آدرس میمون بی مغز

brainless.monkey@gmail.com

شنبه، خرداد ۳۰

Knock, knock, Knockin' on haven's door

مثل هر روز که اومدم از پله‌ها برم بالا با کلونی دختر چادری‌های دانشگاه برخورد کردم که لب پله دور هم جمع شده بودن و داشتن لب می‌گزيدن و با کله طبقه بالا رو نشون می‌دادن و اوخ اوخ و وای‌وای می‌کردن که رسيدن من به اونجا (که يه جای نسبتاْ دور افتاده توی ساختمون دانشگاه‌است) جمع گرم هومو-مذهبی‌شون (هومو-مذهبی رو مثل ملی‌-مذهبی بخونين و معنی کنين) رو به هم زد و فوری برای اينکه هم به من توهينی کرده باشن و هم خودشون به احساس خود-خوشگل-باوری برسن شروع کردن به جمع و جور کردن چادراشون. منم برای اينکه متعاقباْ توهينی کرده باشم در حالی دست به بيضتين داشتم سعی کردم يه نگاه هيز اساسی بهشون بندازم. البته با اينکه خيلی موفق نبودم (چونکه حتی تصور سکس با يه بقچه پارچه سياه توی تابستون تهوع آوره) ولی انگاری يکشيون نگاه منو پسنديد و شروع کرد به باد باد کردن چادرش که تن و بدنش رو بندازه بيرون که يهو هرم بوی عرق بنفش از لای چادرش پاچيده شد توی صورتم. پيلی پيلی خوردم و خودم رو رسوندم به پله‌ها و خودم رو از مرگ نجات دادم ولی هنوز حسابی حالم جا نيودمده بود. داشتم زمين می‌خوردم که دستم رو دراز کردم تا نرده کنار پله رو بگيرم ولی دستم نرسيد و با کله رفتم طرف پله‌ها. هنوز يه سانت مونده بود که بخورم زمين که يه عالمه رشته دراز و نرم مثل ماکارونی اومدن زير بدنم و نگذاشتن بخورم زمين. از فرصت استفاده کردم و لای نخهای ماکارونی شکل يه چرخی زدم و به سرعت از مهلکه دور شدم. دنبال نخهای ماکارونی شکل رو گرفتم و رفتم جلو. هر چی جلوتر می‌رفتم تعداد رشته‌های ماکارونی زيادتر می‌شد که همينطور توی هوا و روی زمين می‌لوليدن. رفتم و رفتم. تا رسيدم يه يه جايی که حتی از کلونی خواهر چادری‌های هوموسکسوال هم دور افتاده تر بود. يه نور عجيب از لای ماکارونی ها می‌زد بيرون. خودم رو سريع رسوندم به محل و با مهارت زايد الوصفم در شنای قورباغه ميمونی از لای رشته‌ها رفتم به طرف نور.

ديدم که دختره سفت و شق‌و‌رق با لپ قرمز و نيش از مشرق تا مغرب باز وايستاده بود وسط راهرو. نخودی می‌خنديد و ذوق می‌کرد. از زور خوشحالی بجای حرف زدن فقط جيرجير از دهنش بيرون می‌اومد که بيشتر شبيه به صدای يه پاکت چیپس بود که تو سينمای بازش کنی. روبروش يه پسر شونبول طلا با ريش نيم-پروفسوريش وايستاده بود که کيف کرده بود از خودش که از بسکی با نمک و دختر بازه. صورت پسره عين يه سی‌دی خام تازه از بسته باز شده معصوم و شفاف بود.

دختره کيلو کيلو نخ می‌داد و پسره از ذوق چشمش مثل نورافکن برق می‌زد. تا من رو ديدن، پسره يه جروزه مچاله که ازش چیليک چیليک عرق می‌چکيد بالا گرفت و نشون دختره داد. می‌خواست نشون بده که اصلاْ بحث بی‌ناموسی در جريان نيست و حرف علم و دانش و معرفته.

