آدرس میمون بی مغز

brainless.monkey@gmail.com

دوشنبه، آبان ۱۵

یک ملیون آدم شهر منهای یکی

توی این شهر یه ملیون آدم زیبا و خوش مشرب زندگی می کنن. مردهای شوخ و سرزنده، دخترهای لوند و خوش آب و رنگ. خیلی هاشون شونه ای دارن که می تونی سرتو روشون بذاری و گریه کنی، خیلی هاشون دستی دارن که می تونی بگیری و تو خیابون باهاشون قدم بزنی. خیلی ها جفت چشم پر آبی دارن که می تونی بهشون ذل بزنی و عین دیوونه ها برقصی. خیلی ها لب مرطوبی دارن که تحمل نبوسیدنشون سخته. خیلی ها آغوش گرمی دارن که فراموشی بهت هدیه می دن. خیلی ها رختخواب نرمی دارن که توش رویاهاشون رو با تو شریک می شن. خیلیها چیزایی دارن که فقط تخیلت خبر داره که چقدر بهشون نیازمندی.
ولی یه نفر توی این شهر نیست، که از وقتی رفته نه چشمهات گریه دارن، نه پاهات حوصله خیابون گردی و رقص، نه لبهای خشکت از هم باز می شن برای بوسیدن، نه بدنت هوس گرم شدن می کنه و نه دیگه واقعاً تخیل رویایی برای دیدن برات می مونه.
اگه اون یه نفر هنوز دور و برته، بهش گوش بده.
اگه دوست داره دستت رو تو خیابون بگیره، دستش رو بگیر و از تجریش تا شوش عزیز باهاش قدم بزن، حتی اگه متنفری دستت رو تو خیابون بگیرن.
اگه خواست، وسط میدون شوش باهاش ازدواج کن. حتی اگه آیه عربی اش یادت نبود.
اگه خواست ساکت بشین و هیچی نگو، حتی اگه پر از حرف بودی.
اگه دستش رو دراز کرد حتی با آهنگ لامبادا هم باهاش برقص، حتی اگه از ناف تا زانوت رو گچ گرفتن و تکون نمی خوره.
اگه خواست باهاش برف بازی کن حتی اگه چل درجه تب داشتی.
اگه خواست توی مهمونی اعدام صدام هم برو حتی اگه از صدام و مهمونی و اعدام متنفری.
اگه خواست بمیر، حتی اگه لبالب از زندگی بودی.

برای اینکه هر یه ملیون آدم شهر هم اگه جمع بشن، هیچ کدوم غیر اون نمی فهمن که تو چی می خوای.