آدرس میمون بی مغز

brainless.monkey@gmail.com

جمعه، اسفند ۸

هيچی بدتر از يه تک ساپورت تنبل به علاوه يه آی‌اس‌پی باگ‌دار نيست!

از در دانشگاه که رفتم بوی عطر کلينيک خورد به دماغم. يه گوشه ۵ تا دختر با مينی‌ژوپ چين چينی داشتن برای مسابقه فوتبال هفته آينده تمرين رقص می‌کردن تا اون روز تيم محبوبشون رو تشويق کنن. همينطوری که ذل زده بودم به لنگای خوش تراششون که چطوری بالا پايين می‌رفت يکی از دخترهای همکاسيم اومد جلوم سلام داد بعد کله‌آش رو يه جوری آورد جلو که مجبور شدم لپش رو ماچ کنم و بگم سلام. زير لبش يه غرغری کرد که اين پسره ادب نداره، زورش می‌آد اول صبحی سلام عليک کنه. تلويزيون بوفه داشت از تور رولينگ استون صحبت می‌کرد. ظاهراٌ می‌گفت مکان مهدیه تهران. مسئول حسابداری دانشگاه اومد جلوم و فيش حقوقيم رو داد دستم و يواشکی در گوشم گفت: اگه باز هم پافشاری کنی و کراوات نزده بيای سر کلاسات باز هم حقوقتو نصف می‌کنيم ها! نگاه به فيشم کردم: يه مليوون تومن نصف حقوقم بود.


شستم خبردار شد. فوری دوويدم طرف تلفن: الو. تک ساپورت؟ ( tech support) گفت بفرمايين. گفتم اين چه وضعشه. امروز باز هم همه چيز تخمی شده. گفت ببخشيد، امروز يه هوا ispهای زندگی خوب سرويس نمی‌دن. شرمنده. يه ری‌بوت کنين شايد درست شه. گفتم باشه. کنترل-آلت-ديليت و ری بوت کردم درست شد:


در رو که باز کردم هورم بوی عرق پاشيد بيرون. يه لگوری چادری از همکارام جلوم سبز شد. سلام دادم جوابم رو نداد و عوضش پام رو لگد کرد و رفت. مسئول حسابداری به يه فيش کمک به آسيب ديده‌های آتشفشان فروردين ۸۳ دماوند تهران اومد سراغم و اينقدر پيله کرد تا ۲۵ هزار تومن (يه چهارم حقوقم) رو تحويلش دادم. تلويزيون سمپل نوحه پخش می‌کرد و می گفت برای ديدن همه‌اش بياين مهديه تهران. وقتی ديدم که يه سری آدم با آستين‌های بالا زده و کفشهای نيم پوشيده مثل اردکهای لنگ به صف طرف نماز خونه می‌رفتن ديگه مطمئن شدم همه چی درست شده. يه آخيش !
از روی راحتی خيال گفتم، به آسانسور هم نيگاه نکردم چون خيالم راحت بود که حتماْ خرابه و رفتم سراغ پله!


حالا .... کنترل-آلت-ديليت!

پنجشنبه، اسفند ۷

شعر

ديدم نميشه آدم وبلاگ نويس باشه و شعر نگه. خواستم به روش علمی ببينم ميشه ميمون، لونه‌آش رو بنويسه ولی شاعر نباشه؟ زور زدم شعر بگم يه دفعه مغزم گوزيد شعرش انگليسی از آب در اومد! يه نفر لطف کنه بی زحمت ترجمه‌‌اش کنه من خودمم بفهمم چی گفتم. جدی می‌گم. توروخدا ... توروخدا ... توروخدا ...


