الریسایکلُ من الایمان: وبلاگ بازیافت شده میمون بی مغز با پست های بیات قدیمی و مدیریت جدید
یکشنبه، آذر ۲۹
افشاگری
منفی
جمعه، آبان ۲۹
هنر بر تر از گوهر آمد پدید
اگه يه هفت هشت ده روزيه که پستی از اين لونه در نرفته برای اين نيست که کفگير ما خدای نکرده به ته ديگ خورده يا به رسم رايج وبلاگ نويسهای شيک-و-سوسول قهرکوتاهمدتمشتریجمعکن چسونديم. حاشا و کلا!
البته اينو بگم که همهاش تقصير خودم بود.
منی که يه عمر مرتب غر میزدم و پشت سر مور، ملخ و آدميزاد صفحه میذاشتم که کار رو بايد درست انجام داد. کار رو بايد با دقت انجام داد. نبايد شرت و شلخته و آويزون کار کرد. نبايد کم کاری کرد. نبايد کمفروشی کرد، در اين ۹۶ ساعت گذشته چنان ادب شدم که تا صبح قيامت که صور اسرافيل بياد تو ترمپتش بگوزه ديگه از اين حرفها نمیزنم.
ولله به خدا تقصير خودم بود.
اول اولش لوله مستراب ما يه گهی ميل کرد و ترکيد! آبش پاشيد به سقف طبقه زيری. خانوم طبقه زيری داد و هوار که آب شما باعث شده سقف ما شکم بده. مال ما هم که از مو نازکتر گفتم باشه، مسئولیتش رو قبول میکنيم. رفتيم سراغ چيزکش.
واسه اين تقصير خودم شد که يهويی پرچونگی نصيحت آميزم گل کرد و خان دايی وار شروع کردم برای لوله کش شرت و شلخته از دقت، نظم، وجدان کار و هنرکارهای فنی صحبت کردم. صحبتهای ميمونی اغلب تاثير چندانی نداره و همه با هر هر و کرکر از روش رد میشن. ولی اين بار اين آقای لوله کش يه تکونی خورد و متحول شد. اين آقا که به عمرش هيچ کاری رو با دقت بهتر از مثبت و منفی سه متر انجام نداده بود يه بارکی متر رنگ و رفتهاش رو کنار گذاشت و با يه کوليس و ميکرومتر شروع به کار کرد.
چشمت روز بد نبينه اولش که سانت به سانت کف زمين رو گوش داد. از صدای سانت به سانت خونه نمونه گير کرد و از شدت صدای هر کدوم مشتق و ديفرانسيل و تبديل لاپلاس گرفت. بعدش هم با با يه پوينتر ليزری يه خال نقطه که به زور به چشم میاومد رو زمين انداخت و گفت که نشت آب از اينجاست.
اين کارا حدود يه بعداز ظهر بيشتر طول نکشيد ولی آخر شب برای اينکه بالانس محاسبات آقا به هم نخوره مجبور شديم يه نوار زرد دور تا دور مستراب بکشيم و نزديکش هم نشيم.
اون شب هم جيش کوچيک و هم پیپی بزرگمون رو توی باغچه حياط کرديم ولی ماجرا به همين جا ختم نشد. صبح اول وقت با صدای جيغ و داد گربههايی که محل پیپی کردنشون رو بخاطر بوی شديد پیپی ما گم کرده بودن بيدار شديم. سه محله اون ورتر همه سرک میکشيدن ببينن چرا گربههای حياط ما اينطوری ناله میکنن. آقای لولهکش هم که به طور صاعقهوار دانشمند شده بودن برای اهل محل توضيح میدادن که گربه ها چطوری قلمرو تعيين میکنن و محل ريدن قديمیشون رو چطوری پيدا میکنن، و البته در مورد اخير چطور گمش میکنن.
به زور کشيدمش تو و گفتم بی خيال تدريس خصوصی حيات وحش توی حياط شو و بيا لوله ها رو راست و ريس کن.
يه نصفه روز روی سه توپ کاغذ محاسبه کرد و گفت در مجموع اختلاف قيمت لوله آهنی تو کار و کندهکاری و قير گونی و کاشی جديد از لوله رو کار پلاستيکی کمتر میشه. بهتره که لوله پلاستيکی بخريم از روی کف مستراب لوله بکشيم.
گفتم بیخيال شو. اين چهار تا کاشی رو گلنگ بزن و اون يه تيک لوله سوراخ رو بکش بيرون، ۲۰ سانت لوله سالم جاش بذار و بعد هم روشو خاک بده! به خرجش نرفت که نرفت. گفتم ولش کن بابا. سرهم ببندش ...اينجا خيلی عصبانی شد و سرم داد کشيد و برام درباره راه و رسم کار کردن يه سخنرانی مفصل کرد. کار رو بايد با دقت انجام داد. نبايد شرت و شلخته و آويزون کار کرد. نبايد کم کاری کرد. نبايد کمفروشی کرد. البته حرفهاش خيلی آشنا بود ولی من حواسم همش به سوراخ مسترام بود که زودتر راه بيافته!
چشمت روز بد نبينه ميلیمتر به ميلیمتر از کنتور آب تا شيرهای مستراب خونه ما رو با متر و سانتی متر و کوليس و ميکرو متر اندازه زد و به همون دقت هم لوله چسبوند. هر اتصالی رو ۲۰ بار چک کرد و ۶۰۰ بار کند و دوباره چسبوند.
ما هم اين حيث و بيث که از ترس گربههای محله جايی برای جيش و پیپی نداشتيم عين مار به خودمون میپيچيديم به کنار، هراز گاهی فحشهای ترکی همسايه پايينیمون رو بخاطر بالااومدن شکم سقفش (يا سقف شکمش؟!) رو هم تحمل میکرديم اما از ترس به هم خوردن بالانس محاسبات سيستم خطی مستقل از زمان آقا جرات نزديک شدن به مستراب رو هم نداشتيم.
بعد از ۹۶ ساعت شکنجه قرون وسطايی بیرحمانهای که بر ما اعمال شد، آقا از مستراب بيرون اومد و با قيافه ناراضی گفت که اونطور که دلم میخواست نشد.
من ديگه گريم گرفته بود ولی از ترس اينکه نکنه بجای اشک از چشام شاش بپاشه بيرون با التماس و تشکر فراوون ازش خواستم که تورنومنت ۹۶ ساعتهاش رو برای تعمير يه نشتی ۲ سانتی مستراب تموم کنه و تشريفشو ببره.
بعد از رفتنش نمیدونم چطوری تو مستراب پريدم، فقط میدونم که سرعت عملم در کشيدن متوالی سيفون منو از غرق شدن در مدفوع خودم نجات داد. کمی سبک شده بودم که از روی شونهام در عقب سرم چيزی توجهام رو جلب کرد:
خطوط قوی افقی که در راستای افق از نقاط متفاوت شروع میشدن و با يک نظم نامحسوس در نقاطی پايان میيافتند که با دقت تمام طوری محاسبه شدهبوند که به هيچ ترتيب توازن در آنها ديده نشود. چند رشته باريک اما استوار از بين اين هارمونی پايدار آغاز و به سوی نقطه فرار اين پرسپکتيو پويا و بیبديل حرکت میکرد. در جايی از اين سامانههنری، جايی نزديک به نقطه طلايی اين قاب پرتحرک، جسمی براق و نقرهای دستانم را التماس میکردند که لمسشان کنم. آرام و با احتياط و برعکس دفعات قبل با توجه کامل به اين پرده هنری، نقطه براق را لمس کردم. اينطور بود که اين اثر هنری که در نوآوری همپای سالوادور دالی، در دقت دقت رقيب ورمير و در خلاقيت به قدر دواينچی ارزش داشت به يکباره صدای فشفشی داد، به اوج رسيد و خاموش شد.
سيفون توالت خونه ما به يک modern art masterpiece بدل شده بود!
دفتر امور تربیتی
در حاشيه: راستی اين شغل شريف امور تربيتی هنوز در مدارس ما وجود داره؟
سهشنبه، مهر ۲۸
کفر
لوند و دلبرانه
اول اولش که يه جودو کار رو چهار سال تموم شکمش رو قبرسوّن مرغ و ماهی کرديم که بره اونجا لوند و دلبرانه پرچم رنگ و رو رفتهمون رو دور اسّا ديوم بچرخونه. آخه نه اينکه همه حماّلای ايرانی از تخم افتادن و قر شدن، بايد جودو کار ببريم اونجا که پرچم حمل کنه. اين در حاليه که حتی نماينده کشور عراق که ديگه از اون خاک تو سر تر نباشه يه خانوم تر گل ور گله، که هفت قلم آرايش کرده. نه عين اون زنيکه تفنگچی که انگار جخت از لب لگن رخت شوری ورش داشتی آورديش رژه افتتاحيه المپيک.
از اون طرف باز صد رحمت به اون يکی که باز به پرچم يه حالی داد. اون رفيق ديگهاش وارد زمين شد، يه دلا راست مصلحتی شد و توی ده ثانيه اول مسابقه فقط وقت کرد کون مبارکش رو لوند و دلبرانه بالا ببره و خودش محکم بکوبوندش زمين. میگن داور ضربه فنی اعلامش کرد. بابا خيلی مرحمت و انصاف کرد. من بودم میفرستادمش درمانگاه صليب سرخ اول کونش بذارن بعد واکسن فلج اطفال بچکونن زير زبونش.
اون يکی که به زحمت فرق راکت پينگ پنگ و تخم کينگ کنگ رو میفهمه، تا آخر بازی حتی نمیدونست داره میبازه، هی لوند و دلبرانه دور ميز میچرخيد.
گروه دوچرخه سواری از ۲۴۳ کيلومتر و ۴۰۰ متر مسير مسابقه فقط تونستن ۴۰۰ متر اول مسابقه رو طی کنن. اين ديگه خودش اينقدر کمديه که همه بايد به افتخارشون بپريم تو توالت و سه تا سيفون مرتب بکشيم. خوب رودروايسی نمیکردين. اگه وقت تمرين به اندازه کافی نداشتين، سه چرخههای کمکی قهرمانها رو باز نمیکردين. شايد در اون صورت حداقل يه يه کيلومتری میتونستن رو دوچرخه بمونن و زمين نمیخوردن.
ديگه اسکار اين شوی دلقک بازی رو بايد به خانوم نسيم داد که برعکس اسمشون عين چس حضور لوند و دلبرانه خودشون رو در آتن نشون دادن. اين خانوم که از راه رفتن گشاد گشادش تو مراسم افتتاحيه معلوم بود که يه من (روم به ديوار) گه تو شلوارشه، به زحمت میتونه سوراخ کونش رو با سوراخ مستراح که فقط ۱۰ سانت فاصله داره تنظيم کنه. اونوقت ملت شاشو پرور ايران انتظار دارن ايشون نوک مگسک کلت کمری رو با مرکز سيبل که ۱۰ متر فاصله داره تنظيم کنه. میگن رئيس فدراسيون تير اندازی ازش تشکر کرده. لابد بخاطر کفتر کبابیهايی که تو استاديوم عوض سيبل مسابقه زده ازش تشکر کرده.
اين تشکر هم که باعث شده من نصف کاناپه جلوی تلويزيون رو خامخام بجووم. رييس فدراسيون از قهرمان جودو تشکر میکنه. قهرمان جودو از مربی قايقرانی تقدير میکنه. مربی قايقرانی از ننه هيات داوران کونگ فو ابراز رضايت میکنه. ننه هيات داوران از ميله وزنه برداری رضا زاده. رضا زاده هم طبق معمول يه برنامه لواط مجردی با ابلفضل داره. مگه ابلفضل يه رحمی بکنه که يه مدال روحی (به قول خدا بيامرز رجايی) بگيريم.
اينها همهاش به درک. میگيم بضاعتمون همينه. آخه چرا لباس تيمملی اينطوريه. رو تخت سينهاش آرم تربيت بدنيه، روی شونه راست آرم فدراسيون کشتی، روی شونه چپش آرم اتحاديه صنف مانتو دوزان شرق آذربايجان، رو باسنش عکس مجسمه شهيد گمنام قزوينی! لباس کدوم بیناموسی اين همه آرم داره. نه که عملياتمون کم شبيه دلقکهاست، بايد لباسمون جبران کنه.
به پيغمبر ما تروريست نيستم، اگه بوديم خوب بود. به پير ما دشمن آمريکا نيستيم، اگه بوديم خوب بود. ما دلقکيم. به يه سری دلقک هستيم که لوند و دلبرانه دنيا رو با دلقک بازیهامون روده بر کرديم از خنده!
دوشنبه، مهر ۲۷
ابلفض
بابا بالاخره ابلفض! به عبارتی دم ابلش، فض! (بر وزن دمش گرم)
طبق گزارش کميته المپيک گفتن که تمرينات ويژه رضازاده از مدتها قبل شروع شده بوده. واسه همين بهتون توصيه میکنم اگه میخواهيد بچههاتون در آينده يه کارهای بشن از همين حالا شروع کنين.
اگه میخواين بجهتون وزنهبردار سنگين وزن ۱۴۰ کيلويی بشه، موقع ساختن بچهتون بايد بگين ابلفض. اگه میخواين بچه تون دانشمند بشه اون فشار آخر رو بايد بگين abolfazl. اگه میخواين بچهتون قهرمان شنا بشه بايد يه هوا نفس داشته باشين، از شروع بايد يه نفس عميق بکشين و تا آخرش بگين ابلللللللللللللللللللللللللللللللللفض. ولی حواستون جمع باشه ها. اگه همينطوری وسط کار حواستون پرت بشه و موقع بالا پايين رفتن بگين. ابلفض. ابلفض. ابلفض. ابلفض ... بچهتون هيچی نمیشه فوقش تايپيست يا وبلاگ نويس شه.
برای امتنان خاطر شما عکس رفيق عزيزمون رو هم گذاشم اينجا که روحتون شاد شه. البته مجبور شدم يه تغييراتی بدم چونکه رمز پيروزی ما در آتن تخم رضازاده و ابلفض بود، برای اينکه چشم ناپاک اجانب رمز پيروزی ما رو ندزدن مجبور شدم روی اونها رو بپوشونم. البته ديکته ابلفض رو که بلدين، اندازه تخم آدمی که ۵/۲۶۳ کيلو رو بلند میکنه هم ديدن نداره، معلومه چند کيلوهه.
