آدرس میمون بی مغز

brainless.monkey@gmail.com

چهارشنبه، دی ۳۰

Bate forte o tambor

بذار دنبکها بنوازند

تنها چيزی که می‌خواهيم تپ تپ نوای آنهاست

مردم تمام دنيا جمع شده اند تا

کون گرم را به آب سرد بزنند

آب سرد رود آمارزون

رود آمازون ساخته دست تو

تو آسما و زمين و جنگل را آفريدی

تو کوبوکولوس ها رو کنار هم جمع کردی (احتمالا يه جور ميمون از فاميلهای دور باشه )

تو عشق را آفريدی

پیام یه وطن پرست به هم میهنانش

ديگه نمی‌دونم ايران يعنی چی؟ يعنی چه چيزی هستش که ۱۰۰ هزار نفر رو بشه باهاش به عنوان ايرانی بودن شناخت.

مثلاْ لباس ايرانی چيه؟ اين روپوش اسلامی و کت قهوه‌ای؟ يا اون تاپ و شلوار چسبونی که دخترای گنگ‌لس آنجلسی همراه چس‌قميش باهاش ناف ناسورشون رو به ما قالب می‌کنن. چادر؟ مقنعه؟ فراک؟ عبا و عمامه؟ برگ درخت مثل آدم و حوا؟

دين ايرانی چيه؟ اين روزه گرفتنای بدل از رژيم؟ روی مين جست زدن شهيد نفهم؟ چرت‌زدن ويکل‌های مجلس؟ رقص دختر ترشيده‌ها تو پارتی‌های جفت يابی تين‌ايجری؟ قران سر گرفتن پيره‌زنهای سيتی‌زن آمريکا؟ کتلت‌هايی که برای هخا درست می‌کنن تا از گشنگی تو ميدون آزادی دلش ضعف نره؟ انتظار فرج مجری‌های تلويزيونی؟ يا معامله‌هايی که سريال‌های بعد افطار تو اتاق عمل با خدا می‌کنن؟

تصنيف ايرانی چيه؟ آهنگای ليلا فروهر؟ گوزناله‌های آهنگران؟ دعای ابوهمزه‌ثمالی؟

سرزمين‌مون کجاست؟ هر جا هست پس چرا همه آواراره و سرگردون ممالک غريبه‌ايم؟ پس چرا همش وطن‌وطن می‌کنيم؟ چرا توی صف ويزا و گرين کارت طلف می‌شيم؟ چرا تو عروسی‌هامون ای ايران پخش می‌کنيم (اين يکی خيلی با نمکه، من می‌خوام پيشنهاد کنم برای تکميل اين ايده تو عروسی ها بجای اون عروسک کوچولوهای عروس داماد روی کيک يه مجسمه کوچولو از مصدق در حال بستن شير نفت بذاريم)؟

زبون ايرانی چيه؟ اين الکن ولکنی که مجری‌های ماهواره‌ای می‌کنن (تو رو خدا فرق ل با ر اينقدر سخته؟) حرف زدن رئيس جمهور بی‌خايمون؟ حرف زدن راننده تاکسی ها که فقط ۲۵ تا کلمه داره که غير از حروف ربطش همه‌ش ترکيبات آلت تناسلی خودشون و ننه‌شونه؟

قهرمان ايرانی کيه؟ هايده؟ خاتمی؟ مدرس؟ خمينی؟ خرداديان؟ گوگوش؟ رستم؟

سينما .... بابا بی‌خيال ...

