آدرس میمون بی مغز

brainless.monkey@gmail.com

چهارشنبه، آذر ۹

بایده ... بایده؟

آقای مدیری که صبح ساعت 10 از خواب بلند می شه. از ده صبح تا یازده رئیس سازمان دور برگردونهای بزرگراهه، از یازده تا دوازده رئیس فدراسیون وزنه برداری و طناب زنی بانوان میانساله، از ساعت دوازده تا یک لای لنگ زن سومشه، از ساعت یک تا دو رئیس اداره مبارزه با مفاسد اجتماعیه و مراسم ناهار و نماز اونجا رو برگذار می کنه، از ساعت دو تا سه بالکل غایبه و پولهایی که دزدیده می شمره، از ساعت سه تا چهار دانشجوی دکترای دانشگاه آکسفورده شعبه مرکزی اراکه، از ساعت چهار تا پنج تو عزب خونه پری شیره مال روی زانوی آزیتا ( فضه سابق) تریاک می کشه، از ساعت پنج تا شیش دانشگاه آزاد درس می ده.معلومه که در حال حاضر خارج نیست و توی سواحل تاپلس تریسته درباره سیستم قضایی تحقیق نمی کنه، والا وقتی برای تلف کردن نداره و توی وقت اضافه اشه که توی چت روم لزبینها با اسم مونیکا سایبر-استمناء می کنه.
یه همچین مدیری رو باید دار زد. البته از دول.

خانوم خانومایی که از دوازده سالگی ابرو و بکارتش رو بالکل بر اثر کثرت برداشتن از دست داده،صبحا دوست پسرش البته اگه شب قبل خوب ارضا شده باشه می بردش سرکار، ظهرها غذای رئیسش رو لقمه لقمه دهنش می ذاره در حالیکه با کون برهنه رو شلوار لکه رئیس نشسته، بعد از ظهرها اداره رو دو در میکنه که شوهر سابقه ش برسوندش دانشگاه غیر انتفاعی-شبانه-زنجیره ای با همکاری مسجد جامع مزار شریف تا فوق دیپلم زناشویی-اسلامی-فمینیستی اش رو بگیره، عصرها تو شیره کش خونه پری خانوم اضافه کاری می کنه، قبل از رفتن به خونه شون پشت اف-اف صدای آه آه در می آره تا پسر همسایه ارضا شه. ولی عشق واقعی اش مونیکاس که تو چت روم باهاش آشنا شده و بدون قصه های قشنگش اصلاً ارضا نمی شه.
اونجای این خانوم خانوما رو باید طلا گرفت و گذاشت سر تاقچه. البته با احتیاط که لیز نخوره.

رئیس جمهوری که همه شهرهای کشورش رو سر زده و توی قبرستون همه اشون سخنرانی کرده، توی صحن علنی سازمان ملل دعای فرج ولی عصر خونده، عین لامپ فلورسنت نور می ده و زشتی اش توی عصری که با چس قرون می شه زیبا شد، افسانه است، اینقدر بیکاره که ای-میل همه ملتش رو شخصاً جواب می ده. جک ساختن درباره اش بی مورده.
این رئیس جمهور رو باید مجبور کرد روزی هزار بار بنویسه: من لباس اطو کرده می پوشم و دندونم رو مسواک می زنم. البته با تو سری.

وبلاگ نویسی که توی اینترنت شروع می کنه یه رمان سه جلدی بنویسه. ولی اونقدر بی شعوره که نمی فهمه کسی حوصله خوندنش رو نداره. تقصیر نداره چون حیوونه و مغز به کله اش نداره.
این وبلاگ نویس رو باید وبلاگش رو فیلتر کرد. البته با ملایمت.

آهنگی که وقتی می شنویش کونت اونقدر به سختی می جنبه که نمی تونی به زمین بچسبونیش. کله ات لقوه پیدا می کنه و نیشت عین الاغ باز میشه و نمی تونی جلوی خودت رو بگیری و حتی تو سالن انتظار حراست اداره ات نخونی اش.وقتی گوشش می دی حالت خوبه و همه رو دوست داری. حتی رئیس حراست. خوب آهنگ خوبیه حتی اگه سازنده اش زاخمانینوف نباشه.
این آهنگ رو باید گوش کرد.البته با حد اکثر ولوم.