یکشنبه، شهریور ۲۹
المپیک آتن و سه کله پوک
بعدش حضرات از اينجا سه من دنبلان رو تا آتن کشيدن تا سر جمع ۳۰ فريم از خيابونهای دور ورزشگاه افتتاحيه برای ما بفرستن. بعدش همين ۳۰ فريم رو هم از ۳۰ جا سانسور کردن چون يه دختر چهار سال و نيمه که مشکوک به بلوغ زودرس بوده پس صحنه داشته لیلی بازی میکرده.
ديگه هزار بار از سر ساعت رسيدن اتوبوس برامون گفتن. بابا همه میدونن که اتوبوسهای همه دنيا غير از ايران، گينه بيسائو و کشور خود استمناء يافته فلسطین انزالی سر وقت میرسن. دست از سر کچل تير و تخته مرتب و منظم بردارين. اين خبر ديگه قديمی شده.
ولی سه کله پوک يه صحنهای اجرا کردن که به همه افتتاحيه المپيک میارزيد. يه جايی نشسته بودن پشت کامپيوترهای اطلاعرسانی و هر سه با دهن های نيمه باز عين عقب افتاده های به مانيتور خيره شده بودن. بعد برای اينکه بگن داريم کاری میکنيم هراز گاهی يه انگشتی به صفحه کليد میرسوندن. جالبه بگم که در عرض چند دقيقهای که جنابات نابغه رو نشون میداد هيچکدومشون حتی يه بار هم دست به ماووس نزدن. ولی ميميکشون ديييييييييييييدنی بود! بلانسبت عين خر در مقابل معادله ديفرانسيل.
ديگه از فلسطين نگو! ما الان ۲۵ ساله که اسرائيل رو تو همه مسابقات بين المللی از گانيه و زو و خر پليس گرفته تا سگ دوانی ۲۰۰ متر استقامت به رسميت نشناختيم ولی دور از جون شما، روم به ديفال، قران مابينتون، هيچکی حتی خود فلسطينیها هم مارو به تخمش حساب نياورده و هر دفعه ما رو بازنده اعلام کردن.
آدم در اين مواقعه که دلش میخواد دو تا کون داشته باشه، يکيشو جر بده تا همچی جختی اعصابش راحت شه. حيف که نمیشه!
پنجشنبه، مرداد ۲۹
شکر
شکر بخاطر پيکاپ ليزری قوی دستگاه دی-وی-دی ۲۸-۲۸ سامسونگ که با فاصله يه صدم ميکرون اطلاعات را از روی ديسک میخونه و به من اجازه میده کرکهای بور دور ناف شارون استون رو ببينم و بفهمم هيچ ديارالبشری بدون اپيلاسيون منظم ناپشمالو باقی نمیمونه
شکر بخاطر موم-دوليو-چگی زيبای هادی ساعی به حريف کرهايش
شکر بخاطر جاذب حرارت بودن فرئون که به من امکان میده دماغم رو به کولر ماشينم بچشبونم و از درون خنک شم
شکر بخاطر لانولين موجود در رژ لب که برای آدم توهم قلوهای بودن لب رو بوجود میآره و اجازه میده با هر اورانگوتانی مصاحب لذت بخش داشته باشیم
شکر بخاطر شمشيری که هاتوری هانزو برای اما تورمن ساخت تا بتونه بيل رو باهاش بکشه
شکر بخاطر کلاونيک اسيدی که به آموکسی سيلين اضافه میکنن و سينوزيت من را سه روزه ريشه کن میکنن
شکر بخاطر حل پذير بودن معادلات ديفرانسيل که باعث میشن ترمز ای-بی-اس ماشينم هفته سه بار از مرگ نجاتم بده
شکر بخاطر کاندوم سوراخ بابام که نعمت زيستن به من عطا کرد
چهارشنبه، مرداد ۲۸
دولت الکترونیک مردم دیجیتال
خلاصه برای يکی از امور يوميه سر و کار ما هم به يکی از اين دفاتر افتاد. قبل از اينکه بريم اونجا کلی مخ ما رو زده بودن که نمیدونين اونجا برای هر کار اداری ساده چقدر ايراد میگيرن. مثلاْ ما رو ترسونده بودن که عکسی که برای هر کار اداری به اين شعب تحويل میدی بايد رنگی باشه، هر دوگوش و هر دو لب معلوم باشه و رنگ لب و پس زمينه عکس سفيد باشه و از اين جور ايرادات بنی اسرائيل. برای هر کدوم از اين ايرادات هم چند بار مردم رو میبرن و میآرن. ما هم از روی نوکر صفتی و ضعف نفسمون با هر بدبختی بود يه سری عکس واجد شرايط گرفتيم و از روی همه مدارک موجود توی خونه، از کارتهای صد آفرين خانوم جامعی گرفته تا کاندومها نيم مصرف شده زير تخت يه فتوکپی برابر اصل تهيه کرديم و رفتيم به دفتر دولت الکترونيک.
وقتی رسيديم اونجا ديديم که اين خبرها نيست بابا. همه جور امکانات برای شهروندان تهرانی فراهمه، اونهم از نوع الکترونيکش. مثلاْ برای آقايونی که سيبيلهای پرپشتی دارن و لب بالاشون معلوم نبود يه آقايی يه گوشه دفتر يه پيش بند سفيد برای مشتریها می بست و سيبيلهاشون رو با يک سيبيل تراش الکترونيک کوتاه میکرد و خودش هم بعدش با دوربين الکترونيک عکسشون رو میگرفت. برای کسايی که هر دو گوششون معلوم نبود يه دستگاهی بود که هر دوگوش رو میگرفت و از دو طرف میکشيد تا توی عکس هر دو گوش با هم معلوم باشه. از اون طرف يه خانوم مومن و معتقدی رو ديديم که هيچ طور راضی به تراشيدن سيبلهای پرپشتش نشد. برای ايشون يه دستگاهی داشتن که لب بالا رو میگرفت و اينقدر میکشيد تا از زير سيبيل بيرون بياد. به قول دوپونط و دوپونت از اين هم بالاتر، برای دخترهای باکره نابالغ دستگاهی داشتن که هم بالغشون میکرد و هم بکارتشون رو برمیداشت تا بتونن بدون رضايت والدين مدارک دولتی رو امضاء کنن. يه سکينه کيسه کش الکترونيک داشتن که لب هر کس رنگ لبش يه هوا از رنگ لب مرده پر رنگ تر بود براش میسابيد تا سفيد بشه. ديگه از زلف تو کن الکترونيک برای خانومهای نيمحجاب، ماشين دفع آفات برای کشتن شپشهاش عانه، سيم گاز زن برقی و هزار و يک دستگاه الکترونيک ديگه که مغز ميمونی نداشته من بهشون قد نمیداد که ديگه نپرس!
اينها همه يه طرف، مسئول دريافت مدارک يه آقای مهربون ناشنوا بود که هر چيز رو بايد ۲۳ براش میگفتی تا بالاخره بفهمی که يارو کلاً از نعمت شنوايی محرومه. البته اين هم مشکلی نبود. اون بغل يه کلاس زبون کر و لالی به سبک آنی سوليوان و هلن کلر داير بود که بعد از شرکت در اون میتونستی آقای مسئول دريافت مدارک رو لب تلمبه آب الکترونيکی که اونجا تعبيه شده بود ببری و به سبک هلن کلر (آووووا-آووووا اداش رو خودتون در بيارين) هيجی اسم و فاميلتون رو بهش بفهمونين.
ديگه از زن چادریهای تايپيستی که در حال گاز زدن گوشه چادرشون با دو انگشت روی کیبورد استمناء میکردن ديگه هيچی نمیگم.
حدوداً هفت هشت ساعت بعد از ورودتون به دولت الکترونيک، بعد از اينکه هر جايی تو بدنتون دو لاخ پشم وجود داشته از هر چهار طرف يکی يه سانت کوتاهش کردن، هر جای آوويزيونی تو بدنتون گير آوردن از چهار طرف چهار سانت کشيدنش و هر سوراخ پر و ناپری که گير آوردن يه وسيله الکترونيک توش چپوندن با اردنگی از دولت الکترونيک بيرونت میکنن و میگن گواهی نامه سگ دوانی در شب رو ايشالا با پست میآرن دم خونتون.
اونوقت توی خونه که خوب فکر میکنی يادت میآد که هيچ جا ازت نپرسيدن که کجا بايد گواهينامه ... رو تحويلت بدن. اينجاست که وجه تسميه دولت الکترونيک رو میفهمی. چونکه دقيقاً احساس ملتی رو داری که عميقاً انگشت شده ( آخه کافرها به انگشتی میگن ديجيتال).
دوشنبه، تیر ۲۹
فقط هفت تا؟
کاری که واقعاْ بايد بکنی اينه که يه فکری به حال طبقههای هفت گانه جهنمت بکنی، چونکه اگه بخوای همه گناهکارای دنيا رو از پيشوای آلمان نازی، مدير روابط عمومی صدا و سيما، دختر دزدا و دختر فروشای اماراتی، سئوال خرهای امتحانات کنکور سراسری، اون بیمغزی که دستورهای حمله رو تو جنگ ايران و عراق میداد، شکنجهگرهای جهودا، سعيد امامی و رفقاش، و پسر بچههايی که زير لاحاف خونهاشون از ترس مامی و ددی دچار استمنای شرت و شلخته و انزال زودرس هستن فقط توی هفت طبقه جا بدی ... جدآ دچار مشکل خواهی شد! چون با اون حساب باز هم مثل اين دنيا من و آقا توی يه طبقه جهنم میافتيم و حتی اگه من ناز و عشوه آقا رو درباره رويت حلال ماه و احکام غسل و طهارت قبول کنم، حتما صدای ايشون در میآد و عادات وبلاگ نويسی منو ديگه تحمل نمیکنه.
نیاز
زمانی که به زن احتياج داری با مادر غرغروت زندگی میکنی
زمانی که به دوست احتياج داری بايد خورده فرمايشات استاد و معلم رو تحمل کنی
زمانی که احتياج به مرد داری، پدر اخته ات درباره نجابت برات سخنرانی میکنه
وقتی سنگ صبور لازم داری، دوست پسرت استمناء رو ترک میکنه
وقتی به شورت خوب احتياج داری، پلی استر اختراع ميشه
وقتی به تنهايی احتياج داري، ... استاديوم ...
Antigonish
I met a man who wasn't there!
He wasn't there again today!
I wish, I wish he'd stay away!
Hughes Mearns (1875-1965)
شنبه، خرداد ۳۰
Knock, knock, Knockin' on haven's door
ديدم که دختره سفت و شقورق با لپ قرمز و نيش از مشرق تا مغرب باز وايستاده بود وسط راهرو. نخودی میخنديد و ذوق میکرد. از زور خوشحالی بجای حرف زدن فقط جيرجير از دهنش بيرون میاومد که بيشتر شبيه به صدای يه پاکت چیپس بود که تو سينمای بازش کنی. روبروش يه پسر شونبول طلا با ريش نيم-پروفسوريش وايستاده بود که کيف کرده بود از خودش که از بسکی با نمک و دختر بازه. صورت پسره عين يه سیدی خام تازه از بسته باز شده معصوم و شفاف بود.
دختره کيلو کيلو نخ میداد و پسره از ذوق چشمش مثل نورافکن برق میزد. تا من رو ديدن، پسره يه جروزه مچاله که ازش چیليک چیليک عرق میچکيد بالا گرفت و نشون دختره داد. میخواست نشون بده که اصلاْ بحث بیناموسی در جريان نيست و حرف علم و دانش و معرفته.
آب شدم از خجالت. برای اينکه کمتر خجالت بکشم همينطوری که شنا کنان از کنارشون میگذشتم نود درجه چرخيدم و صورتم رو کردم رو به ديوار از اون به بعد رو به ديوار کرال کردم تا از کنارشون رد شدم به ناحيه کم عمق نخها رسيدم. دو تا پله بالا رفتم و پيرهنم رو در آوردم و عرق خجالت رو از پيرهنم چلوندم.
برای اينکه ديگه مزاحم کسی نشم از پلههای اضطراری سريع خودم رو رسوندم به اتاقم و کليد انداختم و رفتم توی اتاق و روی مانيتور کامپيوترم اين داستان رو ديدم که هی ورجه وورجه میکرد و میگفت: منو بنويس منو بنويس!
قضیه فوتبال بازی
من که از فوتبال فقط در حد توپ رو بزن تو سولاخ حاليم میشه ولی تا حالا يه دفعه هم نشده که اين تفسيرها حتی نزديک واقعيت هم بشه چون وسط کار يه اتفاق غير منتظره میافته مثلاْ زن دروازه بان تيم ملی تکرر ادرار انسدادی میگيره و انوقت به باربادوس (که ديگه از اون نه بدتر نباشه) ۵ بر هيچ میبازيم!
من خيال میکردم اينجا ديگه کار تمومه. میريم سر خونه زندگيمون و دعوا و جنجال تموم میشه. ولی نه ... يه ضرب المثل ژاپنی میگه که >>نااميدی مرگ نينجاست<<
اينجاست که پيش بينی میشه که اگه در اين حالت اوگاندا از آلمان ببره، گينه بيسائو از آرژانتين و ما هم با اسپانيا حتی مساوی کنيم باز هم به نهايی میرسيم. خوب تو بگو گاوه میدونه چرا، منم میدونم چرا ! ولی خوب معمولاْ داور نامردی می کنه و آلمان از اوگاندا و ديگر رفقای متقلبش از ملت هميشه در صحنه گينه بيسائو برنده میشن.
فکر کردی تمومه؟ حالا اگه زامبيا و انگليس مساوی کنن و ما هم ۱۲۵ تا گل به برزيل بزنيم حتماْ اول میشيم. که البته خودتون خوب میدونيد که اين انگليس همون انگليسيه که سال ۲۸ قبل از ميلاد به قبايل گل وايکينگها که همون زامبيا فعلی باشه میباختن که هيچ براشون عمل منافی عفت بلوجاب هم انجام میدادن. ما هم راستش رو بخوايين يه بار که آلمان و انگليس بازی داشتن و مساوی شدن علی دايی که تو قنداق تو بغل مامانش بوده از کنار استاديوم رد میشده. و صد البته اين آلمان آلمانيه که انگليس رو غارت غارت راحت میبره برای همين ما نه تنها سابقه بردن برزيل رو داريم بلکه کاملاْ بديهيه که بيشتر از ۱۲۵ گل بهشون بزنيم و نفر اول که سهله حتی نفر صفرم جام جهانی بشيم ... کاملاْ محتمله!