Fetish sorrow



Fetish sorrow by curly hair


No gentle browse when got no fair


Maximize it without care


Cause nipple show on exposed air


Or


Running wild to downstairs


Meanwhile doing razor shave


Could be harmless rarely rare


But


all I’v told was half the tale


Surly happens every day


Makes me sad and almost dare


By


Asexual threat like hell


Not declaring even heir


Then


Whisper


Call


And shouting yield’


With widened eye and sharpened nail


And so and so and on and on




آرام آريان


نقاشی توسط: آرام آريان


پنجشنبه، بهمن ۳۰

طبقه بندی جمعيه‌النسوان

يا


چگونه زنان از استراتژی‌های کمين و استتار، تکل از پشت و گفتگون تمدنها برای يافتن شوهر مناسب سود می‌جويند؟


بالاخره ما بعد از يه قرن و اندی تونستيم تو اين لونه خودمون خلوت کنيم و يه مشقی بنويسيم. باز هم خانوما آقايون با ادب بايد ببخشن چونکه من هر کاری می‌کنم متنهام با ادبی نمی‌شن ديگه. چيکار کنم. ميمونه ديگه ...


عليرغم تمامی خط نشونها، تهديد و ابرامها (از جمله تهديدهای مکرر از زيرشاخه فمنيستی شاخه نظامی جوادالنسوان) ما بر آن شديم که طبقه بندی دخترها رو اعلام کنيم. چون خود جناب آجر بهمنی بزرگ در ايران حضور نداشتند، به تلمذ اخوی اصغرشون جناب کام رفتيم و شب چهار شنبه سوری دو زانو نشستيم و درباره طبقه بندی ازشون استفساء کرديم. ايشون موسی‌وار انگشت سبابه علم کرده در لولتين* بينی فرو کردند و بعد از چرخ کوتاهی دّر و گوهر فشاندند:


اولين گروه که اصولاْ وجود خارجی ندارن و فقط در ذهن وبلاگ نويسا و خالی‌-سکسی‌های پسر دبيرستانی پيدا می‌شه، گروه بده در رو است. خوب اينا خيلی خوشگلن و با حالن و فهميده. يه هوا غمگينن ولی در خاطرات جماعتی که عرض شد بی خود و بی گناه پيدا می‌شن و می‌دن و بعد هم غيبشون می‌زنه! شاعر بزرگ گشتم نبود و ... را در مورد اينا گفته.


عوضش يه گروه دختر داريم که بهشون می‌گن بده بمون که خودتون هزار هزار سراغ دارين: اينا راحت می‌دن ولی بعداْ تا با اجازه بزرگترها، نکننتون راحت نمی‌شن. اينا به خودی خود خطرناک نيستن، يه زير شاخه نظامی دارن به نام بده بمون بزا. اينا رو اگه نگيری با يه شکم برجسته و حکم دادگاه می‌آن سراغت. اگه فکر کردين با يه بسته کاندوم-ايرانی سوپا می‌تونين با اينها مبارزه کنين سخت در اشتباهين.


يه نکته‌ بايد همينجا بی‌پرده درباره ذات اين کلمه بده بگم. بعضی ها بی پرده می‌دن، بعداْ می‌گن که ما با پرده داديم. اين مکافاته. بعضی‌ها می‌گن بخاطر پرده نمی‌دن و به همه می‌دن و فقط به شما نمی‌دن. خوب اين خيلی بد نيست. بعضی ها هم می‌گن پرده مهم نيست يا پردهشون الاستيکه*. که اين اصلاْ تخيليه!


يه گروه دختر داريم که ندون نرو بزا هستن. اينها خودشون که نمی‌دونن بايد چيکارکنن. يعنی اگه بکنی، کردی، نکنی هم، نکردی. ولشون کنی که کردی، نکنی هم خوب ريدی و موندی. اينها در آن واحد به دوتا چيز بيشتر نمی‌تونن فکر کنن. واسه همين در حين مقاربت که هم مجبورن به شوهر پيدا کردن، هم به رفت و آمد و هم به نگه داشتن جيششون فکر کنن، حجم بار پردازشی‌شون زياد می‌شه و به قول کامپيوتريها استک اورفلو* می‌دن و حين عمليات جيش می‌کنن رو آلات و اسبات شما. (نگين پرش افکار داره ولی اين فرهنگستان نمی‌خواد دو تاکلمه جدا برای آلت تناسلی و آلت موسيقی پيدا کنه که آدم هر وقت هربرت فون کارايان رو می‌بينه ياد احليلش* نيافته؟) هيچ ناراحت نشين اينا قصد و غرضی ندارن. به اين دسته شاشو هم می‌گن. منتها شما شايد فکر کنين که خوب همه اينا رو می‌کنن و می‌رن ديگه شنگول نيستن که بمونن. نه؟ ولی نه! اينا خاصيت باروری عجيب غريبی دارن يعنی اگه رطوبت تف شما هنگام پول شمردن از انگشت شستتون به دماغ اينا برسه اينها فوری آبسّن* (با تاکيد بر س) می‌شن. خود دانيد، ولی من می‌گم اينها رو ديديد run like hell. البته يه عده‌ اينا هم نده بزا هستن ها. يعنی نی‌نی آقای گلی که قبلن در رفتن برای شما هديه می‌آرن.