آب شدم از خجالت. برای اينکه کمتر خجالت بکشم همينطوری که شنا کنان از کنارشون می‌گذشتم نود درجه چرخيدم و صورتم رو کردم رو به ديوار از اون به بعد رو به ديوار کرال کردم تا از کنارشون رد شدم به ناحيه کم عمق نخها رسيدم. دو تا پله بالا رفتم و پيرهنم رو در آوردم و عرق خجالت رو از پيرهنم چلوندم.

برای اينکه ديگه مزاحم کسی نشم از پله‌های اضطراری سريع خودم رو رسوندم به اتاقم و کليد انداختم و رفتم توی اتاق و روی مانيتور کامپيوترم اين داستان رو ديدم که هی ورجه وورجه می‌کرد و می‌گفت: منو بنويس منو بنويس!

قضیه فوتبال بازی

معمولاْ اولش اينطوری شروع می‌شه که يه نه ماهی قبل از جام جهانی يا المپيک پيش بينی می‌کنن که اگه تيم فوتبال دبستان شهيد ازغندی محله بالای جواديه به دبستان شهيد دولابچی منطقه يازده ببازه، اونوقت تيم شاشوهای عورت نمای ژيان با مانتو دوزهای آلت ليس اهواز مساوی شن ما می‌تونيم بريم توی دسته دوی نيمه حرفه‌ای های کور و کچل آسيا که اگه در اين صورت تيم زان‌خيا لونگ چين با همجنس بازای ردزيا يک بر هيچ بشن .... اونوقت تيم ملی ما حتی اگه به باربادوس (که ديگه از اون نه بدتر نباشه) يک بر هيچ ببازه می‌ره بالا و نفر اول جام جهانی می‌شيم!

من که از فوتبال فقط در حد توپ رو بزن تو سولاخ حاليم می‌شه ولی تا حالا يه دفعه هم نشده که اين تفسيرها حتی نزديک واقعيت هم بشه چون وسط کار يه اتفاق غير منتظره می‌افته مثلاْ زن دروازه بان تيم ملی تکرر ادرار انسدادی می‌گيره و انوقت به باربادوس (که ديگه از اون نه بدتر نباشه) ۵ بر هيچ می‌بازيم!

من خيال می‌کردم اينجا ديگه کار تمومه. می‌ريم سر خونه زندگيمون و دعوا و جنجال تموم می‌شه. ولی نه ... يه ضرب المثل ژاپنی می‌گه که >>نااميدی مرگ نينجاست<<

اينجاست که پيش بينی می‌شه که اگه در اين حالت اوگاندا از آلمان ببره، گينه بيسائو از آرژانتين و ما هم با اسپانيا حتی مساوی کنيم باز هم به نهايی می‌رسيم. خوب تو بگو گاوه می‌دونه چرا، منم می‌دونم چرا ! ولی خوب معمولاْ داور نامردی می کنه و آلمان از اوگاندا و ديگر رفقای متقلبش از ملت هميشه در صحنه گينه بيسائو برنده می‌شن.

فکر کردی تمومه؟ حالا اگه زامبيا و انگليس مساوی کنن و ما هم ۱۲۵ تا گل به برزيل بزنيم حتماْ اول می‌شيم. که البته خودتون خوب می‌دونيد که اين انگليس همون انگليسيه که سال ۲۸ قبل از ميلاد به قبايل گل وايکينگ‌ها که همون زامبيا فعلی باشه می‌باختن که هيچ براشون عمل منافی عفت بلو‌جاب هم انجام می‌دادن. ما هم راستش رو بخوايين يه بار که آلمان و انگليس بازی داشتن و مساوی شدن علی دايی که تو قنداق تو بغل مامانش بوده از کنار استاديوم رد می‌شده. و صد البته اين آلمان آلمانيه که انگليس رو غارت غارت راحت می‌بره برای همين ما نه تنها سابقه بردن برزيل رو داريم بلکه کاملاْ بديهيه که بيشتر از ۱۲۵ گل بهشون بزنيم و نفر اول که سهله حتی نفر صفرم جام جهانی بشيم ... کاملاْ محتمله!