من از فوتبال سر در نمیآرم ولی يه چس احتمالات میدونم و حاضرم قسم بخورم که احتمال اين چيزايی که میگن صفر نيست. چيزی نزديک به صفر مثلاْ ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۱/۰ اما صفر نيست. ميگن آقای بمالی کهن شبای مسابقه دعای ابو حمزه ثمالی میخونده. دروغ چرا من که فکر میکنم اين دعا مدتيه خراب شده چون يه ذره هم اين احتمال رو عوض نکرده.
من خيلی دلم میخواست که هيچ کدوم از اين پيش بينی ها رو نمیکردن. شلواراشون رو میکندن. حسابی تمرين میکردن يه جوری میشدن که هر وقت با باربادوس (که ديگه از اون نه بدتر نباشه) بازی میکرديم میبرديمش. میگم هر وقت بازی میکرديم ها! نه اينکه سه بار ببريمش و يه بار طوری ببازيم که از خجالت مجبور شيم ننههامون رو هم تو استاديوم باربادوس جا بذاريم و فرار کنيم بيايم مملکت خودمون.
شايد بايد دنبال يه مربی جديد بگرديم. شايد بايد دنبال يه دعای سالم بگرديم. شايد بايد دنبال يه تيم ملی جديد بگرديم. شايد هم بايد دنبال يه مليت جديد باشيم!
به کنجکاوی کریستف نازنین
... مممم ... مامانم دوفته به تسی نسون ندم
منم باهات بازی نمیکنم. برو با مامانت بازی کن
ماممممممممممممممم
... مامان مامان ... کنار من وای نستا ... میخوام اسباب بازیهام رو پهن کنم
... اييي ..
نق نزن
ايييييييييی ...
گريه هم نکن. نشون ندی باهات بازی نمیکنم
باسه... فقط يه کوچولو نسون میدم ...
باشه ...بکش پايين
... اوووغ ... تو مريضی
مريس نيسم
چرا ببين آوويزونه. تکون میخوره. ايييخ
اييی. دس نسن. من مريس نيستم
من با مريضا بازی نمیکنم
اييييييييييييييييييييييييیييی
----------------------------------------------------------
بعضی دخترا اين عادتشون رو تا بزرگسالی ترک نمیکنن. ايييييييييييييييیی
به کنجکاوی کریستف نازنین
... مممم ... مامانم دوفته به تسی نسون ندم
منم باهات بازی نمیکنم. برو با مامانت بازی کن
ماممممممممممممممم
... مامان مامان ... کنار من وای نستا ... میخوام اسباب بازیهام رو پهن کنم
... اييي ..
نق نزن
ايييييييييی ...
گريه هم نکن. نشون ندی باهات بازی نمیکنم
باسه... فقط يه کوچولو نسون میدم ...
باشه ...بکش پايين
... اوووغ ... تو مريضی
مريس نيسم
چرا ببين آوويزونه. تکون میخوره. ايييخ
اييی. دس نسن. من مريس نيستم
من با مريضا بازی نمیکنم
اييييييييييييييييييييييييیييی
----------------------------------------------------------
بعضی دخترا اين عادتشون رو تا بزرگسالی ترک نمیکنن. ايييييييييييييييیی
راه میمون بی مغز از میان تاریکی
عهد جديد-سفر حزقيال نبی، سوره ۲۵ آيه ۱۷
حاجيت، که ميمون بی مغز باشه، به آباء و اجدادش قسم میخوره که دنبال يه استاد و مرشد، به همه نفوس شهر، از ترياک مالهای* خزانه فلاح*، بوتيک دارهای سرخبازار، استادهای کوننشور دانشگاه تا وبلاگ نويسهای حشری پرشن بلاگ رو انداخته تا شايد يه بیناموسی پيدا بشه که سر يکی از دو راهیها دست ميمون بی مغز رو بگيره به دليل يا بیدليل به يه طرفی هل بده. چه بسا برای اينکه بخودم بقوبولونم که يکی همون آدمه، خوبیهايی که يارو نداشته هزار بار عين ورد و دعا زير لب گفتم تا اونجايی که يارو دخلم رو آورده.
باور کنين که اين چيزا رو نمیگم که خيال کنين خيلی با شعورم و به صدقهاش باهام صميمی بشين و مارک بوقبندتون* رو برام پیام کنين.
کاشکی بهره هوشی سهيل محمودی ۱۰۰ تا زياد میشد تا میتونستم مريد در بستش بشم. کاشکی نقاشیهای اون پوفيوز کانال ۴ >لذت نقاشی < يه هوا خوشگلتر از نقاشیهای پشت وانت بارهای خط تهران رشت بود تا زندگيم رو وقف اشاعه و تبليغ تکنيکش میکردم. کاشکی کسی که اسلام ناب محمدی رو اختراع کرد يه نخود بيشتر وقت میذاشت تا من نيم متر ريش بذارم و روزی سه ساعت به طهارت بعد از بول و غايتم* برسم. کاشکی فروش فيلم مارمولک رو با اين همه حقه بازی زياد نکرده بودن تا تو سالن سينما اينقدر میخنديدم تا رودههام رو با خاک انداز از کف سالن جمع میکردن. کاشکی با شنيدن وصيت نامه چمران حالت تهوع بهم دست نمیداد. کاشی وبلاگنويسهای مينیماليست بخاطر ضعف تایپشون نبود که کوتاه مینوشتن. کاشکی اونهايی که مترمتر مینوشتن از سر بيکاری اينکارو نمیکردن تا میشد ازشون ياد گرفت و اونطوری نوشت. کاشکی سهچهارم داستهانهای کلاسيک نويسندههای ايرانی درباره جندههای با معرفت و مظلوم نبود تا ... کاشکی يه راننده تاکسی بودم، با آهنگای هايده ذوقمرگ میشدم، عکس نيکی کريمی رو میزدم تو اتاقم، پشت تاکسیايم مینوشتم >سلطان غم مادر< چشام با ديدن دخترای خوش گوشت کنار خيابون برق میزد و لهله میزدم برای يه ساعت خونه خالی و هرسال محرم میتونستم برای امام حسين زنجير بزنم.
کاشکی اينقدر خسته نبودم.
------------------------مرده شور ترکيب تازه اين کلمهها رو ببرن ------------------------
ترياک مال: يکی از مراحل عمل آوردن و ساختن ترياک ماليدن و ورز دادن آن میباشد. ترياکمالها معمولاْ معتادهای با سابقه و کار کشتهاند. زيرا دست ماليدن و استنشاق بخارات ترياک در حين ماليدن میتواند باعث مسمويت و مرگ آدمهای عادی گردد.
خزانه فلاح: محلهای در جنوب شهر تهران
بوق بند: پستان بند. سوتين.
بول و غايت: ادرار و مدفوع
جمعه، خرداد ۲۹
مسئله 2440
توضيحالمسائل (به خدا حتی يه کلمهاش رو هم عوض نکردم)
(داستان مثل داستانهای موج نويی از آخر به اول با يه شروع کوبنده در دادگاه آغاز میشه)
حاج آقا: چقدر دخول صورت گرفت؟
کامبيز کوچولو: دخووو ...
وکيل مدافع: اعتراض دارم، شما برای شاهد راست کردين!
حاج آقا ( که بر اساس رسم دادگاههای ايران هم دادستانه هم قاضی و هم گاهی اوقات مجرم رديف اوله دستی به زير اباش میبره): اعتراض وارد نيست. مگه ما رو که توی حوزه ... {سانسور} ... کسی بود اعتراض کنه و يه عمر با ...{سانسور}... پاره و آش و لاش ...{سانسور}... حالا که ما ملت ايران رو ...{سانسور}... میگن که...{سانسور}... ها؟
کامبيز کوچولو: ببخشيد دخووو...
اصغر لواط: حاج آقا، دخول دخوله ديگه چقذه نآره!
حاج آقا: اصغر جون با اينکه رفيق و همنشينم هستی اما اگه يه بار ديگه به نظم دادگاه دخول کنی میدم منشی دادگاه ...{سانسور}... بذاره!
کامبيز کوچولو: (فرياد میزند) بابا دخول يعنی چي؟
حاجآقا: ای وای بر من! چرا جواب بچه رو نمیدين. مگه تعليم و تربيت تو اين مملکت تعطيله؟ پسرم بيا اينجا پيش ميز خودم تا بگم. حاج آقا شروع میکنه مفهوم دخول رو با حرکات ريتميک و به زبان کودکنوازها برای کامبيز کوچول شرح دادن. اضعر لواط نيم نگاهی به تلاش زايدالوصفی که حاج آقا در تدريس دخول داره، میاندازه و يادش میآد که در همچون حالی بود که پيش خودش فکر کرد: (اصغر لواط عليرغم زبان ظاهری لات مأب و بی تکلفش، روحش دکترای ادبيات و فلسفه دارد و به زبان فاخر مثنوی، ويليام بليک و بوستان حرف میزنه) (فلاش بک) افکار اصغر لواط به هنگام دخول: اگر اين نوباوه چونان بابهای بهشت بر ما گشوده، توانی در نظر آوری که مام اين کودک چون باشد؟ گر چالی به زنخش باشد، مامش چاه به صورت دارد و اگر ايش ابواب دخولش به سبب تنگی به سفتی گيرد، باشد که مام صاحب جمالش از تنگی، ميانش به ايچ رسيده و بی شک نازک-اندامت را چونان بفشارد که آوخ و آه و فغان از دهان به تللذذ، تلفظ کنی! اصغر لواط در وسط اين افکار عارفانه بود که حاجآقا فرياد زد:
حاجآقا: متهم رو به زير ميز قاضی احظار میکنم.
وکيل مدافع: حاج آقا شما اجازه نمیدين چيزتون منعقد شه!
حاجاقا: اعتراض وارد نيست! اگه منعقد شه سه روز طول میکشه تا منبسط شه! مادر کامبيز کوچولو که بعض شما نباشه دختر فهيمده، پاچه بالا، رژ قهوهاي، کفشکشتیای، روپوش کوتاه بود، دوويد و پريد تو جايگاه. ننه کامبيز سه روزه که کلاس زبان منتخبالنساء میره واسه همينه که کلاً لهجهاش به انگليسی ورگشته،همه ر ها رو ل میگه و ر ها رو هم ی میگه و يه عالمه چيزهای ديگه که نمیدونم قضيهاش چيه مثلاً آيت الله رو میگه آلت دولا (اين يه معکوس سازی هيچکاکی بود. شما همتون خيال کردين که اصغرلواط متهمه ولی نه! گول خوردين.)
ديگه شکی برای اصغرلواط نموند که توی کله حاج آقا چی میگذره: فکر حاج آقا به هنگام فارغ شدن از تدريس کامبيز: اگه اين بروبچ اينقذه حال و صفا و اکسلنت هستن، ببين صاب بچه چه صفاييه! نميره اين کودک که ۲۰۶ ائه، حاجی اين دادگاه نيسم اگه مامانه الگانس نباشه.
حاج آقا: اسمت چيه؟
ننهکامبيز: پيشاميز. يه الهه سريلانکاييه.
حاجآقا: هاپو داري؟
ننهکامبيز: اسمش پاپیئه!
جمعيت زوآفيل: جوووووون
حاجآقا: جوونی معنی دخول رو میدوني؟
ننهکامبيز: البته حاج آقا! من خودم وبلاگ نويسم. و يه پست هم درباره دخول دارم.
حاجآقا: اه اسم وبلاگت چيه؟
وکيل مدافع: اعتراض دارم! عاليجناب متهم رو حشری میکنن!
حاجآقا: اعتراض وارد نيست. اين خودش فابريکش حشری هست، چطوری میشه از اين حشری ترش کرد؟
ننهکامبيز: >>واژن غم آلوده سياه من<< اسم وبلاگمه حاجآقا: ميمون بی مغز رو میخوني؟
ننهکامبيز: نه. خيلی دراز مینويسه!
حاجآقا: میدونی متهمت کردن که اصغر معروف به لواط رو از راه به در کردي؟
ننهکامبيز: آره میدونم. توی دادگاههای ايران، حقوق زنا عين مال مردا راست نمیشه!
نماينده قوه قضائيه در دادگاه: اعتراض دارم. متهم شاشيد به قوه قضائيه.
حاجآقا: شلوغش نکن. بذار سر نوبتت که شد میذارم تو هم با متهم لاس بزنی. خارج نوبت که نمیشه. تازه اين خانوم اگه میتونست ايستاده بشاشه که تا حالا کشورها خارجی مثل بقيه مغزهامون فراريش داده بودن.
حاجآقا: حالا اشکالی نداره. اگه اعتراف کنی تخفيف میديم.
ننهکامبيز: اعتراف میکنم!
حاجآقا: نه مفصل تعريف کن يه حالی هم ببريم.
ننهکامبيز: والا اول که من روحم هم خبر دار نبود.
وکيل مدافع: اعتراض دارم. حاج آقا شما به روح اعتقاد دارين؟
حاجآقا: اين جک رو شنيدم. {سانسور} ...م توی روحت! هاهاها
ننهکامبيز: بعدش يه دفعه اصغر لوات در خونه رو شکست و به من حمله کرد. بعد من خودم همه لباسهامو پاره کردم
حاجآقا: از جلو پاره کردی يا از عقب؟
ننهکامبيز: درست يادم نمیآد ولی همونطوری که تو داستان يوسف وزليخا بود پاره کردم. بعدش هم چندين بار به شدت اغفالش کردم. اول کتکش خوردم. بعد از راه دهن از راه بهدرش کردم. بعد دمرو گمراهش کردم. بعد طاق باز گولش زدم. و در تمام اين مدت اصغر لواط بيچاره با اينکه من مدام سرش فرياد میزدم. چيزی جز آه و اوه نگفت.
حاجآقا: شما از قبل میدونستين که اصغر لواط به پسرتون دخول شده؟
ننهکامبيز: والا من شک داشتم که دخول شده يا نه و همينطور در بقيه امور ذکر شده هم شک داشتم.
حاجآقا: وکيل مدافع اگه لاس خشکهای چيزی داره بزنه!
وکيل مدافع: خانوم متهم! شما خودتون خار مادر ندارين؟
ننهکامبيز: نه! من از زير بته بيرون اومدم.
وکيلمدافع: ديگه سوالی از متهم ندارم.