شما يه وقتی يه غلطی می‌کنين و به يه دختر رنگ پريده و غمگين که کنار ديوار زير بارون وايستاده و يه کتاب شعر سهراب زبر بغلش داره می‌گين: «زير باران بايد رفت». من بخيل نيستم ولی اگه اين دختر از نوع نده بشعر بمون باشه، بدونين که به اين طريق نمی‌تونين يه سور و ساتی برای احليل فراهم کنين. اينا هی به شما کتاب شعر می‌دن و شما هی بهشون کتاب شعر می‌ديد. اونوقت اونا شعر می‌نويسن به شما می‌دن و شما کماکان بجای کارای ديگه خودتون رو با کرم ضد چروک مامانتون تو حمام سرگرم می‌کنين. اگه دست تو دماغتون کنين يه شعر براتون نازل می‌کنن و اگه سيگار بکشين يکی ديگه. برای هر کاری يه جور شعر تنبيهی-تشويقی تو کاسشون دارن. اگه يه دفعه هم يه گام بزرگ و شجاعانه بردارين و براشون بنويسين که خلاصه زير بارون بايد زيم‌زيم کرد. براتون يه داستان غمناک و حزن انگيز درباره معشوق بی گناه و يگانه‌شون تعريف می‌کنن که سرطان خون داشته و تو بغل اونها جان به جان آفرين گفته. از اون به بعد تا به حال اونها فقط از نوار بهداشتی بالدار* و شعرهای سهراب سپهری برای رفع نيازهای جنسی‌شون استفاده می‌کنن و اصلاْ و ابداْ نمی‌تونن به عشق اونطوری نيگاه کنن (يعنی جوری که به کتاب CMOS IC cook book * يا نوار بهداشتی بی بال نيگاه می‌کنن). اگه اينجا ديگه نذارين و در نرين شنگولين به خدا. به اين گروه ک...کنسر همر می‌گن. البته در رفتن از اينها هم به اين سادگی نيست ها... گريه و آه- وناله وفغان و نفرين و اخرش هم خودکشون داره. نگين نگفتی!


يه گروه ديگه داريم که به رسم رايج روز بعد از ده-شونصد بار کافی‌شاپ رفتن هم اصلاْ به روی مبارک نمی‌آرن که انگار يه چيزايی لای لنگای سيندرلاييشون تعبيه شده. به اينها می‌گن نده بنوش يا ک...قهوه (بر وزن شير قهوه). کار و زندگی شما اين می‌شه که اول روز در کون مبارک ايشون راه بيافتين و از اين کافی شاپ به اون کافی شاپ. تو هر کافی شاپ هم چهار ليتر قهو می‌خورن و شما رو به شونصد تا رفيق در پيت عين خودشون معرفی می‌کنن. اعم حرفها و بحثاتون با اين گروه هم درباره عادات و رفتارهای جفت يابی رفيقاشونه. علی‌العصول از ديدگاه آسيب شناسی روانی اينها دچار کسبياتيسم سنواتی شدن. راه درمان اينها محرومت از قحبه و قحبه خانه به طور کامل و روزی سه بار تجاوز به عنف استمنائيه.


