يک گوز خوب احتياج به يک سوراخ داره!
کامبی شيمادا - هفت سامورايی
صبح که از خانه بيرون رفت، نه تنها به پسر با ادب همسايه جواب سلام نداد، بلکه با با کارد سه تا خط سر تاسری از کنار گوش تا روی کپل چپش کشيد. در خيابان دو تا چشم پسری که ديدش زد از حدقه در آورد و در جيب گذارد. دختری که گفت به عشقت سلام برسان رگ زد. با گلوله چهل و چهار مغز کسی که به او ابراز عشق کرد تابلوی ديوار کرد که همه ببنند و بعد قلبش را با کارد از سينه در آورد و در جيبش نهاد.
در راه برگشتن به خانه از گلفروشی گل مريم خريد، غنچهای را له کرد و در پستان بندش ريخت تا عطرش عشقش را مست کند و بقيه را به او هديه کرد.
عشقش کيسهای پر از قلب و گوش و چشم به او داد و گفت: هر مردی آرزو داره که عشقی مثل تو داشته باشه!
دخترک گفت: و هر دختری همچنين!
آنگاه آن دو عاشق بینظير به سادگی و ابتذال ديگران خنديدند و عشقشان را تحسين کردند.