حاجآقا: خوب متهم میتونه جايگاه رو ترک کنه بياد اينجا بغل. اجازه هست من رايم رو صادر کنم؟
ننهکامبيز: نه زحمت نکشين همينطور رو صورتم هم بپاشين خوبه. من عادت دارم.
حاجآقا: باشه. از اونجايی که متهم به دخول بر وبچ هم به خودش هم به بچهاش شک داشته. و طبق اصل ۲۴۴۰ كما اينكه اگر لواط كننده جاهل به سببيّت عمل براى حرمت ابدى باشد، بر او حرام نمى شونداما عدم حرمت، خالى از قوّت نيست. لاکن ما متهمه رو به ۳ سال حبس استجلاقی در خانه قاضی دادگاه محکوم میکنيم. ختم جلسه!
نماينده قوه قضائيه از خواب میپرد: نوبت من نشد؟
مردم هوراا میکشن. پاپی واق واف ميکنه. وکيل مدافع اصغر لواط رو در آغوش میگيره. منشی دادگاه دستش رو از سولاخ چپ دماغش بيرون میاره و به راستی فرو میکنه. کامبيز ننهاش رو بغل میکنه و در گوشش میگه مامان جيش دارم.
پنجشنبه، اردیبهشت ۱۰
عمه های آسمان
اين دوست عزيز چند وقت پيش يه چيز جالب نوشت که من حسابی باهاش حال کردم. از طرفی داشتم فکر نوشتن يه فيلمنامه میکردم. به ميمونی و مبارکی پست با نمک اون اسمش رو گذاشتم عمههای آسمان:
شروع داستان از پشت سفارت کانادا شروع میشه. شخص اول داستان ما پسريه که پشت در سفارتخونه اشتغال به دکترای شيشهپاک کنی داره.اين پسره آسمون جل و بی پول و پله دختر اول داستان ما رو میبينه و يه دل نه صد دل عاشقش میشه. پسر ذکاوت به خرج میده و دنبال ماشين دختره رو میگيره و میره میرسه به خونهاش. از ديوار میره بالا و میره تو بالکن خونه و خواستگاری دختره. دختره که خيلی فهميده و فيلم ديدست میدونه که مقاومت فايدهای نداره و بالاخره عاشق پسره میشه و با چاقو کف دستش رو چهار قاچ میکنه و فقط میپرسه که کی قراره که مخالفت کنه؟
مادر دختره عاقل بود. زنی باهوش و کامل بود. فوری به ياد عموی دختره میافته. پيش خودش فکر میکنه که شايد اين عموی دختره بوده که توی گوش پدر دختره سم ريخته و اونو کشته. عموی دختره يه آقايی که تا حالا سه بار نوبل برده و چهار بار هم دنيا رو از دست آدم فضايی ها نجات داده. پاشنه کفشش رو بالا داده و قاتلهای دادش رو کشته. دفعه آخری هم که داشته با ماهواره اختصاصيش روی مدار ۱۳ درجه پرسه میزده يه شهاب سنگ رو ديده که داشته میخورده به زمين و اونو کاملاْ نابود میکرده. اون تصميم میگیره که خودش رو فدا کنه و با ماهوارش بزنه به شهاب سنگ و زمين رو نجات بده. خوب البته در ثانيه آخر میتونه از ماهوارهاش بيرون بپره و زنده بمونه.
تو همين اثنا که مادر عاقل داشت به اين چيزا فکر میکرده (مثل هميشه که وقتی مادرا در توهم بکارت به سر میبرن دخترا مشغول ازاله بکارتن) پسره به دختره میگه: اگه بپری منم میپرم. بعد هم هر دو جفتی پريدن رفتن تو پارکنيگ و سوار ۲۰۶ شدن. دختره لخت شد رو يه پهلو دراز کشيد تو ماشين . بعد هم پسره نقاشی که بلد نبود پس دستمالش رو برداشت و شروع کرد به تميز کردن شيشه. که يهو متوجه شدن که اگه سرعت ماشين رو کمتر از ۲۰۰ کيلو متر در ساعت کنن ماشين منفجر میشه. پسره شيرجه میزنه روی دختره .... ببخشيد روی بمب و فوری درش رو باز میکنه و میرسه به دو تا سيم معروف قرمز و آبی. اينجا با موبايلش زنگ میزنه به برادرش که به علت مرارتها وسختیهای کودکیآش حالا يه سريال کيلر شده. ازش میپرسه که سيم قرمز يا آبی. برادره که میدونسته برادرش چقدر باهوش و تيزه به برادره سيم درست رو میگه که برادره فکر کنه اون از قصد سيم غلط رو گفته و بعد سيم درست رو پاره کنه ولی از اونجا که من کور رنگم نمی دونم آخرش کدوم سيم رو پاره میکنه که در هر حال باعث میشه شمارههای بمب تند تند شروع کنن به حرکت کردن که در همين حين هر دو از پنجره ماشن در حال حرکت با ۲۰۰ کيلومتر سرعت میپرن بيرون. داشتن میرفتن زير چرخهای يه تريلی که عموی دختره که يواش يواش اينجای داستان از مدار ۱۳ درجه به زمين رسيده از زير چرخ کاميون قاپشون میزنه. ولی مادر دختره ساکت نمیشينه و میره دادگاه و عليه عمو شکايت میکنه و تقاضای حضانت بچهاش رو میکنه. اما توی ايران حضانت فرزندان رو به هر مادرجندهای میدن الا مادر واقعی بچه. اينجاست که توی آخرين دقايق دادگاه وکيل مدافع پرستار بخش کودکان رو احضار میکنه و اون شهادت میده که چون بابای دختره هميشه دلش دختر میخواسته زمان به دنيا اومدن بچه اونو با يه پسر که روی بيضه چپش يه خال بنفش بوده عوض میکنه. همون موقع دختره داد میزنه و رو به پسره میگه تو وقتی داشتی بمب خنثی میکردی من خال بنفشتو ديدم. پسر میپره تو بغل عمو و در شعف شادی اون رو غرق در بوسه میکنه. قاضی با کلنگش رو ميز میکوبه و هيات منصفه گريه میکنن. دادستان استبرا میکنه.
در اين ميان که همه مشغول همجنس خواهی آزار گونهاند برادر پسره میآد و دختر رو گروگان میگيره. و میگه تا يه مليون دلار ندين من اونو آزاد نمیکنم. پليس بی سيم و رد ياب و بند و بساط به مادر دختره آويزون میکنه و میفرستدش سر قرار. ولی برادره اصلاْ آدم ربا نبوده و در واقع به علت مرارتهای جنسی زمان کودکی يه سريال کيلر بوده و هر دختری رو که قدش بيشتر از يه متر و موهاش قهوهای بوده میگرفته و پوست میکنده. وقتی برادره داشته دختره رو پوست میکنده دختره داستان زندگیاش رو تعريف میکنه:
ما يه خواهر و برادر بوديم. گذشته از عادت بد زنای با محارم ديگرآزارانه، خيلی با هم مهربون بوديم. اينقدر که فقط يه شورت داشتيم. يعنی صبح داداشم شورت رو پاش میکرد و میرفت مدرسه و به دو برمیگشت خونه در حالی که من کون برهنه در منزل وايستاده بودم تا شورت رو پام کنم و برم مدرسه. ولی يه روز هر چی که صبر کردم برادرم نرسيد ...
اينجای داستان برادر که حالا رسيده بود به کندن پوست نواحی مياندوراه يه دفعه به خودش اومد و شلوارش رو پايين کشيد و شورت گلگليش رو نشون دختر داد.
دختر صيحهای کشيد ... برادر! ... و از حال برفت .... برادر در حالی که با پوست کنده شده کله دختر بازی میکرد او را د آغوش کشيد و داستانش را تعريف کرد:
وقتی من يه روز داشتم به دو بر میگشتم که شورت رو برسونم به تو وسط راه بابامون که میخواست دوباره زن بگيره و نگهداری از بچه کوری مثل من براش سخت بود منو برد روی يه پل و بعدش هم منو پرت کرد توی رودخونه. هر چند بعداْ پشيمون شد ولی من رو يه پسره افغانی نجات داد. ولی چون شورت دخترونه پام بود خيال کرد که من دخترم و منو برد توی يه کارگاه ساختمون سازی. اولا فقط کونم میذاشت ولی بعداْ باهام فيلم سکسی هم ساخت. بعداْ من هم فيلم ساختم. ما بچه دار شديم و بچههامون هم فيلم ساختن. اول فقط فيلمهاي پورنومون درباره حموم زنونه، استحاذه، دوچرخه سوارها و چادر سياه ننمون بود. ولی بعداْ درباره بواسير اسبهای آبی افغانی و روزی که عادت ماهيانه شدم هم فيلم ساختيم. کمپانی فيلمسازيمون رو با الهام از تنها باقيمونده تو يعنی اين شورت خالخالی اسم گذاری کردم: خانه فيلم خشتکباف.
اينجاست که که عمو يه دفعه شيشه پنجره رو میشکنه و با جفت پا میپره تو اتاق و با آر-پی-جی وسط پيشونی برادر رو نشونه میره. چون عموهه اين کارها رو اسلو موشن میکنه خواهره وقت میکنه يه نعره بکشه و پسسوناش بندازه جلوی ار-پی-جی عمو. دختره با اخرين توانش میگه: حاجی کجايی که سيدت رو کشتن! بعدش دست میکنه و از لای سوتين راهراه مدل چفيهایش يه ورق چهار تا شده خونی میده دست عمو.
برادره رو میکنه به عمو میگه آخه چرا اينو زدی ما بعد از ۲۰ سال تازه همديگه رو پيدا کرده بوديم. حالا اگه بميره چيکار کنيم؟ عموهه میگه هيچ اشکال نداره. من راهش رو بلدم. اين کاغذی که داده نيگاه کن. اين کاتالوگ پستونای سيلکونيه. من اينجا سه تا بطری نوشابه میشکنم و روشون میرقصم تا تو بری و يه جفت پسسون سيلکونی از محمد رضا نعمت زاده نماينده انحصاری پملاپستونز و خواهران بگيری و بياری.
انوقت برادر شروع کرد و به همه ۱۵ مليون خونه تهرون سر میزنه و ازشون سراغ محمد رضا نعمت زاده رو میگيره در حاليکه عموی فداکار روی شيشه نوشابهها میرقصه.
از اون طرف برادره و مادره که توی دادگاه حضانت شکست خوردن، با هم ازدواج میکنن و خبر دار میشدن که بچهاشون نمیشه. مادره، پسره رو مجبور میکنه که بره يه زن ديگه بگيره. مادره شروع میکنه به گشتن دنبال يه زن خوب برای شوورش از اون طرف برادره داره دنبال محمد رضا نعمت زاده میگرده. اينها همديگه رو میبينن. از اونجايی که برادره هنوز شورت خانه فيلم خشتگباف پاشه مادره اونو برای شوورش میگيره و به برادره میگه که اون زمانی که نوع سيليکونيش نبود ما جوراب آقامون رو مچاله میکرديم تو سوتينمون. کسی از رو قيافهاش که نمیفهميد. برای بوش هم يه کم گلاب میزديم به خودمون. بعدش با يه شيشه گلاب و يه جفت جوراب میرن سراغ دختر و عمو. عمو رو از رو شيشهها پياده میکنن و به عقد دختره در میآرن. بعد اون دختره مادرش رو که بعلت بد رفتاری هووش دختر فراری شده و با کفشای کتونی خيابونها رو گز میکنه و پسرهای مردم رو از راه به در میکنه به فرزندی قبول میکنه و همه با هم زندگی جديدی رو شروع میکنن.
اينجاست که ويزای دختر و پسر تو سفارت کانادا حاضر میشه. از اونجا که پسره اينجا مغز شيشه شوری بوده. تو کانادا هم شغل کوننشوری رو بهش پيشنهاد میکنن و همه يه جور ويزای مخصوص منحرفها را میگيرن و میرن که سوار هواپيما بشن و به سمت تورنتو پرواز کنن.
توی فرودگاه عمه مهربون با يه دسته گل زيبا به بدرقهاشون میآد و همراه با بلند شدن هواپيما از زمين به آسمان نگاه میکنه و گريه میکنه و سرود ای ايران رو با ملودی تايتانيک می خونه و دست تکون میده.
واقعاْ که ...ای ايران ای مرز پر گهر ...
چهارشنبه، اردیبهشت ۲
تلویزیون کنار تخت
پرستار از فشار دادن سينه مريض نااميد میشه. قيافهاش رو کمی اندوهناک میکنه و میگه: هر کاری از دستمون برمیاومد انجام داديم. بعدش نوشتههای پايان فيلم بدو بدو میرن بالا.
تلويزيون کنار تخت رو خاموش میکنيد. روی تخت دراز میکشين. همديگه رو بغل میکنين و گريه میکنيد.
عروس و داماد همديگر رو میبوسن. همه شادی میکنن. بعدش نوشتهها بالا میرن و پايان.
تلويزيون کنار تخت خاموش. روی تخت دراز. همديگه رو بغل. غش میکنين از خنده.
پرستار نبض مريض رو ول میکنه. مياد جلو و میگه: هر کاری از دست ما بر میاومد انجام داديم.
تلويزيون کنار تخت خاموش. نوشته بی نوشته.
تو تنهايی به تختخواب برمیگردي. تنهايی گريه میکني و اون پيش پرستار توی بيمارستان میمونه.
حکمت طهارت گرفته
از طرفی يه هفته قبل قوطی لاريجانی (همون تی-وی) به مدت يه هفته تحت عنوان حکمت مطهر دوباره زبالات ذهنی مطهری رو هوار مخ ما کرد. حالا کاری ندارم که هر بچه اسکل مغز-مسترابی که يه چس از حمت سرش بشه میدونه که اين آقا در دنيای حکمت گوزی نبوده (شما فقط يه صفحه از کتاب تحقيقات فلسفی ويتکنشتاين رو مقايسه کنين با داستان راستان! رجوع کنيد به داستان اون پسر ک سبزی فروش که برای اينکه مجبور نشه دختره رو بکنه رفت توی مستراح و انش رو ماليد به شلوارش ...حکمت مطهر ... اوووووغ).
من فقط مصادف شدن هفته مقاربت تمدنها و حکمت مطهر رو تبريک میگم به مناسبت اين ماجرا يکی از ترانههای خيلی محبوب شما دوستان حکمت مطهر دوست رو ترجمه میکنم تا اگر دلتون خواست بتونيد برای دوستای کافرتون بخونين تا اونها بتونن بجای ترانهها بی محتوی و فسد بر انگيز سوسکها (بيتلز) و فاسدهايی از اين قبل زير لب زمزمه کنند و لذت ببرند.