البته کما کان عين تقسيم بندی پسرا من همه مصاديق رو نمی‌گم. مثلاْ واضح و مبرهنه که گروه نده بده نده بده بمون بچاق بزا بگا به‌تونده به‌همه‌بده باز بزا دررو بگا چه گروهی هستن. اينها اول هی يه روز می‌دن دو روز ناز می‌کنن تا آخر سر يه روز می‌گن بيا بريم يه جا با پاپای من آشنا شو. اونجا که می‌ری ميفهمی داری خواستگاری می‌کنی و بعد يه دفعه مجبور می‌شی بگيريشون. از همون شب عروسی وقتی مطمئن شدن بيست و چهار مليون سکه رو به نيت پنتيوم چهار حضرت علی ازتون گرفتن شروع می‌کنن به کيک خوردن و اول صد کيلو چاق می‌شن و بعد ديگه اصلاْ سکس رو می‌بوسن می‌ذارن (از همون شب زفاف) کنار مگر بعضی مواقع انون هم وقتی موضوع خريد در ميون باشه. ولی با اينحال هی به تناوب براتون يه انهايی مثل خودشون می‌زان. البته چون به شرع احترام می‌ذارن هرازگاهی ذکات سکسشو رو به مردای همسايه می‌دن. بعد دهنتون رو سر کاسه بشقاب و لولهنگ* مستراح و مسائل ناموسی می‌گان و آخرش هم تقاضای طلاق می‌کنن و مهر و حضانت بچه‌اشون رو می‌کنن به باسن شما و شما رو می‌ندازن زندان. تو زندان هم شما مجبور می‌شين چاقال* آقا جواد شين!


گفت حضانت و اين چيزا دلم خون شد. يه گروه هستن که البته در نظام آفرينش بايد مرد می‌شدن ولی اون آخر تو خط توليد فرشته‌ای که می‌بايست براشون آلت پيچ می‌کرده کم کاری کرده. اينها گروه ک...حقوق يا ک...فمين هستن. حالا حتما لازم نيست حقوق‌دان و اينطور چيزا باشن ها. فقط ماجرا اينکه که شما يه دفعه که از روی فشار تستسترون* خواستين يه دستمال يزدی به بيضتين جماعت نسوان بکشين و خودتون رو به اصطلاح لوس کنين از زن و ظلمهايی که به زنها در ايران می‌شه صحبت کردين و گير يکی از اينها افتادين. برای اينکه هر کدوم از اينها راضی به يه بوس خشک خالی بکنين، بايد يه دور تمام مسائل حضانت فرزند و نفقه و مهريه رو دوره کنين و با زبون و دست و جون اعلام کنين که از مرد بودنتون پشيمونين و روزی سه با برای تنبيه احليل رو در آب جوش و تيزاب فرو می‌کنين. بعد هم که بوس از لبهای خشک و پوسته‌پوسته‌اشون گرفتين يه کارت زرد می‌گيرين که دفعه بعد از خمير دندون نازگل استفاده کنی چون عوايد ناشی از اون خرج خدمات ضد سخط جنين می‌شه.


يه خانومهای مهربون و بی ادعا هم هستن که معمولاْ کنار خيابونن. غير از کنار خيابون بودن از خيلی جهات ديگه هم عين باجه های خودپرداز بانک ملی‌ان. مثلا هر دو شکاف دارن و بايد گذاشت توی اون شکاف. ولی يه فرق اساسی در اينجاست که وقتی می‌ذاری تو شکاف باجه خود‌ارضای ملی کارت بهت پول می‌ده، در صورتی که بايد پول بدی تا بذاری توشون! (هی دارم بی تربيت تر می‌شم. هوای منو داشته باشين). اينها نه بمونن و نه بزا، نه شعر بخونن و نه حقوق زن ازت می‌خوان. اگه قهوه دادی که دادی اگه هم ندی، بی قهوه هم قحبه‌ان. ولی فقط ممکنه چند روز بعد از رفتنشون يه زخم کوچولوی ناز نازی روی احليل سبز بشه. يا از اون به بعد جيشتون جوری بسوزه که هوس قهوه‌های ک..قهوه‌ها رو بکنين. شايد هم شانس بياری و ايييدز (با تلفظ آخونديش) بگيری و يه وبلاگ نويس موفق مث محسن توتفرنگی بشی. اينم يه جورشه!


و اما گروه ... بابا کف کردم. هنوز يه چهارم گروه زنا رو نگفتم انگشاتم ورم کرد از بس که تایپ کردم. می‌خواستم مقدمه‌ام هم بر روشهای تشخيص سريع گروهبندی نسوان بگم که ديگه وقت نشد. ايشالا يه وقت ديگه!


