آدرس میمون بی مغز

brainless.monkey@gmail.com

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۰

عمه های آسمان

دوست خوبی دارم که اگه سر از نوشته‌هاش در بيارين خيلی حال می‌کنين. ولی خيال نکنين اين کار راحتيه حتی اگه بهره‌هوشيتون بالای ۱۵۰ است.

اين دوست عزيز چند وقت پيش يه چيز جالب نوشت که من حسابی باهاش حال کردم. از طرفی داشتم فکر نوشتن يه فيلمنامه می‌کردم. به ميمونی و مبارکی پست با نمک اون اسمش رو گذاشتم عمه‌های آسمان:

شروع داستان از پشت سفارت کانادا شروع می‌شه. شخص اول داستان ما پسريه که پشت در سفارتخونه اشتغال به دکترای شيشه‌پاک کنی داره.اين پسره آسمون جل و بی پول و پله دختر اول داستان ما رو می‌بينه و يه دل نه صد دل عاشقش می‌شه. پسر ذکاوت به خرج می‌ده و دنبال ماشين دختره رو می‌گيره و می‌ره می‌رسه به خونه‌اش. از ديوار می‌ره بالا و می‌ره تو بالکن خونه و خواستگاری دختره. دختره که خيلی فهميده و فيلم ديدست می‌دونه که مقاومت فايده‌ای نداره و بالاخره عاشق پسره می‌شه و با چاقو کف دستش رو چهار قاچ می‌کنه و فقط می‌پرسه که کی قراره که مخالفت کنه؟

مادر دختره عاقل بود. زنی باهوش و کامل بود. فوری به ياد عموی دختره می‌افته. پيش خودش فکر می‌کنه که شايد اين عموی دختره بوده که توی گوش پدر دختره سم ريخته و اونو کشته. عموی دختره يه آقايی که تا حالا سه بار نوبل برده و چهار بار هم دنيا رو از دست آدم فضايی ها نجات داده. پاشنه کفشش رو بالا داده و قاتلهای دادش رو کشته. دفعه آخری هم که داشته با ماهواره اختصاصيش روی مدار ۱۳ درجه پرسه می‌زده يه شهاب سنگ رو ديده که داشته می‌خورده به زمين و اونو کاملاْ نابود می‌کرده. اون تصميم می‌گیره که خودش رو فدا کنه و با ماهوارش بزنه به شهاب سنگ و زمين رو نجات بده. خوب البته در ثانيه آخر می‌تونه از ماهواره‌اش بيرون بپره و زنده بمونه.