از اونجا که ممکنه بعضی از شماها متن دقيق ترانه يادتون نباشه اصل ترانه هم در انتها ضميمه شده است. البته لازم به تذکر است که بعضی از جاها از ترجمه تحتالفظی استفاده نکردم. برای مثال از ترجمه کلمه به کلمه شهيد استفاده نکردم چرا که وضعی که ايشون رو کشتن بيشتر شباهت به گا رفتن داشت. همچين از اونجا که طهارت در اسلام بيشتر اشاره به شستن مناسب و با تجمل سوراخ کون و حواشی دارد آنرا به مفهومی ترين شکل ممکن معنی کردم. و قص علی هذا ...
Mortaza like the mirror for faith
Your blood is like the condom for religion and notebook
In your requiem, the sea of open knock
Eyes are bathing in the blood of stomach
The cry is banned the way of mourning and sadness
Burns out my belly out of my chest
Cream shakes in my hand from your fugue
When it sings the story of your passing away
I wonder what to say
In order not to break the cream in the head
what can I say in your mourn
for the reason that the leader had told
My piece of heart is gone
My result of living is gone
Oh the clean assed fucked fighter
ای مجاهد شهيد مطهر
مرتضی را چو آيينه مذهب
خون تو حافظ دين و دفتر
در عزای تو ای بحر تقواز
ديده در خون دل شد شناور
گريه بر ناله ره بسته و غم
میگدازد دلم را به مجمر
خامه لرزد در کف من از غم تو
چون سرايد ماجرايي ماتم تو
در شگفتم من چه گويم
تا که غم نشکند خامه را سر
در غم تو من چه گويم
زانکه اينگونه فرموده رهبر
پاره قلب من رفته از دست
حاصل عمر من رفته از بر
ای مزاحم شهيد مزخرف ...
سهشنبه، اردیبهشت ۱
شرم آورترین شرم ها
بعد هم نوار بهداشتی بدبخت رو لای روزنامه پيچيد و گذاشت تو سه تا پلاستيک سياه. اطرافش رو با پوشال، براده آهن و سلنيوم* باردار پوشوند تا ابعادش با عينک ديد در شب آبی-خاکی* های امريکايی، امواج عکاسی ام-آر-آی يا آواکسهای پنتاگون غير قابل تشخيص باشه. (اينکه ما يه جايی تو مملکتمون اورانيوم* قايم کرديم کاملاْ قابل باوره.)
کاش مثل قديم نبود. زنمون رو منزل صدا نمیزديم و دخترامون رو بخاطر اينکه به زير شلواری راهراه آبی* پدر بزرگش نگاه باهآلود* کرده سياه و کبود نمیکرديم. کاش کوری از عوارض استمناء* نبود.
کاش دخترکها صبح که از خواب بيدار میشدن يادشون بود کسايی که ديشب تو اکسپارتی* باهاشون گشنی* کردن کيا بودن. کاش فروشنده دراگاستورها خريد کاندوم* رو به يه کنکور اخلاق تبديل نکرده بودن. کاش فقط هدف پسرا از دانشگاه رفتن سپوخيدن* دخترای آش و لاش همکلاسشون بود.
تضمين اخلاقی بقالای ايرانی من رو تحت تاثير قرار داد. دفعه بعد که برم نوار بهداشتی بخرم. وقتی اسم رمز جادويی رو از لای دندونای کليد کردهاش بپرسه، بهش میگم: از همون مارکی بده که زن و دختر جندهات میپوشن! راستی ببخشيد آقا فعل درست نوار بهداشتی چيه؟ پوشيدن يا گذاشتن؟
اما اين واقعاً يه کنکور اخلاقه. بايد بیحيا بود يا با حيا؟
بياين برای اينکه تو اين کنکور اخلاق قبول شيم کلاس بريم. تو اتاق خودمونو زندانی کنيم و ۱۸ ساعت در روز درس بخونيم. زبونمون رو بجوييم و خامخام قورت بديم. جفت دستامون رو از آرنج ببريم و زير گنادامون* بمب ناپالم* بترکونيم. فقط و فقط اگر يکی از مارک نوار بهداشتی مادر برزگمون مطلع شد!
-----------------------------------
کلمه ترکيبهای تازه:
----------------------------------
يه روزی يه دوست خوب از اون ور آب به من گفت که داره تازه زبان ياد میگيره و خيلی ممنونه که من میخوام برای نوشتههام لغت معنی بذارم. اون اضافه کرد که برای تقويت زبان فارسيش (مثلاً زبان مادریاش) وبلاگ منو میخونه. وقت نشد بهش بگم که اينجا جای زياد خوبی برای اينکار نيست ولی منو ملزم کرد که نوشتن کلمه ترکيبهای تازه رو جدی تر بگيرم.
الکريم اذا وعد وفی!
حش و تل: فکر کردی منم ننهاتم که اگه ذلذل بيايی اينجا رو نيگاه کنی خيال کنم نمیدونی معنی اينا چيه؟ نکشيدي؟ برو بچه پررو!
خانومهای نيمه محترم: همون جندههای محترم خودمون!
آمستردام: اينو گذاشتم خيال نکنين همه چی اينجا بی تربيتی و بی کلاسه. نه خير. خيلی هم با کلاس تشريف داريم هر چند دقيقاً نمیدونم اين پايتخت زلاندنو بود يا مقر حزب الله لبنان!
نوار بهداشتی: نرم افزاری است، دراز شکل و نرم، سفيد و گاهی گرم.
سلنيوم: از عناصر است مثل سيليکون! فقط به پستان تزريق نمیکنند. قابل توجه محترم ها و نيمه محترمها
ديد در شب آبی-خاکی: کنايه از ديد در شب خاکی-آبی
اورانيوم: از اونا که نمیدونم نداريم يا داريم
زير شلواری راه راه آبی: جايی که اورانيومهامون رو قايم کرديم
باهآلود: کنايه از نگاه شهوت آلود همراه با تعجب و انکار و انزال قطرات مايع
استمناء: هم وزن و تلفظ استفتاء با اين تفاوت که چشمها معمولاً بسته است و نگاهی همراه ندارد ولی انزال قطرات مايع فراوانتراست
اکسپارتی: تو که اکسپارتی نمیدونی چيه. اينجا اومدی چيکار. نوار بهداشتی بخري؟
گشنی: يه جور کشتی است که مالش آن کمی کمتر ولی در عوض دخول صورت میپذيرد
کاندوم: حالا هر چی تعريف کنم نمیفهمی يعنی چی. ولی يه بار که سولاخش به تورت بخوره میفهمی به چه کار میآد!
سپوخيدن: همان گشنی است که سر و صدا و آه و ناله به آن بيافزاييم. (مراجعه کنيد به فيلم آخرين تانگو در پاريس برای نالههای مارلون براندو يا از کرخه تا راين برای نالههای هما روستا)
گناد: بيضه و تخندان
ناپالم: نوعی بمب آتشزا که در دنيا برای آتش زدن همه چيز ولی در اين لونه معمولاً زير گنادها منفجر میکنند.
---------------------------
تمرين
-----------------------
برای تقويت زبان فارسی به بقالی برويد و سه بسته نوار بهداشتی بالدار و بی بال بخريد. (استفاده از حلالمسائل (يعنی خريد از فروشگاههای زنجيرهای مثل شهروند) مستوجب جريمه نقدی و جنسی خواهد بود).
دوشنبه، فروردین ۳۱
شرایط عمومی
شنبه، فروردین ۱۵
چقدر
ببينيد خوشگل شدن چقدر ارزونه! اونوقت میريد دنبال درس و دانشگاه و اين جور گند و گهها.
جمعه، فروردین ۱۴
به وحدت رسیدن تاثر انگیز میمونی
ظهر صلات ظهر تفنگ میکشم و من رژيم گير کشنه رو غذا میدم و میکشمش
عصر ابری و دلگير سم میدم به من شاد شنگول نظر باز و میشليکمش
شب من وبپرسهگر وقت هدر ده رو دار میزنم
ميام خونه و من اجتماعی فعال رو رگ میزنم
شب موقع خواب، مغزم رو میندازم تو ليوان بالای سرم
ميمون بی مغز واحد رو تو رختخواب خوابش میکنم
شنبه، فروردین ۸
رعايت نکات ايمنی و نصايح ميمونی
هر چند وقت نشد قبل از ايام تعطيلات توصيههای ايمنی را مرور کنم ولی حداقل وقت برگشن از سفر حواستون جمع باشه و مواظب خودتون باشين، مواظب دوستاتون هم باشين. مواظب دشمناتون هم باشين. زنجير چرخ رو فراموش نکنين. از پياده رو رد شين. سيم برق رو گاز نزنيد. نماز شب رو مثل صبحيه فراموش نکنين. اگه حول و حوش کاشون زير بارون خواستين برين، کاندوم هم با خودتون ببرين. بعد از نصب کردن سی-پی-يو سيم فنش رو فراموش نکنين. امام را دعا کنيد. کوکهای شل سر آستين رو دو ميلیمتر خارج از جای صابون روی الگو بزنيد.
شنبه، اسفند ۲۳
خجالت
هر آن چه که ميگی
شعر و فحش و فلسفه
هر چه که میشنوی
سوت و جيغ و مغلطه
هر چه که به گوشت میرسه
يا به ذهنت خطور میکنه
پست، پليد يا معرکه
هر چی که مزه میکنی
قند، چربی يا نشاسته
هر کسی که ملاقات میکنی
زن مرد يا اخته
هر چی که لمس میکنی
يا دست میمالی دزکی
پشم گربه يا کون قلمبه
هر چی که دور میريزی
مدفوعی که تو بيابون کردی
يا اسپرمی که تو مستراح ريختی
قطره های شاشی که تو چايی هووت چکوندی
يا تعداد ضربه های که به دکمه کیبورد زدی
يواش، جفتی يا با عشوه
اون نفسهايی که نگه داشتی و نکشيدی
نالههاي الکی که تو رختخواب کردی
همه رو میشمرم و تو دفترم مینويسم
و اونوقت که بمب شماطهای قيامت زير گنادات منفجر شدن
وقتی که خدات چشمشو بست روی دفتر باز و خط خطيت
نمیميری از خجالت که به بودن من و دفترم و خدام شک کردی؟
سهشنبه، اسفند ۱۹
طبقه بندی پسرها
خانوما و آقايون با ادب يه دنيا از حضورتون معذرت! اين متن شديداْ بالای هفت ساله. برنامه لونه امروز توش از عفت کلام خبری نيست. زنهای شيرده هم با عرض معذرت بايد بعد از خوندن اين متن يه وعده از شير خشک استفاده کنن و شيرخودشون رو بدن به بابای کوچولو.
داشتم وبپرسه میزدم و توی روضهها برای خودم میچميدم که به خودم اومدم و ديدم که تمام وبلاگای پسرها، خودشون رو يه بکن در روی حرفهای معرفی کردن که تو وبلاگشون حداقل يه متن سکسی درباره رشادتهای سکسی شون که معمولا آميخته به بی توجهی و سگ محلی به دخترای عين هلو ست دارن. نمیدونم اين جو رو کی راه انداخته، ولی يه دوستی اعتقاد داره که باعث و بانیاش محسن توتفرنگی بوده. حالا هر چی در حال حاضر من نمیدونم پس اين پسر وبلاگ نويسا که عين سگ از کون دخترا میخورن کیان ... لابد همهاشون منم ديگه!
ما يه زمانی يه دوستی داشتيم که اهل کارهای باحال بود. اون يه تقسيم بندی سکسی برای پسرها اختراع کرده بود که هنوز رو دستش چيزی نديدم. صفر کلوين يعنی مبدا و آغاز اين تقسيم بندی، پسرهای بکن در رو هستن. همين دستهای که همه پسرها دوست دارن اونطوری باشن. يعنی دخترها عين چی از کونشون بخورن تازه دختره رو که به يه طرز ناجوری تو يه جای عجيب غريبی به درجه والای کرده شدن نائل ميکنن. بعدش نه تنها دختره رو نمیگيرن که هيچ همونجا آش و لاش ولش میکنن میرن. فکر نکنين پشت سر اين پسرا پر از آه و ناله و نفرينه ها. دخترايی که بکن در روها به تورشون خوردن تا آخر عمر حسرت اون لحظه ها رو میخورن. و هميشه از اون پسرها به عنوان عشقای جاويدشون در شعرهای آبکیشون ياد میکنن.
اما اون طرف اين طيف پسرهای برين بمون هستن. يعنی با همون نگاه اول عاشق دختره میشن. بعد عرضه کردن دختره رو ندارن که هيچ ... حتی اگه دختره راضی راضی به دادن يا ازدواج باشه يه جوری برخورد میکنن که دختره خودشو بگيره و اينها مجبور بشن با التماس و تو رو خدا و مرگ من و مرگ تو و پا درميونی پشم سفيدهای محل ازدواج سر بگيره. اونم با ۲۰ مليون سکه مهريه. (به نيت ارتش بيست مليونی). اينها شيوعشون خيلی بيشتره ... يه اصطلاح خيلی خيلی بی ادبی در اين باره به اينها میگه لر ک... نديده! آخرش هم نفرين و ناله و طلاق مال همين گروه بدبخته.
يه دسته ديگه بين اون دو گروهن: برين در رو ها اينها اول از در عشق با دختره وارد میشن. دختره رو میبرن تو رختخواب بعد که درست سر بزنگا خواستن کار رو انجام بدن میزنن زير گريه و میگن من آمادگی ازدواج ندارم. دختره هم میزنه زير گوششون و میگه مگه من برای ازدواج با تو ... فلان و ... بيسار ... خلاصه پسره با بدبختی و گاهی اوقات دخالت دوستان و آشنايان موفق میشه که در بره.