اميدوارم به دختر خانومهای گل بر نخوره (از باب ترس و پاچه‌خواری). نه! چون وقت نشد شما خودتون رو تو اين تقسيم بندی پيدا نمی‌کنين. حالا يه قسم می‌گم که اکثر دخترايی که می‌آن تو اين لونه از اين گروهن:


اين دخترا مهربونن، شادن، فهيمده و با شعورن. دنبال شوهر که نيستن هيچ، تنها چيزی که براشون اهميت داره عشق و معرفته. بايد صد سال التماسشون کنی تا راضی به ازدواج شن اونم فقط با مهر يه شاخه نبات و از اين جور گند و گه‌ها. اگه يه ثانيه با هر کدومشون حرف بزنی يه سال به عمرت اضافه می‌شه از بس که انرژی مثبت می‌فرستن ... بازم بگم... الان دماغم می‌خوره به سقف!


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


کلمه ترکيبات تازه:


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


پرده الاستيک: خوب اينکه نوشتن نداره يعنی با اين آلات و ابزار نرمينه (حتی نرم افزار سخت شده‌تون) قادر به سولاخيدن يا پاره کردنشون نيستين!


لولتين: اشتباه نکنين اين هيچ ربطی به لوليتای ناباکوف نداره. اين جمع عربی لوله است به معنی دو سوراخ دماغ.


Stack overflow: معنی لغوی اش می‌شه سرريزی پشته. ولی يه جور ضد حال يعنی وقتی اينو شنيديد بدونيد يکی يه جايی تو کامپيوترتون درست کار نمی‌کنه.


آبسّن: همون آبستن خودمونه. به قرينه تخمی ت حذف شده.


احليل: کنايه از آلت تناسلی ذکر (مردانه) است.


CMOS IC cook book: تو تلويزيون و راديو اين جور آشغالا يه چيزای سياهی هست که هزار تا پا داره. اين کتاب اخلاق رفتار اين هزار پاها رو نوشته.


لولهنگ: از جهت لغت به معنای آفتابه است. لکن در اينجا به معنای چرک کفت دست يا همان ماديات و لوازم خانه همانند مبل استيل، دی-وی-دی و اتوموبيل پژو استفاده شده است.


چاقال: همسری هم جنس که مردان در زندان اختيار می‌کنند.


نوار بهداشتی بالدار: نوعی چرخبال فوق مدرن


تستسترون: هورمون مردانه که باعث صفات ثانويه مردانه مثل کچلی، خری، حشری و بی شعوری می‌شه.

دوشنبه، بهمن ۲۷

دميدن روح در بدن در اسرع وقت

طبيبانه فصيحيم که شاگرد مسيحيم بسی مرده گرفتيم در او روح دميديم


ديوان شمس


هشت ساعت در روز کار می‌کردم و بقيه بيست و چهار ساعت روز کارم اين بود که در اينترنت بچرخم. وبلاگ بخوانم. کامنت بگذارم و چت کنم. گاهی روزها ۲۴ ساعت پشت کامپيوتر بودم. گاهی روزها ۲۴ ساعت خواب. هر جا که بودم از آنجا فراری. يک روز يک تبليغ اينترنتی ديدم! دميدن روح در بدن! لوگوی تبليغ عکس يک دختر بغايت زيبا بود. بدون دليل تلفن زدم.


-شغل شما چيه؟


-من کارمندم.


- آقا برو به کارت برس. اضافه کاريتو بکن. پيشترفت کن ... روح به درد تو نمی‌خوره ... تلق ارتباط رو قطع کرد.