يه دفعه ديگه بگی ايران وايرانی مجيورت می‌کنم به ۱۰۰ ساعت خرداديان برقصی، ۱۰۰ هزار بار بگی رررررر (درست بگی نه مثل ايرانيای اصيل لوسانجلسی)، ۱۰۰ تا از نوارهای آهنگران رو گوش بدی، ۱۰۰ بار تو صف ويزای آمريکا وايسی، ۱۰۰ ساعت از سخنرانی های خاتمی رو گوش کنی، ۱۰۰ تا تاکسی سوار شی، ۱۰۰ روز چادر سرت کنی، ۱۰۰ روز نافت رو جلوی صد تا افغانی بندازی بيرون، ۱۰۰ روز روزه بگيری و هر شب با يه افغانی از سمت کون افطار کنی، ۱۰۰ تا آهنگ از ماهواره تقاضا کنی، ۱۰۰ بار فيلم رنگ خدا رو تماشا کنی، ۱۰۰ شب قران سرت بگيری و صد بار ای ايران بخونی و برای ايران گريه کنی! اگه نکنی ... خودت می‌دونی ای متظاهر وطن ناپرست.

یا ایران

ان المشاهدون الاکرام، فدخلی فی وبلاگی، فدخلی فی کسخلی.

بعدٌ الاستقبال الجميع المردم الدنيا، فی تعويض النام الخيلج الفارسی الی الخليج العربيه، نحن (الجميع الاخوان و الاخوات الايرانيه) يتصممُ الی التقابل عليه الحرکه الاستعمرايته من القمبانی النشنال جيوگرافيه.

الی النتيجهٌ، انا (القردُ لا مغز فيها) يتخواهش المشاهدون الکيرام، ليتذهب الی الاسايت الاخيراً و يتارياً الی الاتعويض الانام الخليج الاعربيه الی الفارسيه. لا لازمٌ با التذکر، الاگر نحن لا يذهب الی الاسايت و رأيون، آهسته الآهسته الاعراب يتزياد الصورت و، الاعراب ليستذهب الی الجلو، نحن يذهب الی العقب، الاعراب ليتذهب الی الجلو، نحن ليتذهب الی العقب. نحن يستمرر الی يذهب العقب. يذهباً شديداً.

واحد الصبح، يستقاموا علی الرخت الخواب، و ليتشاهدون بلاد تهران يتدبل الی الطهران. فی الامنظر القرد لا مغز فيها، لا تفاوت بين الاسماء المختلف. انا يتکلم البرای انتما. الزيرا، من بعد انت يتجبورا يتکلم الی السان العربيه. و انا يتفکر هذا الکار مشکلاً عظيما البرای انتما! دليلٌ محکم البرای هذه السخن، هذه المتن بين الملليه بالسان الشيوای العربيه. فی الحسن الاختام، انا يتقدم عليه، هذه الشعر الميهن الپرستانه الی الهموطن العزيز!

يا الايران،

يا مرزٌ مملو من الا الجواهرات،

يا انت التراب المخزن الهنر

بعيد المنه الاتفکر الاشرار و العدای

اذهب الی الابد راستٌ و مستقيماً

لذتهای کوچک زایل شده من

در زندگی لذتهای کوچيکی هست که مثل نوازش و بوس و کنار، زخمهای روح رو آهسته آهسته درمان می‌کنه و چاله چوله‌های روان رو بتونه کاری می‌کنه. اين لذتها رو نمی‌شه به کسی گفت، يا اينکه از کسی خواستشون. چون به محض اينکه به زبون بياريشون به قول مش قاسم انگاری دود می‌شن و می‌رن هوا.

اين لذتها اينقدر شخصی‌ان و اينقدر لای درز و شکافهای زندگی‌مون گم شدن که گاهی اوقات خودمون هم ازشون خبر نيستيم. فقط وقتی يکی‌شون رو از دست می‌ديم يه‌هويی ته دلمون قد يه توپ پينگ‌پنگ خالی می‌شه. دلمون برای يه چيز نامرئی تنگ می‌شه.

مثلاْ آدمهايی که با نشخوار کردن ساندويچ باعث شدن لذت گاز اول به يه ساندويچ سوسيس پر از سس رو وقتی دندونام تا بيخ لثه تو مايع گرم سس و روغن می‌ره زايل کنن.