دسته های ديگه حدس زدن رفتارشون خيلی سادهاست مثلا بکن بمون معلومه گروهی هستن که يه هوا دست پا چلفتی تر از بکن در روها هستن. میخوان در برن ولی دختره زرنگ تره. يا بکن برين بمونها گروهی هستن که اصولا روشهای جلوگيری رو خوب بلد نيست و بچهاشون سه ماه بعد از عروسی دنيا میياد. البته گاهی اوقات ترکيبات اينها خيلی حالت پليمری پيدا میکنه که تفسيرش سخته و من يه مثال براتون حل میکنم که گيج نشين. گروه بکن در رو برگرد برين بمون: اينها اول خيال میکنن که بکن در رو هستن، يعنی اول با افههای خشن و بی توجه حمله رو شروع میکنن ولی وسط کار عاشق دختره میشن. خوب تقاضای ازدواج میکنن ولی نقشه اوليه رو عوض نمیکنن و از دست دختره در میرن. ولی وقتی دختره میره و يه خواستگار پولدار و خوش تيپ پيدا میکنه هول میشن و با بدبختی و بدجنسی ازدواج اون دو تا رو بهم میزنن و خودشون با التماس دختره رو میگيرين ولی بعد از ازدواج به علت سختیهای قبل از مقاربت دچار مرعوبيت جنسی میشن و ديگه کاری از دستشون ساخته نيست.
البته اين چيزی که گفتم فقط خلاصه از طبقه بندی مبسوط جناب آجر بهمنی درباره پسرهای ايرانيه. ايشالا وقت داشته باشم يه بار با مثال و جواب تشريحی براتون کل ماجرا رو تعريف میکنم. ولی فکر میکنين اين مقدار کافيه که از روی حرفها و رفتار وبلاگ نويسا بتونيم حدس بزنيم هر کی چه نوع پسريه ... برام بگيد. راستی هيچ کدومتون يه تقسيم بندی برای دخترها سراغ داريد. نترسين ... دخترها وبلاگتون رو تکفير نمیکنن اگه بلدين بگين.
مچکرم!
یکشنبه، اسفند ۱۷
دو عاشق بی نظیر
يک گوز خوب احتياج به يک سوراخ داره!
کامبی شيمادا - هفت سامورايی
صبح که از خانه بيرون رفت، نه تنها به پسر با ادب همسايه جواب سلام نداد، بلکه با با کارد سه تا خط سر تاسری از کنار گوش تا روی کپل چپش کشيد. در خيابان دو تا چشم پسری که ديدش زد از حدقه در آورد و در جيب گذارد. دختری که گفت به عشقت سلام برسان رگ زد. با گلوله چهل و چهار مغز کسی که به او ابراز عشق کرد تابلوی ديوار کرد که همه ببنند و بعد قلبش را با کارد از سينه در آورد و در جيبش نهاد.
در راه برگشتن به خانه از گلفروشی گل مريم خريد، غنچهای را له کرد و در پستان بندش ريخت تا عطرش عشقش را مست کند و بقيه را به او هديه کرد.
عشقش کيسهای پر از قلب و گوش و چشم به او داد و گفت: هر مردی آرزو داره که عشقی مثل تو داشته باشه!
دخترک گفت: و هر دختری همچنين!
آنگاه آن دو عاشق بینظير به سادگی و ابتذال ديگران خنديدند و عشقشان را تحسين کردند.
دوشنبه، اسفند ۱۱
غمزه خنجر
خونم بريخت وز غم عشقم خلاص داد منت پذير غمزه خنجر گذارمت
حافظ
آدم بعد از چند روز تشنگی ببينه که بچههاش رو سر میبرن. بدنش از سم اسبها له و داغون شده. دستاش از بدن جدا شده. سينهاش شکافته. دندونها شکسته. گلوش دريده. سرش توی بيابون بی آب و علف جدا از بدن افتاده ...
آی کيف میده که آدم جرات عاشق شدن داشته باشه
جمعه، اسفند ۸
هيچی بدتر از يه تک ساپورت تنبل به علاوه يه آیاسپی باگدار نيست!
از در دانشگاه که رفتم بوی عطر کلينيک خورد به دماغم. يه گوشه ۵ تا دختر با مينیژوپ چين چينی داشتن برای مسابقه فوتبال هفته آينده تمرين رقص میکردن تا اون روز تيم محبوبشون رو تشويق کنن. همينطوری که ذل زده بودم به لنگای خوش تراششون که چطوری بالا پايين میرفت يکی از دخترهای همکاسيم اومد جلوم سلام داد بعد کلهآش رو يه جوری آورد جلو که مجبور شدم لپش رو ماچ کنم و بگم سلام. زير لبش يه غرغری کرد که اين پسره ادب نداره، زورش میآد اول صبحی سلام عليک کنه. تلويزيون بوفه داشت از تور رولينگ استون صحبت میکرد. ظاهراٌ میگفت مکان مهدیه تهران. مسئول حسابداری دانشگاه اومد جلوم و فيش حقوقيم رو داد دستم و يواشکی در گوشم گفت: اگه باز هم پافشاری کنی و کراوات نزده بيای سر کلاسات باز هم حقوقتو نصف میکنيم ها! نگاه به فيشم کردم: يه مليوون تومن نصف حقوقم بود.
شستم خبردار شد. فوری دوويدم طرف تلفن: الو. تک ساپورت؟ ( tech support) گفت بفرمايين. گفتم اين چه وضعشه. امروز باز هم همه چيز تخمی شده. گفت ببخشيد، امروز يه هوا ispهای زندگی خوب سرويس نمیدن. شرمنده. يه ریبوت کنين شايد درست شه. گفتم باشه. کنترل-آلت-ديليت و ری بوت کردم درست شد:
در رو که باز کردم هورم بوی عرق پاشيد بيرون. يه لگوری چادری از همکارام جلوم سبز شد. سلام دادم جوابم رو نداد و عوضش پام رو لگد کرد و رفت. مسئول حسابداری به يه فيش کمک به آسيب ديدههای آتشفشان فروردين ۸۳ دماوند تهران اومد سراغم و اينقدر پيله کرد تا ۲۵ هزار تومن (يه چهارم حقوقم) رو تحويلش دادم. تلويزيون سمپل نوحه پخش میکرد و می گفت برای ديدن همهاش بياين مهديه تهران. وقتی ديدم که يه سری آدم با آستينهای بالا زده و کفشهای نيم پوشيده مثل اردکهای لنگ به صف طرف نماز خونه میرفتن ديگه مطمئن شدم همه چی درست شده. يه آخيش !
از روی راحتی خيال گفتم، به آسانسور هم نيگاه نکردم چون خيالم راحت بود که حتماْ خرابه و رفتم سراغ پله!
حالا .... کنترل-آلت-ديليت!
پنجشنبه، اسفند ۷
شعر
ديدم نميشه آدم وبلاگ نويس باشه و شعر نگه. خواستم به روش علمی ببينم ميشه ميمون، لونهآش رو بنويسه ولی شاعر نباشه؟ زور زدم شعر بگم يه دفعه مغزم گوزيد شعرش انگليسی از آب در اومد! يه نفر لطف کنه بی زحمت ترجمهاش کنه من خودمم بفهمم چی گفتم. جدی میگم. توروخدا ... توروخدا ... توروخدا ...
Fetish sorrow
Fetish sorrow by curly hair
No gentle browse when got no fair
Maximize it without care
Cause nipple show on exposed air
Or
Running wild to downstairs
Meanwhile doing razor shave
Could be harmless rarely rare
But
all I’v told was half the tale
Surly happens every day
Makes me sad and almost dare
By
Asexual threat like hell
Not declaring even heir
Then
Whisper
Call
And shouting yield’
With widened eye and sharpened nail
And so and so and on and on
پنجشنبه، بهمن ۳۰
طبقه بندی جمعيهالنسوان
يا
چگونه زنان از استراتژیهای کمين و استتار، تکل از پشت و گفتگون تمدنها برای يافتن شوهر مناسب سود میجويند؟
بالاخره ما بعد از يه قرن و اندی تونستيم تو اين لونه خودمون خلوت کنيم و يه مشقی بنويسيم. باز هم خانوما آقايون با ادب بايد ببخشن چونکه من هر کاری میکنم متنهام با ادبی نمیشن ديگه. چيکار کنم. ميمونه ديگه ...
عليرغم تمامی خط نشونها، تهديد و ابرامها (از جمله تهديدهای مکرر از زيرشاخه فمنيستی شاخه نظامی جوادالنسوان) ما بر آن شديم که طبقه بندی دخترها رو اعلام کنيم. چون خود جناب آجر بهمنی بزرگ در ايران حضور نداشتند، به تلمذ اخوی اصغرشون جناب کام رفتيم و شب چهار شنبه سوری دو زانو نشستيم و درباره طبقه بندی ازشون استفساء کرديم. ايشون موسیوار انگشت سبابه علم کرده در لولتين* بينی فرو کردند و بعد از چرخ کوتاهی دّر و گوهر فشاندند:
اولين گروه که اصولاْ وجود خارجی ندارن و فقط در ذهن وبلاگ نويسا و خالی-سکسیهای پسر دبيرستانی پيدا میشه، گروه بده در رو است. خوب اينا خيلی خوشگلن و با حالن و فهميده. يه هوا غمگينن ولی در خاطرات جماعتی که عرض شد بی خود و بی گناه پيدا میشن و میدن و بعد هم غيبشون میزنه! شاعر بزرگ گشتم نبود و ... را در مورد اينا گفته.
عوضش يه گروه دختر داريم که بهشون میگن بده بمون که خودتون هزار هزار سراغ دارين: اينا راحت میدن ولی بعداْ تا با اجازه بزرگترها، نکننتون راحت نمیشن. اينا به خودی خود خطرناک نيستن، يه زير شاخه نظامی دارن به نام بده بمون بزا. اينا رو اگه نگيری با يه شکم برجسته و حکم دادگاه میآن سراغت. اگه فکر کردين با يه بسته کاندوم-ايرانی سوپا میتونين با اينها مبارزه کنين سخت در اشتباهين.
يه نکته بايد همينجا بیپرده درباره ذات اين کلمه بده بگم. بعضی ها بی پرده میدن، بعداْ میگن که ما با پرده داديم. اين مکافاته. بعضیها میگن بخاطر پرده نمیدن و به همه میدن و فقط به شما نمیدن. خوب اين خيلی بد نيست. بعضی ها هم میگن پرده مهم نيست يا پردهشون الاستيکه*. که اين اصلاْ تخيليه!
يه گروه دختر داريم که ندون نرو بزا هستن. اينها خودشون که نمیدونن بايد چيکارکنن. يعنی اگه بکنی، کردی، نکنی هم، نکردی. ولشون کنی که کردی، نکنی هم خوب ريدی و موندی. اينها در آن واحد به دوتا چيز بيشتر نمیتونن فکر کنن. واسه همين در حين مقاربت که هم مجبورن به شوهر پيدا کردن، هم به رفت و آمد و هم به نگه داشتن جيششون فکر کنن، حجم بار پردازشیشون زياد میشه و به قول کامپيوتريها استک اورفلو* میدن و حين عمليات جيش میکنن رو آلات و اسبات شما. (نگين پرش افکار داره ولی اين فرهنگستان نمیخواد دو تاکلمه جدا برای آلت تناسلی و آلت موسيقی پيدا کنه که آدم هر وقت هربرت فون کارايان رو میبينه ياد احليلش* نيافته؟) هيچ ناراحت نشين اينا قصد و غرضی ندارن. به اين دسته شاشو هم میگن. منتها شما شايد فکر کنين که خوب همه اينا رو میکنن و میرن ديگه شنگول نيستن که بمونن. نه؟ ولی نه! اينا خاصيت باروری عجيب غريبی دارن يعنی اگه رطوبت تف شما هنگام پول شمردن از انگشت شستتون به دماغ اينا برسه اينها فوری آبسّن* (با تاکيد بر س) میشن. خود دانيد، ولی من میگم اينها رو ديديد run like hell. البته يه عده اينا هم نده بزا هستن ها. يعنی نینی آقای گلی که قبلن در رفتن برای شما هديه میآرن.
شما يه وقتی يه غلطی میکنين و به يه دختر رنگ پريده و غمگين که کنار ديوار زير بارون وايستاده و يه کتاب شعر سهراب زبر بغلش داره میگين: «زير باران بايد رفت». من بخيل نيستم ولی اگه اين دختر از نوع نده بشعر بمون باشه، بدونين که به اين طريق نمیتونين يه سور و ساتی برای احليل فراهم کنين. اينا هی به شما کتاب شعر میدن و شما هی بهشون کتاب شعر میديد. اونوقت اونا شعر مینويسن به شما میدن و شما کماکان بجای کارای ديگه خودتون رو با کرم ضد چروک مامانتون تو حمام سرگرم میکنين. اگه دست تو دماغتون کنين يه شعر براتون نازل میکنن و اگه سيگار بکشين يکی ديگه. برای هر کاری يه جور شعر تنبيهی-تشويقی تو کاسشون دارن. اگه يه دفعه هم يه گام بزرگ و شجاعانه بردارين و براشون بنويسين که خلاصه زير بارون بايد زيمزيم کرد. براتون يه داستان غمناک و حزن انگيز درباره معشوق بی گناه و يگانهشون تعريف میکنن که سرطان خون داشته و تو بغل اونها جان به جان آفرين گفته. از اون به بعد تا به حال اونها فقط از نوار بهداشتی بالدار* و شعرهای سهراب سپهری برای رفع نيازهای جنسیشون استفاده میکنن و اصلاْ و ابداْ نمیتونن به عشق اونطوری نيگاه کنن (يعنی جوری که به کتاب CMOS IC cook book * يا نوار بهداشتی بی بال نيگاه میکنن). اگه اينجا ديگه نذارين و در نرين شنگولين به خدا. به اين گروه ک...کنسر همر میگن. البته در رفتن از اينها هم به اين سادگی نيست ها... گريه و آه- وناله وفغان و نفرين و اخرش هم خودکشون داره. نگين نگفتی!
يه گروه ديگه داريم که به رسم رايج روز بعد از ده-شونصد بار کافیشاپ رفتن هم اصلاْ به روی مبارک نمیآرن که انگار يه چيزايی لای لنگای سيندرلاييشون تعبيه شده. به اينها میگن نده بنوش يا ک...قهوه (بر وزن شير قهوه). کار و زندگی شما اين میشه که اول روز در کون مبارک ايشون راه بيافتين و از اين کافی شاپ به اون کافی شاپ. تو هر کافی شاپ هم چهار ليتر قهو میخورن و شما رو به شونصد تا رفيق در پيت عين خودشون معرفی میکنن. اعم حرفها و بحثاتون با اين گروه هم درباره عادات و رفتارهای جفت يابی رفيقاشونه. علیالعصول از ديدگاه آسيب شناسی روانی اينها دچار کسبياتيسم سنواتی شدن. راه درمان اينها محرومت از قحبه و قحبه خانه به طور کامل و روزی سه بار تجاوز به عنف استمنائيه.