دوباره زنگ زدم. نصيحتم کرد. دفعه ۲۷ ام با من سر ساعت معين قرار گذاشت. سر ساعت سر قرار رفتم. سه نفر بودند. دختری بسيار زيبا (همان که در عکس ديده بودم) و دو مرد هيکل درشت. دو هيکل درشت ترکهای سفق را می‌شمردند و دختر نصيحتم کرد که بروم و به کار و زندگيم برسم. زن بگيرم و تشکيل خانواده دهم. به فکر ارتقاء درجه کارمندی‌ام باشم و برای خريد خانه پول پسنداز کنم. گفتم نمی‌خواهم برايم مهم نيست. گفت مطمئنی؟ گفتم بله. پس به همراهانش دستور داد کتکم بزنند. آنقدر مرا زدند که ديگر نای تکان خوردن نداشتم. پيشانيم را بوسيد آرام در گوشم گفت: هله هشدار که در شهر دو سه طرارند که به تدبير کلاه از سر مه بردارند! ... بعد هم گذاشت و رفت.


کلی با خودم کلنجار رفتم ولی ديدم هنوز دلم می‌خواهد روح داشته باشم. پس دوباره تماس گرفتم. گفت آدم نشدی. گفتم نه! گفت خوب بيا! گفتم باز هم کتکم می‌زنيد؟ گفت ممکنه! ترسيدم اما باز هم رفتم. دوباره زدندم. حسابی. دوباره دخترک گونه‌هايم را بوسيد و ايندفعه گفت: مردمی کن برو از خدمتشان مردم شو!


يک ماه طول کشيد تا حالم خوب شد. به محض خوب شدن تماس گرفتم. گفت مطمئنی که باز هم می‌خوای بيايی؟ گفتم: می‌آم. رفتم. آماده کتک خوردن بودم که گرفتندم. به بدنم سرم وصل کردند. سه تا استخوانهايم را سوراخ کرند و يک سيم بلند به مغز استخوانم فرو کردند. ۲۸ تا الکترود تيز و ۳ سوزن تزريق به جمجمه‌ام چسباندند. يک لوله از راه بينی به معده‌آم و يکی از راه دهان به ريه‌ام فرستادند. سوزن بلندی طوری در شکمم فرو کردند که هم از کليه و هم کبدم عبور کرد. همه اينها را به دستگاه مخوفی که هنگام کار کردن معجونی از گريس و خون و خورده نان و فضله پرندگان از خود ترشح می‌کرد متصل نمودند. در يک آن همه دنيای اطرفم يک پرده روشن‌تر شد. سه طرار در کنار خود ديدم. مولکولهای اکسيژن را در هوا ديدم و ميکروب کوچک سرگردانی را ديدم که روی دستم تکثير می‌شد. به بصيرتم لبخند زدم. دختر لبانم را بوسيد و روح نو را تبريک گفت. تشکر کردم و به پاس زحماتش شپشهای سرش را جوريدم. عضلات مردهای درشت هيکل را ديدم که چطور چربيها را مثل يک موتور پر توان می‌سوزاندند. برای تارهای عضلاتشان دست تکان دادم آنها هم به من لبخند زدند و بعد بيهوش شدم.


فردا صبح که از خواب برخواستم. می‌ديدم که گلبولهای قرمز چگونه در رگهايم حرکت می‌کنند. حرکت وضعی و انتقالی زمين را می‌توانستم به درستی پيش بينی کنم. حرکت الکترونها در سيم برق را می‌ديدم و در افکار مجری تلويزيون ديدم که به سرد مزاجی زنش فکر می‌کند. گشنه‌ام بود ولی چون کار داشتم چند مول قند در خونم رها کردم تا گرسنگی‌ام برطرف شود. پای کامپيوتر رفتم. تبادل الکترونها را در آی سی های پردازنده‌اش را تماشا کردم، چند باگ مختصری در رد و بدل شدن آنها بود که تصحيحشان کردم و از نظم نهايی لذت بردم. آنگاه به انينترنت وصل شدم و يک تبليغ اينترنتی ساختم : دميدن روح در بدن در اسرع وقت. جسد خود را به ما بسپاريد تا در آن روح بدميم. کار هر روزه ما اينست. به ما اعتماد کنيد!

پنجشنبه، بهمن ۲۳

با تشکر از جشنواره فیلم فجر

شخصی با بخاری گفت که مدتهاست که جماع نمی‌کنم. گفت ای جان برادر چون نمی‌کنی، باری می‌ده تا صنعت به يکبارگی فراموش نکنی.