من از فوتبال سر در نمی‌آرم ولی يه چس احتمالات می‌دونم و حاضرم قسم بخورم که احتمال اين چيزايی که می‌گن صفر نيست. چيزی نزديک به صفر مثلاْ ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۱/۰ اما صفر نيست. ميگن آقای بمالی کهن شبای مسابقه دعای ابو حمزه ثمالی می‌خونده. دروغ چرا من که فکر می‌کنم اين دعا مدتيه خراب شده چون يه ذره هم اين احتمال رو عوض نکرده.

من خيلی دلم می‌خواست که هيچ کدوم از اين پيش بينی ها رو نمی‌کردن. شلواراشون رو می‌کندن. حسابی تمرين می‌کردن يه جوری می‌شدن که هر وقت با باربادوس (که ديگه از اون نه بدتر نباشه) بازی می‌کرديم می‌برديمش. می‌گم هر وقت بازی می‌کرديم ها! نه اينکه سه بار ببريمش و يه بار طوری ببازيم که از خجالت مجبور شيم ننه‌هامون رو هم تو استاديوم باربادوس جا بذاريم و فرار کنيم بيايم مملکت خودمون.

شايد بايد دنبال يه مربی جديد بگرديم. شايد بايد دنبال يه دعای سالم بگرديم. شايد بايد دنبال يه تيم ملی جديد بگرديم. شايد هم بايد دنبال يه مليت جديد باشيم!

به کنجکاوی کریستف نازنین

اگه نشون ندی باهات بازی نمی‌کنم
... مممم ... مامانم دوفته به تسی نسون ندم
منم باهات بازی نمی‌کنم. برو با مامانت بازی کن
ماممممممممممممممم
... مامان مامان ... کنار من وای نستا ... می‌خوام اسباب بازی‌هام رو پهن کنم
... اييي ..
نق نزن
ايييييييييی ...
گريه هم نکن. نشون ندی باهات بازی نمی‌کنم
باسه... فقط يه کوچولو نسون می‌دم ...
باشه ...بکش پايين
... اوووغ ... تو مريضی
مريس نيسم
چرا ببين آوويزونه. تکون می‌خوره. ايييخ
اييی. دس نسن. من مريس نيستم
من با مريضا بازی نمی‌کنم
اييييييييييييييييييييييييیييی
----------------------------------------------------------

بعضی دخترا اين عادتشون رو تا بزرگسالی ترک نمی‌کنن. ايييييييييييييييیی

به کنجکاوی کریستف نازنین

اگه نشون ندی باهات بازی نمی‌کنم
... مممم ... مامانم دوفته به تسی نسون ندم
منم باهات بازی نمی‌کنم. برو با مامانت بازی کن
ماممممممممممممممم
... مامان مامان ... کنار من وای نستا ... می‌خوام اسباب بازی‌هام رو پهن کنم
... اييي ..
نق نزن
ايييييييييی ...
گريه هم نکن. نشون ندی باهات بازی نمی‌کنم
باسه... فقط يه کوچولو نسون می‌دم ...
باشه ...بکش پايين
... اوووغ ... تو مريضی
مريس نيسم
چرا ببين آوويزونه. تکون می‌خوره. ايييخ
اييی. دس نسن. من مريس نيستم
من با مريضا بازی نمی‌کنم
اييييييييييييييييييييييييیييی
----------------------------------------------------------

بعضی دخترا اين عادتشون رو تا بزرگسالی ترک نمی‌کنن. ايييييييييييييييیی

راه میمون بی مغز از میان تاریکی

باريکه راه بشر فانی از همه سو در احاطه‌ بيدادگريهايی است که از خودکامگی و استبداد فاسدين بر می‌خيزد. متبرک باد آنکس که چون شبانی به نام صدقه و خير خواهی ناتوانان را در گذر از وادی ظلمت هادی باشد.