البته کما کان عين تقسيم بندی پسرا من همه مصاديق رو نمیگم. مثلاْ واضح و مبرهنه که گروه نده بده نده بده بمون بچاق بزا بگا بهتونده بههمهبده باز بزا دررو بگا چه گروهی هستن. اينها اول هی يه روز میدن دو روز ناز میکنن تا آخر سر يه روز میگن بيا بريم يه جا با پاپای من آشنا شو. اونجا که میری ميفهمی داری خواستگاری میکنی و بعد يه دفعه مجبور میشی بگيريشون. از همون شب عروسی وقتی مطمئن شدن بيست و چهار مليون سکه رو به نيت پنتيوم چهار حضرت علی ازتون گرفتن شروع میکنن به کيک خوردن و اول صد کيلو چاق میشن و بعد ديگه اصلاْ سکس رو میبوسن میذارن (از همون شب زفاف) کنار مگر بعضی مواقع انون هم وقتی موضوع خريد در ميون باشه. ولی با اينحال هی به تناوب براتون يه انهايی مثل خودشون میزان. البته چون به شرع احترام میذارن هرازگاهی ذکات سکسشو رو به مردای همسايه میدن. بعد دهنتون رو سر کاسه بشقاب و لولهنگ* مستراح و مسائل ناموسی میگان و آخرش هم تقاضای طلاق میکنن و مهر و حضانت بچهاشون رو میکنن به باسن شما و شما رو میندازن زندان. تو زندان هم شما مجبور میشين چاقال* آقا جواد شين!
گفت حضانت و اين چيزا دلم خون شد. يه گروه هستن که البته در نظام آفرينش بايد مرد میشدن ولی اون آخر تو خط توليد فرشتهای که میبايست براشون آلت پيچ میکرده کم کاری کرده. اينها گروه ک...حقوق يا ک...فمين هستن. حالا حتما لازم نيست حقوقدان و اينطور چيزا باشن ها. فقط ماجرا اينکه که شما يه دفعه که از روی فشار تستسترون* خواستين يه دستمال يزدی به بيضتين جماعت نسوان بکشين و خودتون رو به اصطلاح لوس کنين از زن و ظلمهايی که به زنها در ايران میشه صحبت کردين و گير يکی از اينها افتادين. برای اينکه هر کدوم از اينها راضی به يه بوس خشک خالی بکنين، بايد يه دور تمام مسائل حضانت فرزند و نفقه و مهريه رو دوره کنين و با زبون و دست و جون اعلام کنين که از مرد بودنتون پشيمونين و روزی سه با برای تنبيه احليل رو در آب جوش و تيزاب فرو میکنين. بعد هم که بوس از لبهای خشک و پوستهپوستهاشون گرفتين يه کارت زرد میگيرين که دفعه بعد از خمير دندون نازگل استفاده کنی چون عوايد ناشی از اون خرج خدمات ضد سخط جنين میشه.
يه خانومهای مهربون و بی ادعا هم هستن که معمولاْ کنار خيابونن. غير از کنار خيابون بودن از خيلی جهات ديگه هم عين باجه های خودپرداز بانک ملیان. مثلا هر دو شکاف دارن و بايد گذاشت توی اون شکاف. ولی يه فرق اساسی در اينجاست که وقتی میذاری تو شکاف باجه خودارضای ملی کارت بهت پول میده، در صورتی که بايد پول بدی تا بذاری توشون! (هی دارم بی تربيت تر میشم. هوای منو داشته باشين). اينها نه بمونن و نه بزا، نه شعر بخونن و نه حقوق زن ازت میخوان. اگه قهوه دادی که دادی اگه هم ندی، بی قهوه هم قحبهان. ولی فقط ممکنه چند روز بعد از رفتنشون يه زخم کوچولوی ناز نازی روی احليل سبز بشه. يا از اون به بعد جيشتون جوری بسوزه که هوس قهوههای ک..قهوهها رو بکنين. شايد هم شانس بياری و ايييدز (با تلفظ آخونديش) بگيری و يه وبلاگ نويس موفق مث محسن توتفرنگی بشی. اينم يه جورشه!
و اما گروه ... بابا کف کردم. هنوز يه چهارم گروه زنا رو نگفتم انگشاتم ورم کرد از بس که تایپ کردم. میخواستم مقدمهام هم بر روشهای تشخيص سريع گروهبندی نسوان بگم که ديگه وقت نشد. ايشالا يه وقت ديگه!
اميدوارم به دختر خانومهای گل بر نخوره (از باب ترس و پاچهخواری). نه! چون وقت نشد شما خودتون رو تو اين تقسيم بندی پيدا نمیکنين. حالا يه قسم میگم که اکثر دخترايی که میآن تو اين لونه از اين گروهن:
اين دخترا مهربونن، شادن، فهيمده و با شعورن. دنبال شوهر که نيستن هيچ، تنها چيزی که براشون اهميت داره عشق و معرفته. بايد صد سال التماسشون کنی تا راضی به ازدواج شن اونم فقط با مهر يه شاخه نبات و از اين جور گند و گهها. اگه يه ثانيه با هر کدومشون حرف بزنی يه سال به عمرت اضافه میشه از بس که انرژی مثبت میفرستن ... بازم بگم... الان دماغم میخوره به سقف!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کلمه ترکيبات تازه:
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پرده الاستيک: خوب اينکه نوشتن نداره يعنی با اين آلات و ابزار نرمينه (حتی نرم افزار سخت شدهتون) قادر به سولاخيدن يا پاره کردنشون نيستين!
لولتين: اشتباه نکنين اين هيچ ربطی به لوليتای ناباکوف نداره. اين جمع عربی لوله است به معنی دو سوراخ دماغ.
Stack overflow: معنی لغوی اش میشه سرريزی پشته. ولی يه جور ضد حال يعنی وقتی اينو شنيديد بدونيد يکی يه جايی تو کامپيوترتون درست کار نمیکنه.
آبسّن: همون آبستن خودمونه. به قرينه تخمی ت حذف شده.
احليل: کنايه از آلت تناسلی ذکر (مردانه) است.
CMOS IC cook book: تو تلويزيون و راديو اين جور آشغالا يه چيزای سياهی هست که هزار تا پا داره. اين کتاب اخلاق رفتار اين هزار پاها رو نوشته.
لولهنگ: از جهت لغت به معنای آفتابه است. لکن در اينجا به معنای چرک کفت دست يا همان ماديات و لوازم خانه همانند مبل استيل، دی-وی-دی و اتوموبيل پژو استفاده شده است.
چاقال: همسری هم جنس که مردان در زندان اختيار میکنند.
نوار بهداشتی بالدار: نوعی چرخبال فوق مدرن
تستسترون: هورمون مردانه که باعث صفات ثانويه مردانه مثل کچلی، خری، حشری و بی شعوری میشه.
دوشنبه، بهمن ۲۷
دميدن روح در بدن در اسرع وقت
طبيبانه فصيحيم که شاگرد مسيحيم بسی مرده گرفتيم در او روح دميديم
ديوان شمس
هشت ساعت در روز کار میکردم و بقيه بيست و چهار ساعت روز کارم اين بود که در اينترنت بچرخم. وبلاگ بخوانم. کامنت بگذارم و چت کنم. گاهی روزها ۲۴ ساعت پشت کامپيوتر بودم. گاهی روزها ۲۴ ساعت خواب. هر جا که بودم از آنجا فراری. يک روز يک تبليغ اينترنتی ديدم! دميدن روح در بدن! لوگوی تبليغ عکس يک دختر بغايت زيبا بود. بدون دليل تلفن زدم.
-شغل شما چيه؟
-من کارمندم.
- آقا برو به کارت برس. اضافه کاريتو بکن. پيشترفت کن ... روح به درد تو نمیخوره ... تلق ارتباط رو قطع کرد.
دوباره زنگ زدم. نصيحتم کرد. دفعه ۲۷ ام با من سر ساعت معين قرار گذاشت. سر ساعت سر قرار رفتم. سه نفر بودند. دختری بسيار زيبا (همان که در عکس ديده بودم) و دو مرد هيکل درشت. دو هيکل درشت ترکهای سفق را میشمردند و دختر نصيحتم کرد که بروم و به کار و زندگيم برسم. زن بگيرم و تشکيل خانواده دهم. به فکر ارتقاء درجه کارمندیام باشم و برای خريد خانه پول پسنداز کنم. گفتم نمیخواهم برايم مهم نيست. گفت مطمئنی؟ گفتم بله. پس به همراهانش دستور داد کتکم بزنند. آنقدر مرا زدند که ديگر نای تکان خوردن نداشتم. پيشانيم را بوسيد آرام در گوشم گفت: هله هشدار که در شهر دو سه طرارند که به تدبير کلاه از سر مه بردارند! ... بعد هم گذاشت و رفت.
کلی با خودم کلنجار رفتم ولی ديدم هنوز دلم میخواهد روح داشته باشم. پس دوباره تماس گرفتم. گفت آدم نشدی. گفتم نه! گفت خوب بيا! گفتم باز هم کتکم میزنيد؟ گفت ممکنه! ترسيدم اما باز هم رفتم. دوباره زدندم. حسابی. دوباره دخترک گونههايم را بوسيد و ايندفعه گفت: مردمی کن برو از خدمتشان مردم شو!
يک ماه طول کشيد تا حالم خوب شد. به محض خوب شدن تماس گرفتم. گفت مطمئنی که باز هم میخوای بيايی؟ گفتم: میآم. رفتم. آماده کتک خوردن بودم که گرفتندم. به بدنم سرم وصل کردند. سه تا استخوانهايم را سوراخ کرند و يک سيم بلند به مغز استخوانم فرو کردند. ۲۸ تا الکترود تيز و ۳ سوزن تزريق به جمجمهام چسباندند. يک لوله از راه بينی به معدهآم و يکی از راه دهان به ريهام فرستادند. سوزن بلندی طوری در شکمم فرو کردند که هم از کليه و هم کبدم عبور کرد. همه اينها را به دستگاه مخوفی که هنگام کار کردن معجونی از گريس و خون و خورده نان و فضله پرندگان از خود ترشح میکرد متصل نمودند. در يک آن همه دنيای اطرفم يک پرده روشنتر شد. سه طرار در کنار خود ديدم. مولکولهای اکسيژن را در هوا ديدم و ميکروب کوچک سرگردانی را ديدم که روی دستم تکثير میشد. به بصيرتم لبخند زدم. دختر لبانم را بوسيد و روح نو را تبريک گفت. تشکر کردم و به پاس زحماتش شپشهای سرش را جوريدم. عضلات مردهای درشت هيکل را ديدم که چطور چربيها را مثل يک موتور پر توان میسوزاندند. برای تارهای عضلاتشان دست تکان دادم آنها هم به من لبخند زدند و بعد بيهوش شدم.
فردا صبح که از خواب برخواستم. میديدم که گلبولهای قرمز چگونه در رگهايم حرکت میکنند. حرکت وضعی و انتقالی زمين را میتوانستم به درستی پيش بينی کنم. حرکت الکترونها در سيم برق را میديدم و در افکار مجری تلويزيون ديدم که به سرد مزاجی زنش فکر میکند. گشنهام بود ولی چون کار داشتم چند مول قند در خونم رها کردم تا گرسنگیام برطرف شود. پای کامپيوتر رفتم. تبادل الکترونها را در آی سی های پردازندهاش را تماشا کردم، چند باگ مختصری در رد و بدل شدن آنها بود که تصحيحشان کردم و از نظم نهايی لذت بردم. آنگاه به انينترنت وصل شدم و يک تبليغ اينترنتی ساختم : دميدن روح در بدن در اسرع وقت. جسد خود را به ما بسپاريد تا در آن روح بدميم. کار هر روزه ما اينست. به ما اعتماد کنيد!
پنجشنبه، بهمن ۲۳
با تشکر از جشنواره فیلم فجر
شخصی با بخاری گفت که مدتهاست که جماع نمیکنم. گفت ای جان برادر چون نمیکنی، باری میده تا صنعت به يکبارگی فراموش نکنی.
عبيد زاکانی
به سبک همه هنرمندا و دانشمندا که چيزايی که بهشون میدن تقديم میکنن و بعدش از همه تشکر میکنن منم لازمه که از اختتاميه جشنواره فيلم فجر نهايت تشکر رو بکنم چونکه مدتی بود اينقدر نخنديده بودم. اين تشکرات خصوصا بايد خدمت اين عزيزان صادر بشه:
اول از همه از آقای مجيد مجيدی تشکر میکنم که آقای رضا ناجی را بعد از چهل سال دلپيچه پيدا کردن که خوشبختانه تونست خوب به استمنائيه فرج فيلم امسال برينه و ما رو بخندونه. در همين راستا (راستا با تلفظ حزب الله لبنان) از هيات داوران تشکر میکنم که فقط دیپلم افتخار به رضا ناجی داد. چون که همين طوريش يه مقاربت خفيفی با آقا روی صحنه کرد وای به حال اينکه سيمرغ بلورين میگرفت، حتما روی سن به بازيگر پيشکسوت کشورمون نصيريان خشک خشک تجاوز به عنف میکرد و بکارت چندين ساله ايشونو بر میداشت.
دوم بايد از آقای بهنام عزيز تشکر کنم که با تشکر کردن از همسر همه هنرمندان پوز مستهجنترين فحشی که بلد بودم زد. البته بجای اين کار میتونست به طور کلی بگه ننه همتون رو ... ولی خوب هنری تر گفت. جای اون داره که به پاس اين کارشون از ننهشون تشکر کنيم!
سوم و آخر بايد از هيات برگزار کنندگان اين جشنواره بخاطر حسن مديريتشون تشکر کنم که با برنامه ريزی دقيقشون درس مديريت به ما دادن. يکی از بهترين چشمههای اينها وقتی بود که میخواستن جايزه فيلم گاو خونی رو اعلام کنن. از بين يک دوجين عرب و ترک و فارس که پروفسور تلفظ هجاهای عجيب غريبن، جايزه گاو خونی رو دادن به يه فرانسویالاصل اعلام کنه که نه میتونه گ بگه نه خ و نه واو. البته خودتون واقفين که اگه عربه اشتباهی بجای گ میگفت کاف چقدر بد میشد. از طرفی به هوش و درايت داور فرانسوی اين معذل هم رفع شد. چون اسم فيلم برنده رو گاو کونی اعلام کرد که صد البته اشتباه نبود، چونکه اگه يه نفر توی جمعيت بود که هم از نظر فيلمسازی گاو بود و هم از نظر سياست کونی، کسی نبود جز بهروز افخمی.