تو همين اثنا که مادر عاقل داشت به اين چيزا فکر می‌کرده (مثل هميشه که وقتی مادرا در توهم بکارت به سر می‌برن دخترا مشغول ازاله بکارتن) پسره به دختره می‌گه: اگه بپری منم می‌پرم. بعد هم هر دو جفتی پريدن رفتن تو پارکنيگ و سوار ۲۰۶ شدن. دختره لخت شد رو يه پهلو دراز کشيد تو ماشين . بعد هم پسره نقاشی که بلد نبود پس دستمالش رو برداشت و شروع کرد به تميز کردن شيشه. که يهو متوجه شدن که اگه سرعت ماشين رو کمتر از ۲۰۰ کيلو متر در ساعت کنن ماشين منفجر می‌شه. پسره شيرجه می‌زنه روی دختره .... ببخشيد روی بمب و فوری درش رو باز می‌کنه و می‌رسه به دو تا سيم معروف قرمز و آبی. اينجا با موبايلش زنگ می‌زنه به برادرش که به علت مرارتها وسختی‌های کودکی‌آش حالا يه سريال کيلر شده. ازش می‌پرسه که سيم قرمز يا آبی. برادره که می‌دونسته برادرش چقدر باهوش و تيزه به برادره سيم درست رو می‌گه که برادره فکر کنه اون از قصد سيم غلط رو گفته و بعد سيم درست رو پاره کنه ولی از اونجا که من کور رنگم نمی دونم آخرش کدوم سيم رو پاره می‌کنه که در هر حال باعث می‌شه شماره‌‌های بمب تند تند شروع کنن به حرکت کردن که در همين حين هر دو از پنجره ماشن در حال حرکت با ۲۰۰ کيلومتر سرعت می‌پرن بيرون. داشتن می‌رفتن زير چرخهای يه تريلی که عموی دختره که يواش يواش اينجای داستان از مدار ۱۳ درجه به زمين رسيده از زير چرخ کاميون قاپشون می‌زنه. ولی مادر دختره ساکت نمی‌شينه و می‌ره دادگاه و عليه عمو شکايت می‌کنه و تقاضای حضانت بچه‌اش رو می‌کنه. اما توی ايران حضانت فرزندان رو به هر مادرجنده‌ای می‌دن الا مادر واقعی بچه. اينجاست که توی آخرين دقايق دادگاه وکيل مدافع پرستار بخش کودکان رو احضار می‌کنه و اون شهادت می‌ده که چون بابای دختره هميشه دلش دختر می‌خواسته زمان به دنيا اومدن بچه اونو با يه پسر که روی بيضه چپش يه خال بنفش بوده عوض می‌کنه. همون موقع دختره داد می‌زنه و رو به پسره می‌گه تو وقتی داشتی بمب خنثی می‌کردی من خال بنفشتو ديدم. پسر می‌پره تو بغل عمو و در شعف شادی اون رو غرق در بوسه می‌کنه. قاضی با کلنگش رو ميز می‌کوبه و هيات منصفه گريه می‌کنن. دادستان استبرا می‌کنه.

در اين ميان که همه مشغول همجنس خواهی آزار گونه‌اند برادر پسره می‌آد و دختر رو گروگان می‌گيره. و می‌گه تا يه مليون دلار ندين من اونو آزاد نمی‌کنم. پليس بی سيم و رد ياب و بند و بساط به مادر دختره آويزون می‌کنه و می‌فرستدش سر قرار. ولی برادره اصلاْ آدم ربا نبوده و در واقع به علت مرارتهای جنسی زمان کودکی يه سريال کيلر بوده و هر دختری رو که قدش بيشتر از يه متر و موهاش قهو‌ه‌ای بوده می‌گرفته و پوست می‌کنده. وقتی برادره داشته دختره رو پوست می‌کنده دختره داستان زندگی‌اش رو تعريف می‌کنه:

ما يه خواهر و برادر بوديم. گذشته از عادت بد زنای با محارم ديگرآزارانه، خيلی با هم مهربون بوديم. اينقدر که فقط يه شورت داشتيم. يعنی صبح داداشم شورت رو پاش می‌کرد و می‌رفت مدرسه و به دو برمی‌گشت خونه در حالی که من کون برهنه در منزل وايستاده بودم تا شورت رو پام کنم و برم مدرسه. ولی يه روز هر چی که صبر کردم برادرم نرسيد ...

اينجای داستان برادر که حالا رسيده بود به کندن پوست نواحی ميان‌دوراه يه دفعه به خودش اومد و شلوارش رو پايين کشيد و شورت گل‌گليش رو نشون دختر داد.

دختر صيحه‌ای کشيد ... برادر! ... و از حال برفت .... برادر در حالی که با پوست کنده شده کله دختر بازی می‌کرد او را د آغوش کشيد و داستانش را تعريف کرد:

وقتی من يه روز داشتم به دو بر می‌گشتم که شورت رو برسونم به تو وسط راه بابامون که می‌خواست دوباره زن بگيره و نگهداری از بچه‌ کوری مثل من براش سخت بود منو برد روی يه پل و بعدش هم منو پرت کرد توی رودخونه. هر چند بعداْ پشيمون شد ولی من رو يه پسره افغانی نجات داد. ولی چون شورت دخترونه پام بود خيال کرد که من دخترم و منو برد توی يه کارگاه ساختمون سازی. اولا فقط کونم می‌ذاشت ولی بعداْ باهام فيلم سکسی هم ساخت. بعداْ من هم فيلم ساختم. ما بچه دار شديم و بچه‌هامون هم فيلم ساختن. اول فقط فيلمهاي پورنومون درباره حموم زنونه، استحاذه، دوچرخه سوارها و چادر سياه ننمون بود. ولی بعداْ درباره بواسير اسبهای آبی افغانی و روزی که عادت ماهيانه شدم هم فيلم ساختيم. کمپانی فيلمسازيمون رو با الهام از تنها باقيمونده تو يعنی اين شورت خالخالی اسم گذاری کردم: خانه فيلم خشتکباف.

اينجاست که که عمو يه دفعه شيشه پنجره رو می‌شکنه و با جفت پا می‌پره تو اتاق و با آر‌-پی-جی وسط پيشونی برادر رو نشونه می‌ره. چون عموهه اين کارها رو اسلو موشن می‌کنه خواهره وقت می‌کنه يه نعره بکشه و پسسوناش بندازه جلوی ار-پی-جی عمو. دختره با اخرين توانش می‌گه: حاجی کجايی که سيدت رو کشتن! بعدش دست می‌کنه و از لای سوتين راه‌راه مدل چفيه‌ایش يه ورق چهار تا شده خونی می‌ده دست عمو.

برادره رو می‌کنه به عمو می‌گه آخه چرا اينو زدی ما بعد از ۲۰ سال تازه همديگه رو پيدا کرده بوديم. حالا اگه بميره چيکار کنيم؟ عموهه می‌گه هيچ اشکال نداره. من راهش رو بلدم. اين کاغذی که داده نيگاه کن. اين کاتالوگ پستونای سيلکونيه. من اينجا سه تا بطری نوشابه می‌شکنم و روشون می‌رقصم تا تو بری و يه جفت پسسون سيلکونی از محمد رضا نعمت زاده نماينده انحصاری پملاپستونز و خواهران بگيری و بياری.

انوقت برادر شروع کرد و به همه ۱۵ مليون خونه تهرون سر می‌زنه و ازشون سراغ محمد رضا نعمت زاده رو می‌گيره در حاليکه عموی فداکار روی شيشه نوشابه‌ها می‌رقصه.

از اون طرف برادره و مادره که توی دادگاه حضانت شکست خوردن، با هم ازدواج می‌کنن و خبر دار می‌شدن که بچه‌اشون نمی‌شه. مادره، پسره رو مجبور می‌کنه که بره يه زن ديگه بگيره. مادره شروع می‌کنه به گشتن دنبال يه زن خوب برای شوورش از اون طرف برادره داره دنبال محمد رضا نعمت زاده می‌گرده. اينها همديگه‌ رو می‌بينن. از اونجايی که برادره هنوز شورت خانه فيلم خشتگباف پاشه مادره اونو برای شوورش می‌گيره و به برادره می‌گه که اون زمانی که نوع سيليکونيش نبود ما جوراب آقامون رو مچاله‌ می‌کرديم تو سوتينمون. کسی از رو قيافه‌اش که نمی‌فهميد. برای بوش هم يه کم گلاب می‌زديم به خودمون. بعدش با يه شيشه گلاب و يه جفت جوراب می‌رن سراغ دختر و عمو. عمو رو از رو شيشه‌ها پياده می‌کنن و به عقد دختره در می‌آرن. بعد اون دختره مادرش رو که بعلت بد رفتاری هووش دختر فراری شده و با کفشای کتونی خيابونها رو گز می‌کنه و پسرهای مردم رو از راه به در می‌کنه به فرزندی قبول می‌کنه و همه با هم زندگی جديدی رو شروع می‌کنن.

اينجاست که ويزای دختر و پسر تو سفارت کانادا حاضر می‌شه. از اونجا که پسره اينجا مغز شيشه شوری بوده. تو کانادا هم شغل کون‌نشوری رو بهش پيشنهاد می‌کنن و همه يه جور ويزای مخصوص منحرفها را می‌گيرن و می‌رن که سوار هواپيما بشن و به سمت تورنتو پرواز کنن.