عهد جديد-سفر حزقيال نبی، سوره ۲۵ آيه ۱۷

حاجيت، که ميمون بی مغز باشه، به آباء و اجدادش قسم می‌خوره که دنبال يه استاد و مرشد، به همه نفوس شهر، از ترياک مالهای* خزانه فلاح*، بوتيک دارهای سرخ‌بازار، استادهای کون‌نشور دانشگاه تا وبلاگ نويسهای حشری پرشن بلاگ رو انداخته تا شايد يه بی‌ناموسی پيدا بشه که سر يکی از دو راهی‌ها دست ميمون بی مغز رو بگيره به دليل يا بی‌دليل به يه طرفی هل بده. چه بسا برای اينکه بخودم بقوبولونم که يکی همون آدمه، خوبی‌هايی که يارو نداشته هزار بار عين ورد و دعا زير لب گفتم تا اونجايی که يارو دخلم رو آورده.

باور کنين که اين چيزا رو نمی‌گم که خيال کنين خيلی با شعورم و به صدقه‌اش باهام صميمی بشين و مارک بوق‌بندتون* رو برام پی‌ام کنين.

کاشکی بهره هوشی سهيل محمودی ۱۰۰ تا زياد می‌شد تا می‌تونستم مريد در بستش بشم. کاشکی نقاشی‌های اون پوفيوز کانال ۴ >لذت نقاشی < يه هوا خوشگل‌تر از نقاشی‌های پشت وانت بارهای خط تهران رشت بود تا زندگيم رو وقف اشاعه و تبليغ تکنيکش می‌کردم. کاشکی کسی که اسلام ناب محمدی رو اختراع کرد يه نخود بيشتر وقت می‌ذاشت تا من نيم متر ريش بذارم و روزی سه ساعت به طهارت بعد از بول و غايتم* برسم. کاشکی فروش فيلم مارمولک رو با اين همه حقه بازی زياد نکرده بودن تا تو سالن سينما اينقدر می‌خنديدم تا روده‌هام رو با خاک انداز از کف سالن جمع می‌کردن. کاشکی با شنيدن وصيت نامه چمران حالت تهوع بهم دست نمی‌داد. کاشی وبلاگ‌نويسهای مينی‌ماليست بخاطر ضعف تایپشون نبود که کوتاه می‌نوشتن. کاشکی اونهايی که متر‌متر می‌نوشتن از سر بيکاری اينکارو نمی‌کردن تا می‌شد ازشون ياد گرفت و اونطوری نوشت. کاشکی سه‌چهارم داستهانهای کلاسيک نويسنده‌های ايرانی درباره جنده‌های با معرفت و مظلوم نبود تا ... کاشکی يه راننده تاکسی بودم، با آهنگای هايده ذوق‌مرگ می‌شدم، عکس نيکی کريمی رو می‌زدم تو اتاقم، پشت تاکسی‌ايم می‌نوشتم >سلطان غم مادر< چشام با ديدن دخترای خوش گوشت کنار خيابون برق می‌زد و له‌له می‌زدم برای يه ساعت خونه خالی و هرسال محرم می‌تونستم برای امام حسين زنجير بزنم.

کاشکی اينقدر خسته نبودم.



------------------------مرده شور ترکيب تازه اين کلمه‌ها رو ببرن ------------------------

ترياک مال: يکی از مراحل عمل آوردن و ساختن ترياک ماليدن و ورز دادن آن می‌باشد. ترياک‌مالها معمولاْ معتادهای با سابقه و کار کشته‌اند. زيرا دست ماليدن و استنشاق بخارات ترياک در حين ماليدن می‌تواند باعث مسمويت و مرگ آدمهای عادی گردد.

خزانه فلاح: محله‌ای در جنوب شهر تهران

بوق بند: پستان بند. سوتين.

