آدرس میمون بی مغز

brainless.monkey@gmail.com

یکشنبه، خرداد ۸

وجد

تقدیم به پاپ ژان پل سوم:*
عشق من:
صبح که پا می شی از خواب شل و ول.
کون رو هوا، سر تا کمر زیر بالش.
هر چی جوش بخورم و جز بزنم که زود باشی.
لخ لخ حوله تو بر می داری و پتی می ری تو حموم.
مسواک می زنی یواش یواش و فس فسو.
رد می شی از کنارم خواب خواب و غرغرو .
جز می زنم که زود باشی.
خنگ زل میزنی که چی باشی؟
می شه دلم قنج نره وقتی اونطوری صد در صد خواب ازم سئوال می کنی " که چی باشی؟"؟
پس جوش می خورم ولی فس فس بکن و لخ لخ بکن و یواش یواش باش و شل شلی
آخه دووووووووست دارررررررررررررررررررررم

ضبط من:
هر سی دی بهت دادم بگو ... Hello.
تو هر دست اندازی نیم ساعت بپر جلو.
زود قاتی کن.
زرتی بسوز.
سی دی ها رو خط خطی کن.
داد می زنم.
قاط می زنم.
رل ماشین رو گاز می زنم.
فقط با ناز و اشوه و ادا
بگو see you و سی دی رو بده بیرون.
می شه اعصاب خراب و پریشون سوار ماشین شم و برام یه ساعت بخونی و حالم عالی نشه؟
پس قاط قاط بزن و زرت زرت بسوز و تند تند بپر.
آخه دوووووست داررررررم

آقای رئیس جمهور:
گالش زرد بپوش و برو سازمان ملل.
سر سفره سفیر کبیرای 8 ملت دنیا، هر نوشیدنی بهت دادن عین هاپو بو بکن.
آقای قهرمان:
160 کیلو آهن رو یه ضرب بزن
به هر لگد زن چشم بادومی لگد بزن، زیر یه خم یا یا اسپک پرشی
مدال بگیر
زردشو بگیر
جهود دیدی عین خرگوش بزن به چاک
آقای دانشمند:
مدال ببر
اول بشو
اختراع کن


می شه فراموش کنم که وطن دارم؟
پس لگد بزن، بو بکش، بزن بچاک و مدال ببر
آخه دوست دارم

----------------------------------------------------------------------------------------
این متن را بواسطه جوک قشنگ و کلاسیکی که از پاپ مرحوم شنیدیم بهش تقدیم کردم:
می گن دم دمای مرگ پاپ بهش می گن تنها راه زنده موندت اینکه که یه بار به یه دختر جوون سککس داشته باشی.
پاپ اول ناز می کنه ولی بعداً بخاطر دل تمام مسیحیون عالم قبول می کنه منتها به چهار شرط:
می گن شرطا چیه؟
می گه: اول اینکه دختره باید کور باشه.
می پرسن چرا؟
می گه واسه اینکه منو نبینه و بفهمه پاپ داره گناه می کنه.
می گن: قبول
بعدش می گه: دوماً که کر باشه.
می پرسن چرا؟
می گه اگه یه بار بر حسب اتفاق صدای منو شنید نفهمه من پاپ مسیحیون گناه کردم.
می گن باشه.
بعدش می گه: سوماً اینکه لال باشه.
می پرسن : دیگه لال برای چی؟
می گه: برای اینکه حالا اگه یه جوری فهمید من پاپ هستم نتونه به کسی بگه.
می گن شرط آخر چیه؟
می گه: پسسون هاش هم بزرگ باشه.
می گن : همه حرفات تا اینجا قبول ولی این دیگه واسه چی؟
می گه:
آخه دوست دارم