شغلی که بخاطرش به مسئول حراست که یه دختر چادری کون نشوره جواب پس می دی که " اگه وقتی تسبیحات اربعه رکعت دوم نماز وحشت بدل از حیض جنابت رو میخونی شک کنی که یه گوزی که ازت در رفته سحواً بوده یا به قصد گناه، قضاش رو می خونی یا غسل میکنی؟" هیچ فرقی با یه شغل تو مرکز تحقیقات نداره که رئیست هیچ اعتقادی به حراست نداره ولی به یه عقب افتاده چلوکباب با کوبیده اضافه می ده که کون تو رو بسوزونه.
این شغل رو باید رید توش. البته با گوز بدل از ان.

تلویزیونی که زنها و مردای سریالاش مرتب به هم اظهار عشق می کنن ولی بوس عاشقانه کردن که سهله، ننه حق نداره به بچه اش دست بزنه. شک نکن که باعث رواج زنای با محارم در اجتماع می شه.
این تلویزیون رو باید به کون رئیس قبلی و فعلی اش فرو کرد. البته روشن با حداکثر ولوم.

دانشجوی شاخ شمشادی که تاحالا دختر نگاییده، عرق سر نکشیده، کشیدنیه نکشیده و تپه نریده توی شهر نگذاشته. ولی برای درمون چشمش هم که شده سه ورق کتاب به عمرش نخونده. کلاً حیفه که ازش فهم و شعور بخواییم.
دول این شاخ شمشاد رو باید بوسید. البته با پوشش اسلامی مناسب.

مملکتی که یه همچین دختر و پسر و رئیس و حراست و دانشگاه و دانشجو و تلویزیون و مدیر و رئیس جمهور و دور برگردون و کون برهنه و سیستم قضایی و استاد و مرکز تحقیقات و اف-اف و وبلاگ نویس و چت روم و شیره کش خونه و اداره و لزبینی داره معلومه که امیدی بهش نیست.
باید دم رو گذاشت رو کول و ازش فرار کرد. البته با حسرت و پشیمانی و اشک.