بول و غايت: ادرار و مدفوع

جمعه، خرداد ۲۹

مسئله 2440

مادر و خواهر و دختر پسرى كه لواط داده، بر لواط كننده حرام است، در صورتى كه لواط كننده مرد باشد و لواط دهنده، خردسال و غيربالغ; بلكه اگر لواط كننده بالغ باشد، احتياط در حرمت است; ولى اگر گمان كند كه دخول شده يا شك كند كه دخول شده يا نه و يا شكّ در بقيّه امور ذكر شده باشد، بر او حرام نمى شوند; كما اينكه اگر لواط كننده جاهل به سببيّت عمل براى حرمت ابدى باشد، عدم حرمت خالى از قوّت نيست.
توضيح‌المسائل (به خدا حتی يه کلمه‌اش رو هم عوض نکردم)

در راستای سياستهای آسان سازی شاهکارهای ادبی دنيا که دوست خوبم ليتيم با برگرداندن داستان >عمو جغد روشندل< شاهکار صادق هدايت اونو آغاز کرده و در ادامه ديگران (حتی سالها قبل از تولد ليتی) با ساده‌سازی، خلاصه‌سازی، گه‌مالی و ماله‌کشی به شاهاکاريی چون: شاهنامه، بوستان، گلستان، نمايشنامه‌های شکسپير و ... ادامه‌اش دادن؛ منم تصميم گرفتم فرازهايی از کتاب ارجمند توزيع المفاسد رو به زبون آدميزاد برگردونم. اين شما و اين:

داستان عبرت آموز و غم انگيز کامبيز کوچولو و مامان خوشگلش

توجه: اين داستان تخيلی است. هر گونه شباهت شخصيتهای اين داستان با افراد حقيقی باعث بسی خجالت و تأسف است.