پنجشنبه، اردیبهشت ۲۹

سیاحت غرب

دیشب یه چیزایی دیدم که همه می گن خوابه. هر چند من خودم مطمئن نیستم ولی رفیق رفقا به اعتقاد دارن که یه جور رویا بوده. من می گم که ممکنه یه جور توهم یا اعوجاج ناشی از اکس و حشیش و شیشه و اینجور خزعبلات باشه. رفقا می گن که تو از این جور چیزا نمی زنی. من می گم که همه این دودافزارها یه جورایی فراموشی می آره پس روی اینکه به یاد کسی نمی آد که مصرف کرده باشم نمی شه حساب کرد. همه با هم می گن: خفه شو!
واسه همینه که من از این جماعت قهر می کنم. چون توی راحتی بهشتی- پلاسمایی خودم که از پوست حوری های هاوایی بهشت ساخته شده به محض اینکه اراده می کنم راحتی نیم متر از زمین بلند می شه و ازهمه دور می شم. این راحتی کاملاً شفافه، از کف کون تا زیر گردن رو به نرمی گرفته. از اونجایی که من تو راحتی بهشتی-پلاسمایی خودم احتیاج به هیچ جور حرکتی ندارم، فقط با اراده کردن می تونم با درجه آزادی 360 درجه به همه جهات حرکت کنم. روی این راحتی های معمولاً دو تا جوب بهشتی عسل و شیر به صورت پیش فرض کارخونه هست. اما من سفارش شخصی دادم و جوبها رو به جوب کاپوچینو و مارتینی تغییر دادم. با عوض کردن رینگهای راحتی از مدل اسپرت به مدل ناب محمدی سر جمع به واحد رایج بهشتی برام سه خار پای یتیم آب خورد. ولی می ارزید.
وقتی به دشت قرمز رنگ خوشگلی که عین لابی هتل هیلتون طراحیش کرده بودن رسیدم، رفسنجانی رو دیدم که با فروختن یکی از برجهاش تام کروز رو استخدام کرده بود که جاش بازی کنه. تام کروز که در حال مقاربت سگی با هدیه تهرانی بود یه نمه عرق روی پیشونیش نشسته بود. آهسته رفتم جلو. جوب کاپوچینو و مارتینی رو خاموش کردم تا بتونم خیلی نرم تا نزدیک گوش هدیه برم جلو. یواش در گوشش گفتم:
Comment allez-vou mademoiselle?
یه هوا نیگام کرد بعد خیلی بی کلاس جوابم رو داد:
It feels good to have Tom and Aَkbar whithin thyself.
آروم برگشتم و ازش دور شدم. یه قدری بالا رفتم تا خلایق دیگه دیده نشن. ولی رضازاده از اونجا هم معلوم بود.رضا زاده و داداش خونده اش هرکول داشتن با ادیسه، اطلس و ژان وال ژان مسابقه " کی می تونه با بیضه اش کوه فوجی رو بلند کنه" بازی می کردن. برنامه زنده بود و مجری اش هم رئیس جمهور محبوب آقای لاریجانی بود. لاریجانی از این گوشی ها به گوشش زده بود و به عنوان جایزه تماشاچی ها براشون استمنا می کرد.
سلمان فارسی با ماکسیمای ممد-حرا توی ساحل جلوی مرلین مونرو ترمز زده بود و داشت یه کارت " تبارک الله احسن الخالقین" رو از طرف ممد-حرا بهش میداد.
یهو متوجه شدم چهل تا حوری یه خورده جلوتر وایسادن. پاهام رو دراز کردم و چشام رو بستم که نکنه یهو بیان سراغم. آخه کی دلش می خواد با یه چیزی به قوام و هوش یه پاستیل 60 کیلویی جفت گیری کنه؟ یه خورده که نزدیک شدم دیدم اینشتن داره سعی می کنه معنی دوقلوهای کهکشانی رو به اونها بفهمونه. اونها هم بدنهای شفافشون رو که اونطرفش پیدا بود به آلبرت بدبخت می مالیدن و از درختهای هلوی اتوماتیک-بهشتی میوه می کندن و تو حلقش فرو می کردن. چشم آلبرت که به من افتاد بغضش گرفت. پرسید: فکر می کنی چقدر طول می کشه که اینها مفهوم نسبیت رو بفهمن. لبخندش زدم. گفتم: اگه یهوه رو دیدم بهش می گم شاید بفرستت جهنم. گفت: خداعمرت بده. دلم برای ماکسول تنگ شده. گفتم اگه رفتنی شدی چه بلیطی برات بگیرم. گفت: بی زحمت first class باشه اگه زحمتی نیست تو قسمت non-smoking, non-farting باشه.
براش دست تکون دادم و آروم نزدیک ستاد تبلیغات کاندیدهای 18 ساله ریاست جمهوری که عبارت بودن از زهره و پری و مریم و نازی و مملی و فاطی و شی شی و سی سی و کی کی شدم. یه جراح زیبایی که صد هزار تا پا داشت و هر پاش هم صد هزار تا انگشت داشت و هز انگشتش هم به صد هزار تا پنس و چاقو و هزار تا ابزار لیزری-بهشتی متصل بود با یکی از پاهاش داشت روش جدید عمل دماغ رو برای زهره و پری و مریم و نازی و مملی و فاطی و شی شی و سی سی و کی کی توضیح می داد. می گفت با این روش دیگه دماغتون رو باید با میکروسکپ دید.
پرسیدم: اینجا که قرار نیست جسم و جانی باشه، شما قراره چی رو ببری؟ چی رو کوچیک کنی؟
صدها صدها میلیون دستش رو بالا آورد و با همه شون بهم بیلاخ نشون داد. منم به رسم سپاسگذاری شلوارم رو پایین کشیدم براش تکون دادم.
برو بچه ها همه با هم گفتن بی تربیت- بی شعور - بی خدا. بعد با قلماناشون پراکنده شدن تا کماکان به فکر چیزای مهم باشن. چیزایی مثل: سیخ یا فر وایستادن مو ی سرشون، روش پوشیدن جوراب شلواریهای بهشتی- که برای لطافت کامل از جنس چس بو زدایی شده ساخته شده، اندازه بالا زدن پاچه شلوار لی-بهشتی شون که از زور شنگشوری کیفیت بالا جلوش قد 5 سانت نامرئیه، چلوندن و پر کردن چال و چولای جوشهای بلوغشون.
از یه آقایی که سرتاپا قرمز بود و دو تا شاخ کوچولو رو سرش داشت پرسیدم که اگه اینجا هم مشکل جوش و چروک و پشم سیاه و موی سفید باقیه؟
گفت تو خیال کردی اگه اینا قابل حل بود اینجا و اونجا داشت؟ همه جا حلش می کردن دیگه.
هر دو خندیدیم.
گفت: شیطان رجیم.
گفتم: خوشبختم.
گفت: دیگه ظهر شده بیا بریم نهار بخوریم.
گفتم: عالیه.
قبل از اینکه راه بیافتیم یه نفر با روپوش سفید و یه گوشی پزشکی روی گردنش اومد و از ما و همه اونهایی که به سمت نهار خوری می رفتن سبقت گرفت.
به شیطون گفتم مگه اینجا هم می شه از دیگران جلو زد، حق و ناحق کرد و نوبت رو رعایت نکرد؟
گفت: این موردش فرق می کنه. اونی که با روپوش سفید رد شد خداست.
گفتم: چه خوب من باید درباره اینشتن باهاش صحبت کنم.
گفت: فکر نکنم فایده داشته باشه. مدتیه که اصرار داره بگه خدا نیست. فکر می کنه دکتره.