دوشنبه، آذر ۷

راهنمای جامع عشق، جفت گیری، عاطفه و مشغولیات پایین تنه ای

2.
دختری با سینی شاش

همون زمانی که سیاوش در عنفوان بلوغ پاش به بیمارستان باز شد و شاش بند شد، تغییرات اساسی تو جامعه باعث شده بود که کلاً زنهای دور و بر سیاوش عین گرگور سامسا یهویی به عنکوبت های سیاه بی قواره ای بدل بشن که هیچ جور لطافت زنانه ای درشون نشه دید. سیاوش و هم سن و سالاش هم اگه می خواستن ناقانون شکن بمونن و بدونن آناتومی زن حدوداً چه شکلیه حتی به مانکن های بوتیک ها نمی تونستن اعتماد کنن چونکه مدتها بود که پسوون مانکن ها رو بریده بودن و جاشون قوطی شیر خشک گذاشته بودن.
سیاوش با بدبختی سعی کرد زور بزنه تا یه قطره ادار کنه ولی نشد. پرستار نره خر در حالیکه با یه لوله صورتی بازی می کرد که به زحمت می شد تفاوت قطرش رو با آلت سیاوش فهمید گفت:
- پیش می آد، از هر ده نفری که اونجاشون رو عمل می کنن پنج تا شاش بند می شن. حتی دو سه تا رو با یه همچین لوله ای هم نمی شه ادراروند. اونوقته که یه سوزن می زنن درست زیر ناف. اونوقته که طرف دعات می کنه
سیاوش حتی نمی تونست فکرش رو بکنه که یه همچین لوله ای رو از سوراخ آلتش رد بکنن یا زیر دلش رو سوزن بزنن واسه همین تصمیم گرفت که همه چی رو فراموش کنه و به پرستار دروغکی بگه که مشکل حل شد.
ولی کمتر از نیم ساعت بعد وقتی برای بردن ظرف نمونه اومدن دروغش آشکار شد. دخترک بود که عین یه تلنگر زندگی سیاوش رو عوض کرد. این دخترک برعکس داستانهای رایج اینطوری نه بلند بود و بلند (tall and blond). نه خوشگل بود و نه جذاب. نه سکسی بود و نه لوند. یه دختر معمولی بود. لاغری-مردنی با سینه تخت انگار که هرگز بالغ نشده. آروم گفت که شیشه نمونه خالیه. سیاوش سرخ شد و سفید و آخرش اعتراف ناجور کرد که نتونسته.
دختر درحالیکه مستقیم تو چشای سیاوش نگاه می کرد، نه مثل رایج اون روزها که دخترها به زمین نگاه می کردن و پسرها به هوا، دستکش لاتکسش سایز کوچکش رو که سه سایز به دستش بزرگ بود رو آروم از دستش در آورد و با انگشت اشاره روی هوا یه دایره بزرگ کشید. گفت که اگه این مثانه باشه شاش از کجا می ره توش. چطوری ذخیره می شه و چرا بعضی وقتا گیر می کنه. فلسفه یه عضله گرد که سر گردنشه گفت و همینطور اون یکی عضله گرده که بیرون تر از اولیه. بعد گفت که یه مثلت برجسته و زیبا هم کف عقبی اش هست که هزار تا خاصیت داره. همینطور روی هوا خط های فرضی می کشید و توضیح میداد. بعدش یه دفعه ساکت شد و سیاوش رو برای بار آخر با دهن نیمه باز حیرت زده تر کرد. شیر آب رو طوری باز کرد که چکه چکه آب ازش بره. آونوقت زمزمه کرد:
- حالا چشماتو ببند. فکر کن که من و تو دوریم. خیلی دورتر از اینجا. توی یه دشت بزرگ. کنار یه رود بزرگ. تو راحت روی چمن های نمناک دراز کشیدی. راحت. حالا این ظرف رو بگیر و ...
ظرف نمونه در یه چشم به هم زدن پر شد. سیاوش فقط وقت کرد بگه شما خیلی واردین و دخترک با خونسردی گفت که می دونم. سرخ شد و سینی پر از نمونه های شاش رو برداشت و مثل یه سایه از اتاق رفت و سیاوش رو همونطور هاج و واج گذاشت.
در اون زمان و مکانی که سیاوش و همسن و سالاش زندگی شون رو توش هدر داده بودن جنس مخالف دشمن به حساب می اومد. واسه همین تشکر و سلام و علیکی در کار نبود. رابطه غیر قانونی تلفنی شروع می شد و زیر یه لحاف توی خونه خالی تموم می شد. سکس یه جور تغییر شکل گرگور سامسایی به رد و بدل کردن جزوه، مالشهای تصادفی توی اتوبوس، تجاوز به عنف و خوندن فصل حیض و نفاس توضیح المسائل بدل شده بود. اشکال این قضیه در این بود که سیاوشها (چه دختر و چه پسر) از اینکه بد جور دلشون می خواد احساس گناه می کردن.
ولی در این نقطه از زندگیش سیاوش فهمید که دونستن یه جورایی خوبه و تونستن از اون هم بهتره. واسه همین تصمیم گرفت که حسابی بدونه. پس از کتابهایی که درباره اسباب و آلات هر دو جنس بود شروع کرد. روز به روز به فهیمتر و عاقل تر شد. فهمید که شکل ظاهری ماجرا چطوریه و چرا اینطوریه. کجاها به کجاها وصله. کجاها رو می شه دست زد و کجاها رو باید قبلش دست و صورت رو شست. بعد فهمید که چیزایی هستن که توی خون می گردن و به ماجرا ربط دارن. یه چیزایی هم هستن که بالعکس نه تو خون می گردن و به چیزی هم ربط ندارن. بعدش همه اینها رو تو ذهنش دسته بندی کرد. حسابی از دونستن لذت می برد و این ماجرا رو جا به جای راهنمای جامع عشق، جفت گیری، عاطفه و مشغولیات پایین تنه ای گفته. البته اون هرگز یادش نرفت که چه کسی اولین جرقه بیداری توش زد و اون دختری که خیلی از جاها به اسم: استاد بزرگ، دانای کل، بیدار کننده عزیز و رهایی بخش من از تاریکی ذکر می کنه همون دختر با سینی شاشه و نه کس دیگه. اما غافل از اینکه تک تک چیزایی که می دونه و ازش لذت می بره در شکل دادن پایان شوم زندگی اش بد جور موثرن.