(داستان مثل داستانهای موج نويی از آخر به اول با يه شروع کوبنده در دادگاه آغاز می‌شه)
حاج آقا: چقدر دخول صورت گرفت؟
کامبيز کوچولو: دخووو ...
وکيل مدافع: اعتراض دارم، شما برای شاهد راست کردين!
حاج آقا ( که بر اساس رسم دادگاه‌های ايران هم دادستانه هم قاضی و هم گاهی اوقات مجرم رديف اوله دستی به زير اباش می‌بره): اعتراض وارد نيست. مگه ما رو که توی حوزه ... {سانسور} ... کسی بود اعتراض کنه و يه عمر با ...{سانسور}... پاره و آش و لاش ...{سانسور}... حالا که ما ملت ايران رو ...{سانسور}... می‌گن که...{سانسور}... ها؟
کامبيز کوچولو: ببخشيد دخووو...
اصغر لواط: حاج آقا، دخول دخوله ديگه چقذه نآره!
حاج آقا: اصغر جون با اينکه رفيق و همنشينم هستی اما اگه يه بار ديگه به نظم دادگاه دخول کنی می‌دم منشی دادگاه ...{سانسور}... بذاره!
کامبيز کوچولو: (فرياد می‌زند) بابا دخول يعنی چي؟
حاج‌آقا: ای وای بر من! چرا جواب بچه رو نمی‌دين. مگه تعليم و تربيت تو اين مملکت تعطيله؟ پسرم بيا اينجا پيش ميز خودم تا بگم. حاج آقا شروع می‌کنه مفهوم دخول رو با حرکات ريتميک و به زبان کودک‌نوازها برای کامبيز کوچول شرح دادن. اضعر لواط نيم نگاهی به تلاش زايدالوصفی که حاج آقا در تدريس دخول داره، می‌اندازه و يادش می‌آد که در همچون حالی بود که پيش خودش فکر کرد: (اصغر لواط عليرغم زبان ظاهری لات مأب و بی تکلفش، روحش دکترای ادبيات و فلسفه دارد و به زبان فاخر مثنوی، ويليام بليک و بوستان حرف می‌زنه) (فلاش بک) افکار اصغر لواط به هنگام دخول: اگر اين نوباوه چونان بابهای بهشت بر ما گشوده، توانی در نظر آوری که مام اين کودک چون باشد؟ گر چالی به زنخش باشد، مامش چاه به صورت دارد و اگر ايش ابواب دخولش به سبب تنگی به سفتی گيرد، باشد که مام صاحب جمالش از تنگی، ميانش به ايچ رسيده و بی شک نازک-اندامت را چونان بفشارد که آوخ و آه و فغان از دهان به تللذذ، تلفظ کنی! اصغر لواط در وسط اين افکار عارفانه بود که حاج‌آقا فرياد زد:
حاج‌آقا: متهم رو به زير ميز قاضی احظار می‌کنم.
وکيل مدافع: حاج آقا شما اجازه نمی‌دين چيزتون منعقد شه!
حاج‌اقا: اعتراض وارد نيست! اگه منعقد شه سه روز طول می‌کشه تا منبسط شه! مادر کامبيز کوچولو که بعض شما نباشه دختر فهيمده، پاچه بالا، رژ قهوه‌اي، کفش‌کشتی‌ای، روپوش کوتاه بود، دوويد و پريد تو جايگاه. ننه کامبيز سه روزه که کلاس زبان منتخب‌النساء می‌ره واسه همينه که کلاً لهجه‌اش به انگليسی ورگشته،‌همه ر ها رو ل می‌گه و ر ها رو هم ی می‌گه و يه عالمه چيزهای ديگه که نمی‌دونم قضيه‌اش چيه مثلاً آيت الله رو می‌گه آلت دولا (اين يه معکوس سازی هيچکاکی بود. شما همتون خيال کردين که اصغرلواط متهمه ولی نه! گول خوردين.)
ديگه شکی برای اصغر‌لواط نموند که توی کله حاج آقا چی می‌گذره: فکر حاج آقا به هنگام فارغ شدن از تدريس کامبيز: اگه اين بروبچ اينقذه حال و صفا و اکسلنت هستن، ببين صاب بچه چه صفاييه! نميره اين کودک که ۲۰۶ ائه، حاجی اين دادگاه نيسم اگه مامانه الگانس نباشه.
حاج آقا: اسمت چيه؟
ننه‌کامبيز: پيشاميز. يه الهه سريلانکاييه.
حاج‌آقا: هاپو داري؟
ننه‌کامبيز: اسمش پاپی‌ئه!
جمعيت زوآفيل: جوووووون
حاج‌آقا: جوونی معنی دخول رو می‌دوني؟
ننه‌کامبيز: البته حاج آقا! من خودم وبلاگ نويسم. و يه پست هم درباره دخول دارم.
حاج‌آقا: اه اسم وبلاگت چيه؟
وکيل مدافع: اعتراض دارم! عاليجناب متهم رو حشری می‌کنن!
حاج‌آقا: اعتراض وارد نيست. اين خودش فابريکش حشری هست، چطوری می‌شه از اين حشری ترش کرد؟