تراژدی جوايز جناب عسگرپور هم کم با نمک نبود. و متستحق يه تشکر از مديران فارابی است. مدير امسالی به مدير پارسالی که قراره سال ديگه مدير بشه دو تا جايزه میده. بعد آقا سه قرت و نيم طلبکار و عصبانی (نمیدونم از چی؟) میرن بالای سن میگن جايزه گرفتن سخت تر از دادنه. آره عزيز جون همه کار از دادن سخت تره! ولی يه نصيحت برای همه شما مديران جديد و قديم از قول مولانا عبيد عزيز دارم: باری کون دهيد تا صنعت به يکبارگی فراموش نکنيد!
در آخر اين پست رو به همسر همه وبلاگ نويسان کشورمون تقديم میکنم.
دوشنبه، بهمن ۱۳
حالا وقتشه که ليف بکشی! ليف روی روح کثيف بکشی!
حالا وقتشه كه اونهايي كه كلاسيك، متال، ترش، رپ، جز، رگتايم يا هر كوفت ديگهاي گوش ميدن يه دقه هدفون ها رو بذارن كنار به حرف من گوش كنن. مدام كه نميشه مثل غرغروها غر زد و ايراد گرفت. يه برنامه عروسكي توي قوطي لاريجاني پخش ميشه به نام:“ رنگين كمان”. اين برنامه ساعت 11 صبح تو برنامه كودك پخش ميشه. با اينكه اين برنامه يه عروسك خيلي زشت داره كه معلومه عروسكسازش هيچي از عروسك نميدونسته. با اينكه عروسكگردون اين برنامه فرق بادنجان بوراني و عروسك رو نميدونه. با اينكه آهنگساز برنامه فرق آلت موسيقي و آلت تناسلي رو به سختي ميفهمه. با اينكه كارگردانش سواد بصريش در حديه كه به سختي فرق چادر سياه ننش رو از مس مديا ميفهمه. با اينكه سوژه هاي برنامه مثل بقيه برنامهها سعي دارن مغز بچههاي بي گناه رو با درستكاري به سبك جعفر صادق شتشو بدن. ولي يه چيز توي اين برنامه هست كه منو به خودش جلب كرده. كسي كه جاي عروسك “..چرا..” حرف ميزنه. من هنوز قيافهاش رو نديدم ولي ميگن يه دختر شيرين و خوشگله. گذشته از قيافهاش آدم فوق العاده با استعداديه. شوخيهايي كه ميكنه واقعا با نمكن. بچهها هم خيلي اين شخصيت “چرا” رو دوست دارن كه من فكر ميكنم فقط بخاطر گويندهاشه. استعدادش خوانندگيش هم خوبه. به شرطي كه وقت بذاره و 10 سال زحمت بكشه بي نظير ميشه. اگه اينجا يه ممكلت با حساب بود شايد اون ميتونست يه vocal خيلي خوب بشه. شايد هم يه بازيگر Improvise تئاتر يا شومن حسابي. نميدونم چه بلايي سرش خواهد اومد. مجبور ميشه همينطوري توي عروسك چرا درجا بزنه. بره توي سيستم شستشوي مغزي لاريجاني و نقش يه دختر كوچولو- پنج سال بعد يه دختر گنده- ده سال بعد يه دختر ترشيده- 10 سال بعد نقش مادر- 10 سال بعد هم نقش مادر بزرگ رو بازي كنه. يا اينكه آهنگ خون بخش تبليغات قوطي لاريجاني ميشه و براي جوراب بكارت يا دستمال مستراح عفيف آواز ميخونه (اخه تنهاي جايي كه تو ايران زنها حق خوندن دارن همونجاست. مرداي نره خر ريشدار تو تلويزيون درباره عشق ميخونن (اوووووغ) زنها درباره سنگ مستراح) . يا اينكه ميره تو سينما و اونجا همين سير رو طي ميكنه. البته با اين فرق اونجا بايد خدمات جنبي هم به دست اندر كاران سينما ارائه بده. شايد هم بذاره از اين ممكلت بره. بره يه ممكلت خارجي توي يه كافه رستوران قهوهچي شه يا تو تلويزيون لوسانجلس عشوه و آهنگ درخواستي پخش كنه و تمام استعداد vocal رو بذاره رو لهجه عوض كردن تا بتونه ررررررررر رو خوب و به سبك آدمهاي با كلاس تلفظ كنه. شايد هم خيلي زود به استعداش پي ببره و بره دانشجوي پزشكي بشه. اونوقت برگرده و آواز بخونه! مث دكتر اصفهاني! خدا چه ميدونه. ولي اگه اتفاقي بدي براش افتاد به من خبر ندين چون من دوستش دارم و دلم نميخواد بدشو ببينم. خانومي كه جاي چرا حرف ميزني و اسمت رو هم بلد نيستم: مواظب خودت باش! به قول خودت مواظب باش اينجا خيلي سره ... هركي شيطوني كنه زمين ميخوره.
يكي از شعرهايي كه خونده ميذارم اينجا. حجمش برای دانلود کردن فقط يک مگه. خالي از لطف نيست اگه بشنويد. برای شنيدنش بايد دانلودش کنين، يعنی بلانسبت گلاب به روتون روی اين آبيه رايت کليک کنين بعد گزينه save target as رو انتخاب کرده. يه جختی صب کنين تا اين مصاديق لهو و لعب ريخته شه رو ديسک سختتون!
شنبه، بهمن ۱۱
حرف ناشنیده بیسیمچی بی زبون
عصبانيت (اضطراب) را در صحبت شما ميبينم، اما فحواي كلام شما را درك نميكنم.
هملت
Full metal jacket رو ديدي؟ اون كه آشغاله! اين فيلماي جنگي ايراني رو ديديد؟ آخ ماهه! من تو فهميدن رمزاشون مخم گوزيده:
- (فش فش) سيد، سيد، قاسم (فش فش)
- (فش فش) شنيدم، بگو سيد جان (فش فش)
- (فش فش) قاسم جان اينجا كركسها بدجور به سقف ما نوك ميزنن. (فش فش)
- (فش فش) سيد جان تحمل كن الانه كه كفتر چايي ها برسن. (فش فش)
- (فش فش) قاسم جان نصف بيشتر كربلايي ها حسيني شدن (هق هق)
- (فش فش) يا ابلفضل ... اجرتون با يك دست، صبر كنين الان نخود ميفرستيم. (زر زر)
- (فش فش) نخود ديگه فايد نداره، حاجي لباس عروسي پوشيده ...(فرت فرت)
- (هق هق) باشه پس الان يه بار نارنگي براتون ليز ميدم بياد.(فش فش)
- (بوم بوم) زحمت نكش قاسم جان بقيه پروانهها هم بال در آوردن(هاي هاي)
- (قرت قرت) صدات چرا كم شد؟ (شورت شورت)
- (هار هار) آخه دستم ابولفضلي شد. يه كاري كن. (آخ آخ)
- (هي هي) باشه. پس با من بخون ... اشهد و ان ...(فش فش)
فكر نكنين چه آدم گهيه با آدمهايي كه به اون بدي مردن شوخي ميكنه. من هر وقت ميشنوم كه براي خنثي كردن بمب از يه آدم استفاده كردن دلم ميخواد دو تا كون داشتم يكيشو جر ميدادم حرصم خالي ميشد. ولي خوب دو تا نيمكره كه بيشتر ندارم. ولي شوخي ماجرا جاي ديگهاست. هيچ فكر كردين رمزهايي كه تو فيلمها ميذارن چقدر مسخرهاست. من هميشه دلم خوش بود كه حتما تو جنگ واقعي از اين رمزها كه استفاده نمي كردن. بعدا از يه بيسيمچي واقعي پرسيدم كه نظرت راجع به فيلمهاي جنگي ايراني چيه؟ گفت همهچياش خوبه فقط رمزهاي بيسيم كه تو فيلمهاست خيلي پيچيدهاست. رمزه های ما خيلي ساده بودن! خوب بيخود نيست كه اونطوري تو جنگ ريديم و بعد هم جام زهر نوشيديم. من نميگم يه سيسم كدينگ رياضي براي رمزتون درست ميكردين. ميگم يه رمزي ميذاشتين كه يه غريبه براي فهميدنش حداقل 20 ثانيه معطل شه و وقتي هم فهميد از خنده روده بر نشه. شايد اينم يه جور جنگه. دشمنا رو با روده بر كردن از صحنه به در كرد.
حالا 15 سالي كه از اون ماجرا ميگذره، توي يكي از پاساژهاي تهران يكي رو ديدم با بيسيم اينطوري حرف ميزد.
-(توجه: تمام اتفاقات اين قطعه واقعي است فقط نامها عوض شده)
- (فش فش) حاجي حاجي سيد (فش فش)
- (فيش فيش) سيد بگوشم (فيش فيش)
- (فش فش) دو تا مورد اينجا رويت شدن. (فش فش)
- (به به) هلو ان يا خيار (به به)
- (مممم مممم) خيارن سيد اما به چشم برادري خوب خيارايي هستن (ممممم مممممم)
- (شلپ شلپ) دهنم آب افتاد حاجي جان ... بگو تهشون كه تلخ نيست (شلپ شلپ)
- (ملچ ملوچ) مزه كه نكرديم سيد جان ولي به نظر نميريسه تلخ باشن (چلپ چلپ)
- فـــــــــش فــــــــــــــــــــش) خوب زودتر اعزامشون كنين مركز كه بكنيمشون نصيحت (فيــــــــــــــــــــــش)
حالا اين در حالي بود كه همه اونجا برهنه، نيمه برهنه و تمام برهنه در حال فعاليتهاي جفت يابي بودن و آقايون با يه من ريش دنبال دوتا كودك افغاني. در حاليكه قاچاقچيها داشتن قاچاقشون رو مي فروختن. دزدا دزديشون رو ميكردن و كلاهبردارها كلاهاي برداشته رو ميفروختن حضرات نيروي انتظام دنبال كي بودن؟
دخترايي كه يه كفش نوك دراز و سر تيز كه يه هوا سرش بالاست پوشيدن، با يه شلوار كوتاه كه دو وجب از ساق نتراشيدشون كه عين پاي مرغ از سرما دون دون شده زيرش معلومه. دماغشون رو هم با نوك كفششون سر بالا ست كردن (شايد هم برعكس). چونكه يه هوا هم چاق شدن دنبهها قلنبه قلنبه از زير روپوش (روپوش كه نه از كوتاهي زير پوش) وغ ميزنه تو چشم و خودشون خيال ميكنن واي چقدر خوش هيكل شدم.
حالا دختر خانومي كه همچين محترم و آراسته اومده نميدونم چرا پشت چشش رو بنفش و لباش رو قهوهاي ميكنه تازه دور لبش هم يه خط ميكشه (كسي ندونه اين يه جور آرايشه خيال ميكنه يارو نشسته يه شكم سير شكلات به روايتي مدفوع خورده دور دهنش رو هم پاك نكرده).
من اصلا آدم دگمي نيستم، هر كي هر جور دلش ميخواد بپوشه ولي يه روز كه اونجا بودم سرم رو كردم هوا گفتم: خدايا، يه كار كن من اينها رو درك كنم!
يه دفعه يه رعد وبرق خورد و من شنيدم كه اين خانومي كه اون طوري بود به يه آقايي كه:
با اينكه بي سبيل بود سه سانت و نيم ريش داشت. با اينکه ريش داشت گيس هم داشت. با اينكه مرد بود ولي زير ابرو نداشت (اون كه اشكالي نداشت فك كنم خيلي چيزا نداشت). با اينكه تو تونبونش نريده بود ولي شلوارش داشت از پاش ميافتاد. با اينكه ادب نداشت ولي احساس روشنفكري داشت ...
آره ... خانومي كه اونطوري بود به آقايي كه اينطوري بود داشت بيسيم ميزد:
- (تيس تيش) باربي باربي جواد (تيس تيش)
- (تس تيس) جواد بگوشم (كيس كيس)
- (ريش ريش) جواد جان كركسها لونه رو خالي كردن؟ (گيس گيس)
- (تف تف) بعله. منم گوشتا رو سيخ كشيدم.(اخ تف)
- (جون جون) پس بريم گوشتا رو بديم گربهه بخوره (جيش جيش).
ولي ميگن آخه تو فكرت منحرفه. بدبخت پسيميست بدبين! تو بجاي نيمكرههاي مغزت، نيمكرههاي باسنت دارن برات فكر ميكنن. چرا بد ميبيني؟ مردم آزادن كه هر جوري ميخوان لباس بپوشن. به هركي هم كه دلشون ميخواد بيسيم بزنن. حالا فشفش نه تيشفش. يكي پالتو ميپوشه، يكي شالگردن يكي هم مث تو همه سال سينوزيته!
ولي من چي ميگم: من ميگم نه بابا من از هيچ كدوم اينا حرصم نميگيره. حرصم نميگيره كه چرا يكي اونطوري لباس ميپوشه يكي اينطوري دنبالش ميافته. حرصم ميگيره كه چرا وقتي اين دوتا اينطورين يه عده به اين دوتا حسوديشون ميشه. مثلا ازجمله خود آقايون نيروي انتظامي كه حسوديشون ميشه كه چرا اين آقاهه كه يه سبيل و خيلي چيزاي ديگه از ما كمتر داره هلو انجيري ميخوره در حالي كه ما كدو حلوايي هم هر دو هفته يكبار گيرمون نميآد. يه سري زشت گرگدن كه به هيچ ترتيب خوشگل نميشن پناه ميبرن به چادر و پنبه غير چادريها رو ميزنن. يه عده سيبلوي-غيرتي-زن طلاق ميدون تو تلويزيون برنامه ضد زن يا فمينيستي درست ميكنن. يه عده ...چي بگم. اونوقت اون گروه به جون اين گروه ميافتن. يه عده ميگن آزادي يه عده ميگن برابري يه عده ميگن فساد اجتماعي يه عده ميگن انحراف جنسي يه عده هم به انواع و اقسام مصاديق خودارضايي مشغولن. منم بايد وبلاگ بنويسم. همه انرژيهامون هدر ميره و آخرش پير و ضعيف و منحني ميشيم و كور وكچل و انگل اجتماع. پس ...
- (فيش فيش) ميمون ميمون رفقا ...فيــــــــــــــــــــــــــــــــش