توی فرودگاه عمه مهربون با يه دسته گل زيبا به بدرقه‌اشون می‌آد و همراه با بلند شدن هواپيما از زمين به آسمان نگاه می‌کنه و گريه می‌کنه و سرود ای ايران رو با ملودی تايتانيک می خونه و دست تکون می‌ده.

واقعاْ که ...ای ايران ای مرز پر گهر ...

چهارشنبه، اردیبهشت ۲

تلویزیون کنار تخت

ه بالاخره بعد از کلی بحث به اين نتيجه می‌رسيد که تلويزيونتون رو بذاريد کنار تخت خوابتون.

***

پرستار از فشار دادن سينه مريض نااميد می‌شه. قيافه‌اش رو کمی اندوه‌ناک می‌کنه و می‌گه: هر کاری از دستمون بر‌می‌اومد انجام داديم. بعدش نوشته‌های پايان فيلم بدو بدو می‌رن بالا.

تلويزيون کنار تخت رو خاموش می‌کنيد. روی تخت دراز می‌کشين. همديگه رو بغل می‌کنين و گريه می‌کنيد.

***

عروس و داماد همديگر رو می‌بوسن. همه شادی می‌کنن. بعدش نوشته‌ها بالا می‌رن و پايان.

تلويزيون کنار تخت خاموش. روی تخت دراز. همديگه رو بغل. غش می‌کنين از خنده.

***

پرستار نبض مريض رو ول می‌کنه. مياد جلو و می‌گه: هر کاری از دست ما بر می‌اومد انجام داديم.

تلويزيون کنار تخت خاموش. نوشته بی نوشته.

تو تنهايی به تختخواب برمی‌گردي. تنهايی گريه می‌کني و اون پيش پرستار توی بيمارستان می‌مونه.

حکمت طهارت گرفته

چند روز پيش يکی از وبلاگ نويسان يک حرکت فرهنگی آغاز کرد که دست مريزاد داشت. اون با ترجمه يکی از ترانه‌های شگی بابی از معنی و فرهنگ مغرب زمين رو به روی ما گشود. من اين حرکت رو ارج می‌نهم و هفته جاری رو به اين مناسبت هفته مقاربت تمدنها می‌نامم.

از طرفی يه هفته قبل قوطی لاريجانی (همون تی‌-وی) به مدت يه هفته تحت عنوان حکمت مطهر دوباره زبالات ذهنی مطهری رو هوار مخ ما کرد. حالا کاری ندارم که هر بچه اسکل مغز-مسترابی که يه چس از حمت سرش بشه می‌دونه که اين آقا در دنيای حکمت گوزی نبوده (شما فقط يه صفحه از کتاب تحقيقات فلسفی ويتکنشتاين رو مقايسه کنين با داستان راستان! رجوع کنيد به داستان اون پسر ک سبزی فروش که برای اينکه مجبور نشه دختره رو بکنه رفت توی مستراح و انش رو ماليد به شلوارش ...حکمت مطهر ... اوووووغ).

من فقط مصادف شدن هفته مقاربت تمدنها و حکمت مطهر رو تبريک می‌گم به مناسبت اين ماجرا يکی از ترانه‌های خيلی محبوب شما دوستان حکمت‌ مطهر دوست رو ترجمه می‌کنم تا اگر دلتون خواست بتونيد برای دوستای کافرتون بخونين تا اونها بتونن بجای ترانه‌ها بی محتوی و فسد بر انگيز سوسکها (بيتلز) و فاسدهايی از اين قبل زير لب زمزمه کنند و لذت ببرند.