ننه‌کامبيز: >>واژن غم آلوده سياه من<< اسم وبلاگمه حاج‌آقا: ميمون بی مغز رو می‌خوني؟
ننه‌کامبيز: نه. خيلی دراز می‌نويسه!
حاج‌آقا: می‌دونی متهمت کردن که اصغر معروف به لواط رو از راه به در کردي؟
ننه‌کامبيز: آره می‌دونم. توی دادگاههای ايران، حقوق زنا عين مال مردا راست نمی‌شه!
نماينده قوه قضائيه در دادگاه: اعتراض دارم. متهم شاشيد به قوه قضائيه.
حاج‌آقا: شلوغش نکن. بذار سر نوبتت که شد می‌ذارم تو هم با متهم لاس بزنی. خارج نوبت که نمی‌شه. تازه اين خانوم اگه می‌تونست ايستاده بشاشه که تا حالا کشورها خارجی مثل بقيه مغزهامون فراريش داده بودن.
حاج‌آقا: حالا اشکالی نداره. اگه اعتراف کنی تخفيف می‌ديم.
ننه‌کامبيز: اعتراف می‌کنم!
حاج‌آقا: نه مفصل تعريف کن يه حالی هم ببريم.
ننه‌کامبيز: والا اول که من روحم هم خبر دار نبود.
وکيل مدافع: اعتراض دارم. حاج آقا شما به روح اعتقاد دارين؟
حاج‌آقا: اين جک رو شنيدم. {سانسور} ...م توی روحت! هاهاها
ننه‌کامبيز: بعدش يه دفعه اصغر لوات در خونه رو شکست و به من حمله کرد. بعد من خودم همه لباسهامو پاره کردم
حاج‌آقا: از جلو پاره کردی يا از عقب؟
ننه‌کامبيز: درست يادم نمی‌آد ولی همونطوری که تو داستان يوسف وزليخا بود پاره کردم. بعدش هم چندين بار به شدت اغفالش کردم. اول کتکش خوردم. بعد از راه دهن از راه به‌درش کردم. بعد دمرو گمراهش کردم. بعد طاق باز گولش زدم. و در تمام اين مدت اصغر لواط بيچاره با اينکه من مدام سرش فرياد می‌زدم. چيزی جز آه و اوه نگفت.
حاج‌آقا: شما از قبل می‌دونستين که اصغر لواط به پسرتون دخول شده؟
ننه‌کامبيز: والا من شک داشتم که دخول شده يا نه و همينطور در بقيه امور ذکر شده هم شک داشتم.
حاج‌آقا: وکيل مدافع اگه لاس خشکه‌ای چيزی داره بزنه!
وکيل مدافع: خانوم متهم! شما خودتون خار مادر ندارين؟
ننه‌کامبيز: نه! من از زير بته بيرون اومدم.
وکيل‌مدافع: ديگه سوالی از متهم ندارم.
حاج‌آقا: خوب متهم می‌تونه جايگاه رو ترک کنه بياد اينجا بغل. اجازه هست من رايم رو صادر کنم؟
ننه‌کامبيز: نه زحمت نکشين همينطور رو صورتم هم بپاشين خوبه. من عادت دارم.
حاج‌آقا: باشه. از اونجايی که متهم به دخول بر وبچ هم به خودش هم به بچه‌اش شک داشته. و طبق اصل ۲۴۴۰ كما اينكه اگر لواط كننده جاهل به سببيّت عمل براى حرمت ابدى باشد، بر او حرام نمى شونداما عدم حرمت، خالى از قوّت نيست. لاکن ما متهمه رو به ۳ سال حبس استجلاقی در خانه قاضی دادگاه محکوم می‌کنيم. ختم جلسه!
نماينده قوه قضائيه از خواب می‌پرد: نوبت من نشد؟
مردم هوراا می‌کشن. پاپی واق واف ميکنه. وکيل مدافع اصغر لواط رو در آغوش می‌گيره. منشی دادگاه دستش رو از سولاخ چپ دماغش بيرون می‌اره و به راستی فرو می‌کنه. کامبيز ننه‌اش رو بغل می‌کنه و در گوشش می‌گه مامان جيش دارم.
***
کامبيز بعد از آن ماجرا خواننده معروف پاپ شد و شاهکارهايی همچون عشق بی دمپايی، می‌ميرم برای زيپ شلوارت، پاپی خوب مادرم و مامان جيشم زياده اما هنر چاره سازه رو به دنيای هنر پاپ عرضه کرد. حاج‌آقا در يک از روزهای گرم تابستانی به علت از دست دادن کليه ذخاير آب بدن از دنيا رفت. اصغر لواط يک مهد کودک شبانه روزی با سرويس رفت و برگشت زد و تا آخر عمر خود را وقف کودکان اين مرز و بوم کرد. ننه‌کامبيز بعدا سکته حاج‌اقا يک سال زودتر از حبس در آمد و يک سال در بيمارستان زنان منتظر خوب شدن بخيه‌هايش شد. او هنوز به شغل وبلاگ نويسی اشتغال دارد و وبلاگ او با روزی ۵۰۰۰ خواننده بزرگترين نشريه غير رسمی ايران است. وکيل مدافع به طور مستمر به وبلاگ ننه‌کامبيز سر می‌زند و کامنت می‌گذارد <<من اعتراض دارم>>