زن های کلفت مرامی که مرتب با جلو عقب کشيدن چارقد و يقه لباسشون سعی می‌کنن دنبه‌های بيرون افتادشون رو بپوشونن، لذت ديدن اون لاخهای مويی رو که کنار چشم دخترهای نغز و ظريف می‌افته زايل می‌کنن.

بچه خر خونهايی که درس خوندن رو تبديل به عذاب کردن. مطالعه رو کوفتم کردن.

راننده‌هايی که خيابونا رو پيست مسابقه کردن، لذت موزيک گوش کردن عين رانندگی رو ازم گرفتن.

دخترهايی که سلام عليک رو تبديل به معادله ديفرانسيل از درجه هشت کردن، لذت لبخند متقابل رو به گه کشيدن.

آدمهايی که با عاشق و فارغ شدنای مکررشون حالم رو از عشق به هم زدن!

اهمیت هوو بودن

يا

فقط در دهان تو

اينکه شوهر آدم بره زن بگيره يه حرفه، اين که آدم زنِ شوهرش رو دوست داشته باشه يا بغل کنه يه بحث ديگه است. آقا دروغ چرا؟ ما که با چشم خودمان نديديم، اما اونهايی که تمام سريالهای تلويزيونی و فيلمها و رمان‌های ايرانی رو می‌بينن و می‌خونن می‌گن ديگه هوو نداشتن اصلاْ مد نيست. يعنی اگه يه نويسنده‌ای يه داستانی بنويسه که توش يه مردی يواشکی نره يه زن اضافه نگيره، هيچ ديار‌البشری حاضر نيست تف روی کاغذهای رمان بندازه و باهاش شيشه هواکش مستراحش رو پاک کنه.

من نمی‌دونم اين بی‌‌ناموسی اول از تلويزيون و سينما شروع شد يا اينکه مازوخيسم زير آتيش زنای ايرانی در سايه تمايلات همجنس‌خواهانه‌شون مصادف شده با افزايش نرخ چندهمسرخواهی (تعدد تنبان) مردای آتيشی مزاجی که جربزه يواشکی-فاحشه-کنی ندارن. بعدش اين عادت مستهجن تک همسرداری از سريالهای تلويزيون ريشه کن شده.

توی اين هيری ويری، اون زنی که يواشکی و بی خود بی گناه يه نيمچه شوهر قديمی در ضمير ناخود‌آگاهش نکرده باشه، بلا نسبت، گلاب به اونجاتون از سگ پست‌تره. آخه زنی که صاف و ساده فقط يه شوور کنه بعد بدون اينکه سرطان، ايدز يا فراموشی بگيره، بشينه پای شوهرش و بچه‌‌ّهاش رو بزرگ کنه، لياقت هوو داشتن نداره که هيچ، اصلاْ نبايد زير بارون به دست و پاش افتاد و ازش طلب بخشش کرد.

مامانهای ما که زير بار عقده‌ کم خود شوهر بينی به علاوه کمپلکس زن-کلفتيسم خود-کم-شغل بينی* بزرگ شدن، با همه زور زدنشون توی دامن‌شون يه عقده‌های کم خود شوهر بينی آغشته به کمپلکس زن-کلفتيسم خود-کم-شغل بينیحشر‌مزاجای روانپريشی مثل ما بزرگ شدن. حالا توی شلوار لی تنگ و تورش و پاچه-بالازده دخترای امروزی که در عنفوان چهارده سالگی، چهار تا شورت از ما بيشتر پاره کردن چه توله‌هايی قراره بزرگ بشن. خدا عالمه!

يعنی ده سال ديگه يکی به سن سال الان من، وقتی سينمای ايران رو مرور کنه با خودش نخواهد گفت:

من يواش يواش داره شکّم می‌بره که نکنه من خودم نيستم که شوهر زنم هستم و در واقع اين دوست منه که واقعاْ منه ( چونکه تو بيمارستان موقع بچگی با من عوض شده) و حالا هم زنم که خواهر ناتنی اون دوستمه که تو بيمارستان بوده، دشمن من می‌شه چون دوست‌دوست دشمن دوست من می‌شه: دشمن من!

