آدرس میمون بی مغز

brainless.monkey@gmail.com

دوشنبه، آذر ۶

شجوول

عزیزان و دوستان و مادران و پدران و در و همسر و استاد و شاگرد,
چون تشریف نداشتید که حضوراً برنامه امروزم رو اعلام کنم ... اینجا خدمتتون عرض کنم که:
صبح ساعت ده از خواب ناز بیدار شدم و شیش ساعتی که از چهار صبح صرف دل بستن به رختخواب گرمم کرده بودم، حروم کردم و دل ازش کندم.
از ساعت ده تا ده و نیم وقت نازنین به پوپ و پی پی کردن صرف شد.
این وسط مسط ها یه دوش به سبک پیشی واش هم گرفتم.
ساعت ده پنجاه و پنج تا یازده و خورده ای به نوشتن این شرح حال پرداختم.
از یازده و خورده ای به مدت نامعلوم صرف دل کندن از آلگروی فیناله از سنفنی چهل آمادئوس نازنین می گذره.
حدود یازده ونیم یه کم بیش و یه کم کم رحل عزیمت به سوی دانشگاه می بندم.
با این وضع رانندگی خدا می دونه کی می رسم ولی احتمالاً هر جا هر وقت برسم تا ساعت سه و نیم به خاک بازی همان جا خواهم پرداخت. متاسفانه هر چهار نسخه ای که از فیناله آلگرو دارم رو روزی جهاز پخش موسیقی پرتابلم ریختم وماسماسکهاش روی گوشمه. پس در این مدت متصل نخواهم بود.
سیب ناهارم رو یه دستی در حالیکه چهل رو برای میمونهای با مغزرهبری می کنم می خورم.
این وسطه نمی دونم چند نفر بیان سراغم، ولی همه رو دو در می کنم.
ساعت سه ونیم هراسان یادم می افته که باید برم سخنرانی.
ساعت سه و پنجاه و پنج هراسان می رم.
از هر ساعتی که سر سخنرانی برسم کسر خوابم رو جبران می کنم تا وقتی تموم بشه.
یه بووول کوچولو وسط آنتراکت می کنم و یه دونه از اون چیزهای گل محمدی با قهوه می خورم.
ای میل هام رو سر جلسه بعدی کنفرانس چک می کنم.
چند تا جک هم می خونم.
یه سئوال از سخنران می کنم.
یه چرت کوچولوی چشم باز می زنم.
با دست زدن مردم از خواب می پرم. آخی سخنرانیش تموم شد. چقدر خوب بود.
یه بول نیم لیتری می کنم.
یه چند نفر که سئوال و عرض حال دارن دو در می کنم.
بدو بدو می رم سراغ ما شینم چون احتمالاً باطری این وامونده تموم شده.
سی دی رو می ذارم تا دا را دا دا داااااا باباباباببارآ رو از آلگرو فیناله می شنوم حالم جا می آد.
لخ لخ رانندگی می کنم تا بقالی.
یه بستنی قهوه، به بسته شیر پر چرب، یه کیلو سیب سبز می خرم و می رم خونه.
تا چهار صبح لای کتابا و سی دی هام می چمم و نیم لیتر بستنی قهوه رو به عنوان شام می خورم.
چهار هم که ... خوابای خوب ببینم.
این وسط مسطه هر کی کارداشت خجالت نکشه ... صدام کنه ... نگرانم هم نشین، حالم خوبه

۳ نظر:

ناشناس گفت...

با سلام و صلوات.
من تازه با وبلاگت آشنا شدم. همش رو خوندوم البته الان هرکاری میکنم نمیتونم بلند شم چون پاهام خواب رفته. همه وبلاگت رو رو چاله فرنگی خوندم. دیدم تو هم طولانی میری دستشویی خواستم بگم همدردیم منم معمولا یه 1 ساعتی اونجا هستم. البته من میز مخصوص دارم یا کتاب میبرم یا لپ تاپ اینقدر حال میده امتحان کن.

میمون بی مغز گفت...

راست گفتی خیلی خوبه. همین الان من دارم این کامنت رو از روی چال فرنگی برات می فرستم.

نیما گفت...

مسخره مثل حس اسباب کشی
کی می تونه مسخره رو بهتر از این تعریف کنه؟

اینا به کنار، جواب کامنتا خودش پستیه و یه کامنت دونی لازم داره!
اشاره به بالا :)))