عبيد زاکانی


به سبک همه هنرمندا و دانشمندا که چيزايی که بهشون می‌دن تقديم می‌کنن و بعدش از همه تشکر می‌کنن منم لازمه که از اختتاميه جشنواره فيلم فجر نهايت تشکر رو بکنم چونکه مدتی بود اينقدر نخنديده بودم. اين تشکرات خصوصا بايد خدمت اين عزيزان صادر بشه:


اول از همه از آقای مجيد مجيدی تشکر می‌کنم که آقای رضا ناجی را بعد از چهل سال دلپيچه پيدا کردن که خوشبختانه تونست خوب به استمنائيه فرج فيلم امسال برينه و ما رو بخندونه. در همين راستا (راستا با تلفظ حزب الله لبنان) از هيات داوران تشکر می‌کنم که فقط دیپلم افتخار به رضا ناجی داد. چون که همين‌ طوريش يه مقاربت خفيفی با آقا روی صحنه کرد وای به حال اينکه سيمرغ بلورين می‌گرفت، حتما روی سن به بازيگر پيش‌کسوت کشورمون نصيريان خشک خشک تجاوز به عنف می‌کرد و بکارت چندين ساله ايشونو بر می‌داشت.


دوم بايد از آقای بهنام عزيز تشکر کنم که با تشکر کردن از همسر همه هنرمندان پوز مستهجن‌ترين فحشی که بلد بودم زد. البته بجای اين کار می‌تونست به طور کلی بگه ننه همتون رو ... ولی خوب هنری تر گفت. جای اون داره که به پاس اين کارشون از ننه‌شون تشکر کنيم!


سوم و آخر بايد از هيات برگزار کنندگان اين جشنواره بخاطر حسن مديريتشون تشکر کنم که با برنامه ريزی دقيقشون درس مديريت به ما دادن. يکی از بهترين چشمه‌های اينها وقتی بود که می‌خواستن جايزه فيلم گاو خونی رو اعلام کنن. از بين يک دوجين عرب و ترک و فارس که پروفسور تلفظ هجاهای عجيب غريبن، جايزه گاو خونی رو دادن به يه فرانسوی‌الاصل اعلام کنه که نه می‌تونه گ بگه نه خ و نه واو. البته خودتون واقفين که اگه عربه اشتباهی بجای گ می‌گفت کاف چقدر بد می‌شد. از طرفی به هوش و درايت داور فرانسوی اين معذل هم رفع شد. چون اسم فيلم برنده رو گاو کونی اعلام کرد که صد البته اشتباه نبود، چونکه اگه يه نفر توی جمعيت بود که هم از نظر فيلمسازی گاو بود و هم از نظر سياست کونی، کسی نبود جز بهروز افخمی.


تراژدی جوايز جناب عسگرپور هم کم با نمک نبود. و متستحق يه تشکر از مديران فارابی است. مدير امسالی به مدير پارسالی که قراره سال ديگه مدير بشه دو تا جايزه می‌ده. بعد آقا سه قرت و نيم طلبکار و عصبانی (نمی‌دونم از چی؟) می‌رن بالای سن می‌گن جايزه گرفتن سخت تر از دادنه. آره عزيز جون همه کار از دادن سخت تره! ولی يه نصيحت برای همه شما مديران جديد و قديم از قول مولانا عبيد عزيز دارم: باری کون دهيد تا صنعت به يکبارگی فراموش نکنيد!


در آخر اين پست رو به همسر همه وبلاگ نويسان کشورمون تقديم می‌کنم.

دوشنبه، بهمن ۱۳

حالا وقتشه که ليف بکشی! ليف روی روح کثيف بکشی!


