از در دانشگاه که رفتم بوی عطر کلينيک خورد به دماغم. يه گوشه ۵ تا دختر با مينیژوپ چين چينی داشتن برای مسابقه فوتبال هفته آينده تمرين رقص میکردن تا اون روز تيم محبوبشون رو تشويق کنن. همينطوری که ذل زده بودم به لنگای خوش تراششون که چطوری بالا پايين میرفت يکی از دخترهای همکاسيم اومد جلوم سلام داد بعد کلهآش رو يه جوری آورد جلو که مجبور شدم لپش رو ماچ کنم و بگم سلام. زير لبش يه غرغری کرد که اين پسره ادب نداره، زورش میآد اول صبحی سلام عليک کنه. تلويزيون بوفه داشت از تور رولينگ استون صحبت میکرد. ظاهراٌ میگفت مکان مهدیه تهران. مسئول حسابداری دانشگاه اومد جلوم و فيش حقوقيم رو داد دستم و يواشکی در گوشم گفت: اگه باز هم پافشاری کنی و کراوات نزده بيای سر کلاسات باز هم حقوقتو نصف میکنيم ها! نگاه به فيشم کردم: يه مليوون تومن نصف حقوقم بود.
شستم خبردار شد. فوری دوويدم طرف تلفن: الو. تک ساپورت؟ ( tech support) گفت بفرمايين. گفتم اين چه وضعشه. امروز باز هم همه چيز تخمی شده. گفت ببخشيد، امروز يه هوا ispهای زندگی خوب سرويس نمیدن. شرمنده. يه ریبوت کنين شايد درست شه. گفتم باشه. کنترل-آلت-ديليت و ری بوت کردم درست شد:
در رو که باز کردم هورم بوی عرق پاشيد بيرون. يه لگوری چادری از همکارام جلوم سبز شد. سلام دادم جوابم رو نداد و عوضش پام رو لگد کرد و رفت. مسئول حسابداری به يه فيش کمک به آسيب ديدههای آتشفشان فروردين ۸۳ دماوند تهران اومد سراغم و اينقدر پيله کرد تا ۲۵ هزار تومن (يه چهارم حقوقم) رو تحويلش دادم. تلويزيون سمپل نوحه پخش میکرد و می گفت برای ديدن همهاش بياين مهديه تهران. وقتی ديدم که يه سری آدم با آستينهای بالا زده و کفشهای نيم پوشيده مثل اردکهای لنگ به صف طرف نماز خونه میرفتن ديگه مطمئن شدم همه چی درست شده. يه آخيش !
از روی راحتی خيال گفتم، به آسانسور هم نيگاه نکردم چون خيالم راحت بود که حتماْ خرابه و رفتم سراغ پله!
حالا .... کنترل-آلت-ديليت!