از اونجا که ممکنه بعضی از شماها متن دقيق ترانه يادتون نباشه اصل ترانه هم در انتها ضميمه شده است. البته لازم به تذکر است که بعضی از جاها از ترجمه تحت‌الفظی استفاده نکردم. برای مثال از ترجمه کلمه به کلمه شهيد استفاده نکردم چرا که وضعی که ايشون رو کشتن بيشتر شباهت به گا رفتن داشت. همچين از اونجا که طهارت در اسلام بيشتر اشاره به شستن مناسب و با تجمل سوراخ کون و حواشی دارد آنرا به مفهومی ترين شکل ممکن معنی کردم. و قص علی هذا ...

Oh the clean assed fucked fighter

Oh the clean assed fucked fighter
Mortaza like the mirror for faith
Your blood is like the condom for religion and notebook
In your requiem, the sea of open knock
Eyes are bathing in the blood of stomach
The cry is banned the way of mourning and sadness
Burns out my belly out of my chest
Cream shakes in my hand from your fugue
When it sings the story of your passing away
I wonder what to say
In order not to break the cream in the head
what can I say in your mourn
for the reason that the leader had told
My piece of heart is gone
My result of living is gone
Oh the clean assed fucked fighter


ای مجاهد شهيد مطهر

ای مجاهد شهيد مطهر
مرتضی را چو آيينه مذهب
خون تو حافظ دين و دفتر
در عزای تو ای بحر تقواز
ديده در خون دل شد شناور
گريه بر ناله ره بسته و غم
می‌گدازد دلم را به مجمر
خامه لرزد در کف من از غم تو
چون سرايد ماجرايي ماتم تو
در شگفتم من چه گويم
تا که غم نشکند خامه را سر
در غم تو من چه گويم
زانکه اينگونه فرموده رهبر
پاره قلب من رفته از دست
حاصل عمر من رفته از بر
ای مزاحم شهيد مزخرف ...

سه‌شنبه، اردیبهشت ۱

شرم آورترین شرم ها

من هميشه فکر می‌کردم خريدن حش، تل* يا بلند کردن خانومهای نيمه‌محترم* کنار خيابون کارهای سخت و شرم آوری هستن. درباره آمستردام* و ريودوژانيرو چيزی نمی‌دونم ولی وقتی چند وقت پيش توی تهران مجبور شدم يه بسته نوار بهداشتی* بخرم فهميدم سخت تو اشتباهم. اين دقيقاْ وقتی بود که مغازه‌دار در جواب آقا يه بسته نوار بهداشتی بدين با دندونهای کليد کرده گفت: موام مهداهتی مالمار مممهاين ما ممومی؟ (ترجمه‌اش اينکه که نوار بهداشتی بالدار می‌خواين يا معمولی.)

بعد هم نوار بهداشتی بدبخت رو لای روزنامه پيچيد و گذاشت تو سه تا پلاستيک سياه. اطرافش رو با پوشال، براده آهن و سلنيوم* باردار پوشوند تا ابعادش با عينک ديد در شب آبی-خاکی* های امريکايی، امواج عکاسی ام-آر-آی يا آواکسهای پنتاگون غير قابل تشخيص باشه. (اينکه ما يه جايی تو مملکتمون اورانيوم* قايم کرديم کاملاْ قابل باوره.)

کاش مثل قديم نبود. زنمون رو منزل صدا نمی‌زديم و دخترامون رو بخاطر اينکه به زير شلواری راه‌راه آبی* پدر بزرگش نگاه باه‌آلود* کرده سياه و کبود نمی‌کرديم. کاش کوری از عوارض استمناء* نبود.

کاش دخترکها صبح که از خواب بيدار می‌شدن يادشون بود کسايی که ديشب تو اکس‌پارتی* باهاشون گشنی* کردن کيا بودن. کاش فروشنده دراگ‌استورها خريد کاندوم* رو به يه کنکور اخلاق تبديل نکرده بودن. کاش فقط هدف پسرا از دانشگاه رفتن سپوخيدن* دخترای آش و لاش همکلاسشون بود.