حالا وقتشه كه اونهايي كه كلاسيك، متال، ترش، رپ، جز، رگتايم يا هر كوفت ديگه‌اي گوش مي‌دن يه دقه هدفون ها رو بذارن كنار به حرف من گوش كنن. مدام كه نميشه مثل غرغروها غر زد و ايراد گرفت. يه برنامه عروسكي توي قوطي لاريجاني پخش مي‌شه به نام:“ رنگين كمان”. اين برنامه ساعت 11 صبح تو برنامه كودك پخش مي‌شه. با اينكه اين برنامه يه عروسك خيلي زشت داره كه معلومه عروسك‌سازش هيچي از عروسك نمي‌دونسته. با اينكه عروسك‌گردون اين برنامه فرق بادنجان بوراني و عروسك رو نمي‌دونه. با اينكه آهنگساز برنامه فرق آلت موسيقي و آلت تناسلي رو به سختي مي‌فهمه. با اينكه كارگردانش سواد بصريش در حديه كه به سختي فرق چادر سياه ننش رو از مس مديا مي‌فهمه. با اينكه سوژه هاي برنامه مثل بقيه برنامه‌ها سعي دارن مغز بچه‌هاي بي گناه رو با درستكاري به سبك جعفر صادق شتشو بدن. ولي يه چيز توي اين برنامه هست كه منو به خودش جلب كرده. كسي كه جاي عروسك “..چرا..” حرف مي‌زنه. من هنوز قيافه‌اش رو نديدم ولي ميگن يه دختر شيرين و خوشگله. گذشته از قيافه‌اش آدم فوق العاده با استعداديه. شوخي‌هايي كه مي‌كنه واقعا با نمكن. بچه‌ها هم خيلي اين شخصيت “چرا” رو دوست دارن كه من فكر مي‌كنم فقط بخاطر گوينده‌اشه. استعدادش خوانندگيش هم خوبه. به شرطي كه وقت بذاره و 10 سال زحمت بكشه بي نظير مي‌شه. اگه اينجا يه ممكلت با حساب بود شايد اون مي‌تونست يه vocal خيلي خوب بشه. شايد هم يه بازيگر Improvise تئاتر يا شومن حسابي. نمي‌دونم چه بلايي سرش خواهد اومد. مجبور مي‌شه همينطوري توي عروسك چرا درجا بزنه. بره توي سيستم شستشوي مغزي لاريجاني و نقش يه دختر كوچولو- پنج سال بعد يه دختر گنده- ده سال بعد يه دختر ترشيده- 10 سال بعد نقش مادر- 10 سال بعد هم نقش مادر بزرگ رو بازي كنه. يا اينكه آهنگ خون بخش تبليغات قوطي لاريجاني مي‌شه و براي جوراب بكارت يا دستمال مستراح عفيف آواز مي‌خونه (اخه تنهاي جايي كه تو ايران زنها حق خوندن دارن همونجاست. مرداي نره خر ريشدار تو تلويزيون درباره عشق مي‌خونن (اوووووغ) زنها درباره سنگ مستراح) . يا اينكه مي‌ره تو سينما و اونجا همين سير رو طي مي‌كنه. البته با اين فرق اونجا بايد خدمات جنبي هم به دست اندر كاران سينما ارائه بده. شايد هم بذاره از اين ممكلت بره. بره يه ممكلت خارجي توي يه كافه رستوران قهوه‌چي شه يا تو تلويزيون لوس‌ان‌جلس عشوه و آهنگ درخواستي پخش كنه و تمام استعداد vocal رو بذاره رو لهجه عوض كردن تا بتونه ررررررررر رو خوب و به سبك آدمهاي با كلاس تلفظ كنه. شايد هم خيلي زود به استعداش پي ببره و بره دانشجوي پزشكي بشه. اونوقت برگرده و آواز بخونه! مث دكتر اصفهاني! خدا چه مي‌دونه. ولي اگه اتفاقي بدي براش افتاد به من خبر ندين چون من دوستش دارم و دلم نمي‌خواد بدشو ببينم. خانومي كه جاي چرا حرف مي‌زني و اسمت رو هم بلد نيستم: مواظب خودت باش! به قول خودت مواظب باش اينجا خيلي سره ... هركي شيطوني كنه زمين مي‌خوره.


يكي از شعرهايي كه خونده مي‌ذارم اينجا. حجمش برای دانلود کردن فقط يک مگه. خالي از لطف نيست اگه بشنويد. برای شنيدنش بايد دانلودش کنين، يعنی بلانسبت گلاب به روتون روی اين آبيه رايت کليک کنين بعد گزينه save target as رو انتخاب کرده. يه جختی صب کنين تا اين مصاديق لهو و لعب ريخته شه رو ديسک سختتون!