حالا بابام که راس راسی بابای من نيست، يعنی در واقع بابای اون دوست من نيست و همه خيال می‌کنن که بابای من نيست. واقعاْ بابامه. ولی بابام در اصل پدرم بوده که يواشکی قبلش با مامانم عقد کرده بودن ولی چونکه می‌خواستن يواشکی کورتاژ کنن با هم ازدواج نکردن. حالا اون بچه که سقط هم نشده يه جورايی گم و گوره شايد عنقريب پيدا شه.

از طرفی زنم که بر اثر تصادف حافظه‌اش رو از دست داده يادش رفته که توی يه تصادف رانندگی شوهر قبليش افتاده توی دره و با اون دوست من که در واقع حالا خود من هستم عوض شده. اونی که با شوهر-زن* من عوض شده بوده پدر اصلی زنم بوده. آخه می‌دونين زن من رو يه زن و شوهر مهربون که طبيعت بهوتشون افسرده بوده به فرزندی قبول کرده بودن. وقتی زن من می‌افته تو دره بالاخره با پدرش ملاقات می‌کنه، که اصلاْ نکته مهمی در ماجرا نيست چونکه همونطور که گفتم زنم حافظه اش رو از دست داده.

و حالا تا وقتی که من، زنم و بقيه جماعت ايرانی حافظه‌شون رو بدست نياوردن و هنوز تلويزيون حمهوری اسلامـی رو نيگاه می‌کن، و به مطابعت حافظه‌شون، شعورشون، لياقتشون، معرفتشون، ناموسشون و انسانيتشون رو از دست می‌دن، مشکلی پيش نخواهد اومد و همگی با هم می‌تونيم بدون توجه به روابط سببی و نسبی همديگه، همه با هم مقاربت کنيم و عين خیالمون هم نباشه،‌ چونکه بالاخره در آخر داستان با يه عذر خواهی همه همديگه رو می‌بخشيم و همه چی به خوبی و خوشی تموم می‌شه!

--------------

کلمه ترکيب تازه

------------

شوهر-زن: اين کلمه را بر وزن مادر-زن يا براد-زن بخوانيد. معنی‌اش هم اينه زنتون رسماْ با يه شاخ شمشاد برن سانفرانسيسکو. که اون شاخ شمشاد می‌شن شوهر-زن شما. اين ترکيب محسنه يک کپی رايت داره. اختراع آقا يوسفه که يه وبلاگ درباره گرزش داره و لينکش اين بغله <---. اهميت هوو داشتن: گفتن داره که عنوان اين متن کپی‌رايتش مال مارموله. خود سوژه هم مدتها سوژه خنده ما دوتا بوده و کلی باهاش حال کرديم. عقده‌های کم خود شوهر بينی: يه زمانی می‌گفتن شوهر کردن سخته. دختر بايد از هر انگشتت هزار تا هنر بريزه که شوهر پيدا کنه. حالا برای اينکه يه خانومی رو که سه تا فوق دکترا داره در حالی که ماهی ۳ مليون تومن ماليات در رفته حقوق می‌گيره بايد چه تحصيلات و در آمدی داشته باشی خدا می‌دونه. کمپلکس زن-کلفتيسم خود-کم-شغل بينی: قبلنا که زنها برای امرار معاش وابسته به درآمد شوهر، پدر يا دوست پسر بودن، برای اينکه به صرفه‌تر به نظر بيان مجبور بودن در منزل ابر شلوار پوش محترم در حد کلفت کار کنن و عقده کلفت شدن و نداشتن يه شغل خارج از خونه داشته باشن. حالا جونم براتون بگه که گذشته از کار خونه و بچه داری بايد يواش يواش يه راهی هم برای زاييدن آقايون پيدا کنيم تا نگهداری آقايون در منازل خانومهای فوق دکترای پر مشغله يه کم به صرفه به نظر برسه.