تضمين اخلاقی بقالای ايرانی من رو تحت تاثير قرار داد. دفعه بعد که برم نوار بهداشتی بخرم. وقتی اسم رمز جادويی رو از لای دندونای کليد کرده‌اش بپرسه، بهش می‌گم: از همون مارکی بده که زن و دختر جنده‌ات می‌پوشن! راستی ببخشيد آقا فعل درست نوار بهداشتی چيه؟ پوشيدن يا گذاشتن؟

اما اين واقعاً يه کنکور اخلاقه. بايد بی‌حيا بود يا با حيا؟

بياين برای اينکه تو اين کنکور اخلاق قبول شيم کلاس بريم. تو اتاق خودمونو زندانی کنيم و ۱۸ ساعت در روز درس بخونيم. زبونمون رو بجوييم و خام‌خام قورت بديم. جفت دستامون رو از آرنج ببريم و زير گنادامون* بمب ناپالم* بترکونيم. فقط و فقط اگر يکی از مارک نوار بهداشتی مادر برزگمون مطلع شد!

-----------------------------------

کلمه ترکيب‌های تازه:

----------------------------------

يه روزی يه دوست خوب از اون ور آب به من گفت که داره تازه زبان ياد می‌گيره و خيلی ممنونه که من می‌خوام برای نوشته‌هام لغت معنی بذارم. اون اضافه کرد که برای تقويت زبان فارسيش (مثلاً زبان مادری‌اش) وبلاگ منو می‌خونه. وقت نشد بهش بگم که اينجا جای زياد خوبی برای اينکار نيست ولی منو ملزم کرد که نوشتن کلمه ترکيبهای تازه رو جدی تر بگيرم.

الکريم اذا وعد وفی!

حش و تل: فکر کردی منم ننه‌اتم که اگه ذل‌ذل بيايی اينجا رو نيگاه کنی خيال کنم نمی‌دونی معنی اينا چيه؟ نکشيدي؟ برو بچه پررو!

خانومهای نيمه محترم: همون جنده‌های محترم خودمون!

آمستردام: اينو گذاشتم خيال نکنين همه چی اينجا بی تربيتی و بی کلاسه. نه خير. خيلی هم با کلاس تشريف داريم هر چند دقيقاً نمی‌دونم اين پايتخت زلاندنو بود يا مقر حزب الله لبنان!

نوار بهداشتی: نرم افزاری است، دراز شکل و نرم، سفيد و گاهی گرم.

سلنيوم: از عناصر است مثل سيليکون! فقط به پستان تزريق نمی‌کنند. قابل توجه محترم ها و نيمه محترمها

ديد در شب آبی-خاکی: کنايه از ديد در شب خاکی-آبی

اورانيوم: از اونا که نمی‌دونم نداريم يا داريم

زير شلواری راه راه آبی: جايی که اورانيومهامون رو قايم کرديم

باه‌آلود: کنايه از نگاه شهوت آلود همراه با تعجب و انکار و انزال قطرات مايع

استمناء: هم وزن و تلفظ استفتاء با اين تفاوت که چشمها معمولاً بسته است و نگاهی همراه ندارد ولی انزال قطرات مايع فراوان‌تراست

اکس‌پارتی: تو که اکس‌پارتی نمی‌دونی چيه. اينجا اومدی چيکار. نوار بهداشتی بخري؟

گشنی: يه جور کشتی است که مالش آن کمی کمتر ولی در عوض دخول صورت می‌پذيرد

کاندوم: حالا هر چی تعريف کنم نمی‌فهمی يعنی چی. ولی يه بار که سولاخش به تورت بخوره می‌فهمی به چه کار می‌آد!

سپوخيدن: همان گشنی است که سر و صدا و آه و ناله به آن بيافزاييم. (مراجعه کنيد به فيلم آخرين تانگو در پاريس برای ناله‌‌های مارلون براندو يا از کرخه تا راين برای ناله‌های هما روستا)

گناد: بيضه و تخندان

ناپالم: نوعی بمب آتش‌زا که در دنيا برای آتش زدن همه چيز ولی در اين لونه معمولاً زير گنادها منفجر می‌کنند.