ادامه دارد ...

پنجشنبه، آبان ۲۶

راهنمای جامع عشق، جفت گیری، عاطفه و مشغولیات پایین تنه ای

1.
پیش درآمد

این داستان درباره کتاب "راهنمای جامع عشق، جفت گیری، عاطفه و مشغولیات پایین تنه ای" نوشته شده. بی شک این کتاب یکی از چشمگیرتین کتابهای آموزشی-عبرت آموز چاپ نشده دنیاست. این کتاب رو منتقدین سکسی تر از توضیح المسائل، مشهی تر از کتاب آشپزی رزا منتظمی، واقعبینانه تر از اصول جراحی سابیستون، پرفروش تر داستان راستان مطهری و دقیق تر از مبانی محاسبات آرماتوربندی سازه های بتونی به حساب آوردن. در همین ابتدای کار باید بگم که این کتاب رو دختر خوشگلهای تهران و دهات اطراف و به طریق اولی پسر خوش تیپهای 206 سوار همینجاها به عنوان دایره المعارف کامل حاوی دانش و معرفت لازم برای شبهای-دور-از-خانه و روزهای خانه-خالی بی چون و چرا قبول کردن. از اونجا که این کتاب از کلمات مغلق خودآموزهای رایج زناشویی مثل آلت تناسلی و مهربانی و مهبل استفاده نمی کنه و در عوض از کلمات اصیل و فصیح اصلی زبان شیوای فارسی مثل کاف سه نقطه و کاف سه نقطه استفاده میکنه، تبدیل به قاموس متلک گفتن، سرصحبت باز کردن و نخ دادن برای جوونهای باحال و اهل معاشرت و مقاربت در آومده.
برای نگاه دقیق تر به کتاب باید در درجه اول یه نگاه موشکافانه به مغز پشت این کتاب بندازیم. علیرغم اینکه بیشتر به تمجید مغز نویسنده هوشیار پرداخته بشه به توصیف ابعاد و درازای اعضاء و جوارحش اشاره می شه ما شک داریم که از اون جهت با کسی فرق داشته باشه. این خبط در حالیه که این کتاب در صفحه اول تقدیم شده به" دخترهایی که به من یاد دادن اندازه اش اصلاً مهم نیست!".
همونطور که در هر کاری حتی امور بی ناموسی پر کاری رمز اصلی موفقیته، شایعه که نویسنده راهنمای جامع عشق، جفت گیری ... در شبانه روز 4 ساعت بیشتر نمی خوابیده و بقیه روز رو به کسب مهارت و تجربه برای کتابش صرف می کرده. با اینحال مجالی نداشته تا سر میز بیشینه و مرتب و منظم نوشته هاش رو توی دفتر یا یه کامپیوتر وارد کنه. اکثر نوشته ها در هنگام کسب تجربه های میدانی و در خود میدوون همونطور داغ داغ روی هر چیز دم دستش بوده مثل ملافه، جلد سیگار، روی آیینه توالت با ماتیک، روی زمین تنیس با جیش و حتی روی کاغذ چسب نوار بهداشتی با پر بالشت(جنس جوهر قرمز رو نفهمیدیم) می نوشته. البته همین باعث شد که در جمع آوری دست نوشته های گرانقدر این نویسنده بعد از ناپدید شدن غریب الوقوعش دچار سختی ها و مشکلات فراوون بشن.