---------------------------

تمرين

-----------------------

برای تقويت زبان فارسی به بقالی برويد و سه بسته نوار بهداشتی بالدار و بی بال بخريد. (استفاده از حل‌المسائل (يعنی خريد از فروشگاههای زنجيره‌ای مثل شهروند) مستوجب جريمه نقدی و جنسی خواهد بود).

دوشنبه، فروردین ۳۱

شرایط عمومی

حتماْ تا حالا فرمهای ثبت نام يا استخدام رو پر کرديد. اينها بلا استثناء يه عنوان دارن که درباره شرايط عمومی داوطلب نوشته. معمولاْ >>ما<< منظورم آدمهای معمولی، غيرمنحرف و نافاحشه، واجد شرايط اين بندها نيستيم. بدی ماجرا اينه که بعد از ۳۰ سال زندگی توی ايران به اين نتيجه رسيدم که شرايط عمومی داوطلب برای همه جمادات و نباتاتی که در ايران زندگی می‌کنن صادقه. شرايط عمومی داوطلب زندگی در ايران: ۱- مومن و معتقد به نظام جمهوری اسلامی ۲- التزام به ولايت فقيه ۳- عدم اشتهار به فساد ۴-دارای ظاهر آراسته به حجاب اسلامی ... خوب بقيه‌اش رو هم خودتون بلدين. من يه عکس از يه همچين آدمی کشيدم که يه تصوری از اين جناب سنده که مرد ايده‌آل جمهوری اسلاميه داشته باشين:

شنبه، فروردین ۱۵

چقدر

يه ريمل گلدن رز ۷۵۰ تومنی، ماتيک و کرم پودر ساويز به قرار هر کدوم ۴۰۰ تومن، لاک ليدی روز ۲۲۰ تومنی، خط چشم پرستيژ ۱۷۵ تومنی، سرخاب اين‌ايويتبل بيوتی ۳۰۰ تومنی، گوش‌واره و گردن بند و دستبند تيتانيوم با شيشه‌خورده های برليان‌وش يه ست کامل ۴۲۷۵ تومنی، يه تی شرت گل‌وا گلی هندی با مارک بوس ۲۲۰۰ تومنی، يه شلوار پاچه-بالا-وايسا با نخ پاچه زاپاس ۴۲۶۰ تومنی. روسری و روپوش تنگ و ترش و کوتاه ۶۶۰۰ تومنی. دو جفت جوراب سه ربع ايرانی ۲۰۰ تومنی (يه جفت برای پا کردن، يه جفت هم برای زير سوتين که پسٌونها شق و رق و نوک بالا وايسه). يه کفش کشتی ساق دار ۳۳۰۰ تومنی. شورت و سوتين مادام ايزابلا سرجمع ۲۱۲۰۰ تومن (اين يکی بايد جنسش مرغوب باشه). يه کرم موبر ايرانی ايرانی ۴۱۰ تومنی کل کلش می‌شه ۴۴۸۹۰ تومن ناقابل.

ببينيد خوشگل شدن چقدر ارزونه! اونوقت می‌ريد دنبال درس و دانشگاه و اين جور گند و گه‌ها.

جمعه، فروردین ۱۴

به وحدت رسیدن تاثر انگیز میمونی

صبح کله سحر آب می‌دم به منِ خوابالوی عاشق بالش و سر می‌برمش

ظهر صلات ظهر تفنگ می‌کشم و من رژيم گير کشنه رو غذا می‌دم و می‌کشمش

عصر ابری و دلگير سم می‌دم به من شاد شنگول نظر باز و می‌شليکمش

شب من وب‌پرسه‌گر وقت هدر ده رو دار می‌زنم

ميام خونه و من اجتماعی فعال رو رگ می‌زنم

شب مو‌قع خواب، مغزم رو می‌ندازم تو ليوان بالای سرم

ميمون بی مغز واحد رو تو رختخواب خوابش می‌کنم