بعضی از قسمتهای دست نوشته های این کتاب رو از دفترچه خاطرات دخترهای 16 ساله بریدن در حالیکه دخترا معلوم نبود بخاطر بریدن دفترچه خاطرات یا یادآوری خاطراتش گله گله به پهنای صورت اشک می ریختن. بعضی از فصلها رو به زور تهدید و تجاوز از سوتین خانومهای شوهر داری در آوردن که ضرب المثل سکس و رومنس موفق توی فامیل بودن. فرازهایی از کتاب اصلاً به دست نیومد و فقط وصفش رو از روی جای کبودی و گاز دندونهایی که روی تن 30 تا از دخترهای یه خوابگاه دخترونه پیدا کردن فهمیدن. بعضی از گهرهای کتاب بالکل از دست رفت چرا که بعضی از شوهرها و پدرهای غیرتی سختشون بود بذارن آدمهای غربیه کمد لباسهای زیر ناموسشون رو مطالعه کنه. واسه همین قبل از ثبت وقایع در کتاب، اسناد (شورت و گن و جوراب و ملافه) رو شستن و مطالب رو از بین بردن. البته نویسنده فقید از کسایی بود که به شدت با این رفتارهای نا برابر با زنان مخالف بود تا جایی که در جلد سوم راهنمای جامع نوشته: "لباس زیر زنها درب ورود به روحشونه، روح و درب ورودش رو تمیز نگاه دارید!"
گذشته از پرکاری، درباره نبوغ اون داستانهای عجیبی سر زبونهاست. مثلاً گفته می شه که اولین کلمه ای که به زبون آورده بجای اسم مادرش، فلان ننه اش بوده. به همین سبک و سیاق هرگز نتونست جغجغه رو با تلفظ درست یعنی کسره اول و سوم ادا کنه. در 5سالگی رنگ و مدل شورت همه دخترهای فامیل رو می دونست و در 12 سالگی می تونست با نگاه کردن تو چشم زنهای سرد مزاج محله که برای جشن عاطفه ها پول جمع می کردن به ارگاسم برسونه. هر چند که حتی وجود این اسطوره توسط بعضی ها زیر سئوال برده شده ولی سکسولوژیستهای خفن این ماجرا بیشتر به علت ناپدید شدن ناگهانیش می دونن. خرافاتی هم سر زبونها هست که می گن دیدنش که یه روز بعد از 500 امین مقاربتش در اون روز کلاً به منی بدل شده. بعضی ها می گن توبه کرده و الان رهبر دسته ای از خمرهای روژ در اون ور مرزهاست و حتی برای خوراک از گوشت ضبیح مونث استفاده نمی کنه. بعضی ها می گن با یه دختر عشایر کهکیلویه و بویر احمد ازدواج کرده و حالا به ظریف ترین چیزی که دست می ماله کاسه های سفالی جهاز زنشه. بعضی ها می گن یه روز با یه هواپیما که فقط خودش مسافرشه و بقیه صندلی ها مهماندارهای برهنه هستن برمی گرده و بعضی ها منتظرن که یه روز عکسش رو تو ماه ببینن که می خواد همه زنهای زمین رو یبارکی به ارگاسم برسونه. اما باورش سخته.
شاید از نبودنش کسایی بیشتر از همه زجر بکشن که با لمس یه نوک انگشت از یه دختر چادری شلخته پلخته ی بوگندو به کسی که همه هنر و فلسفه لوندی و دلبری رو از طرز زدن سنجاق قفلی به زیر دامنی گرفته تا بی دست ساک زدن از بر می دونه بدل شدن ، اما از اونجا که در جایی از راهنمای جامع می نویسه: "...وصفش، نصفشه، پس همه کسایی که من کردم و اونهایی که بعداً می کننشون مکلفن که بدن و بکنن و برای همه تعریف کنن..." ما هم که نه سنجاق قفلی می زنم و نه ساک اساساً نبودش رو احساس می کنیم. اما متاسفانه گذشته از تمام خرافات و سوتی هایی که دور برش هست داستان چیز دیگه ست. داستانی که با داستان نوشته شدن کتاب راهنمای جامع مشغولیات پایین تنه ای گره خورده و شما برای شنیدن هر کدوم ناگزیرید که اون یکی رو هم بشنوید.

ادامه دارد ...