آدرس میمون بی مغز

brainless.monkey@gmail.com

شنبه، بهمن ۲۸

شورش بی دلیل عورت پریشان به روایت هجونامه ملی

دو تا ساواکی سیبلیوی پدر سوخته هنوز کامل از درز در توی اتاق نسریده بودن که مستشار چش آبی جختی رسید و با لهجه گل و گشاد آمریکایی اش گفت:
براتون متاسفم آقای اعلیحضرب ... مردهای شما همین الان ننه شون سپوخیده اس.
شاه یه باد کوچولو از ترس ازش در رفت و از سوراخ کلید دید:
ساواکی سیبیلوی اولی به دومی نگاه کرد. دومی به اولی. اولی گفت: دستها بالا خرابکار. حاج آقا طمانینه سرش رو از روی دستگاه چاپ بلند کرد. یه نگاه به اولی کرد. طفلک ذوب شد. دومی پی پی کرد تو شلوارش. هنوز دومی فرصت نکرده بود که طهارت درست و حسابی بگیره که با سرعت خارج العاده ای حاج آقا با یه دست سه هزار نسخه اعلامیه آقا رو با یه دست برداشت و اون یکی دستش رو عین پلیکان شل برد بالا و پرید هوا همونطوری که توی هوا معلق وایستاده بود یه لگد گذاشت زیر چونه دومی. تا اولی بخواد از حالت ذوب بیرون بیاد از پنجره پرید بیرون و ته یه کوچه بن بست در آبی آهنی یه خونه با نمای آجری رو زد و یه دختر لپ گلگلی، چادر قرمزی هنوز در رو باز نکرده بود که حاج آقا خودشو و اعلامیه هاش رو توی خونه و دل و خود خانوم تپوند.

قُم-تریکس
قسمت اول: همراهان عورتپریش
همون روزی که ریختن و حاج آقا رو از روی منبر پیاده اش کردن و بردن ساواک، کامبیز از فرط بی خیالی و مقعدفراخی گوشه مسجد مست و لایعقل افتاده بود. حاج آقا به وقت دستگیری فریاد زد:
حق مسلمم توی دهن مادرتون، ساواکی های مفعول مادر به خلاف!
این فریاد حاج آقا بود یا یه جور جهش ژنتیکی خود به خود، معلوم نیست ولی کامبیز-غفلت از خواب پرید. موهای ژل زده دمب اسبی اش کوتاه و چرب شد. روی صورتش پشم سیاه زبر سبز شد. ابروهاش پرپشت شد و به هم گره خورد. روی پیشونیش جای کبره مهر زد بیرون. پیرهن جیوردانوی ابریشمش از شلوارش بیرون زد، چروک شد و به تترون سفید با یه داغ عرق زرد زیر بغل تبدیل شد. منطقش به فنا رفت و کلاً نای خندیدن را تا آخر عمر از دست داد. حاج آقا نگاهی به او انداخت و گفت: تبارک الله ...دختر لپ گلگلی، چادر-قرمزی که البته به اقتضای زیبایی-ناشناسی تصویری مشکی سرش کرده بود، با یه آه عاشقانه-فارشی خودش رو نزدیک کامبیز-غفلت که حالا همه محمد قاسم صداش می زدن، رسوند و با یه نگاه ذوب کننده خداپسندانه گفت: فهو واحدهٌ.
حاج آقا مرد مقاومی بود. هرچی دو تا ساواکی پدر سوخته به کف پاش کابل زدن وشیشه نوشابه به نه بدترش فرو کردن نگفت که نگفت اعلامیه های آقا رو کجا فرو کرده. باز شانس آوردیم که اون موقع نوشابه خانواده اختراع نشده بود والا معلوم نبود حال و روز امروزمون چی بود. خلاصه اش رو بگم که نه تنها حاج آقا در برابر هیچ کدوم از این شکنجه ها تسلیم نشد، بلکم یه جورایی تبدیل به تفریحش شده بود تا جایی که هر شب بعد ازچند جعبه پپسی و کانادا و کوکاکولا تازه شب توی سلول با نشستنگاه دریده دست ارضاء به سر هم سلولی های کودک نوازش می کشید و به حجت محکم هدایتشان می کرد.
اعلیحضرت هم هر شب انگشت شستشون رو می مکیدن و به فساد و فحشاء و خودارضایی مرضی مشغول بودن و از مشت محکمی که همون افتتاحیه داستان تو دهنشون خورده بود سرطان خون گرفتن و اینجای داستان بالاخره نتونستن بوی بادروده حاج آقا که از هواکش های ساواک پمپ می شد تو قصرشون تحمل کنن. پس با گریه و زاری از ایران گرخیدن.
در این وضع دختر لپ قرمزی چادر گلی که بیکار نبود. هر شب اعلامیه از لای لنگش در می آورد و پخش می کرد. مردم هم می گرفتن و می خوندن و روشن می شدن. اگه هم روشن نمی شدن حالش رو می بردن. یه روز که دختره لپ قرمزی چادر زری داشت با اسپری رنگ روی دیوار می نوشت لعنت به پدر و مادر کسی که اینجا آشغال بریزد، چشمش خورد به دوتا ساواکی سیبیلوی پدر سوخته و شاپور بختیار و مستشار آمریکایی و یه عالمه طاغوت و سفیر انگلیس. همگی باهم افتادن دنبالش و توی خیابون حالا دختر بدو اینها بدو! دویدن و دویدن تا اینکه توی کوچه باریک بن بست گیرش آوردن و قبل از اینکه بخواد زنگ یه خونه رو بزنه همگی دورش جمع شدن و بدون اینکه بهش دست بزنن همگی باهم بدترین فحشی که بلند بودن فریاد زدن: کثافت. سفیر انگلیس خودش آلت شکنجه رو گرفت و بدون اینکه دختره چشم بلبلی پیرهن شلی رو لمس کنه حسابی شکنجه کرد تا حدی که یه چکه خون از کنار دماغش شرتی ریخت پایین. دختره هم آخ نگفت فقط زیر لب می گفت: خوشگلا باید برقصن. مستشار آمریکایی که تحت قانون کاپیتلاسیون به خاگینه چپش هم نبود، از عصبانیت اسلحه اش رو در آورد و همه کسایی که اونجا بودن از یه طرف کشت. این آمریکایی ها عورتپریشن دیگه. ولی وقتی اومد دختر شورت گلگلی دماغ عملی رو بکشه یه دفعه کامبیز از بالای دیوار با یه معلق و سه وارو پرید روش. مستشار که آخر هنر های رزمی غربی بود، یه مشت تو آبگاه کامبیز گذاشت و گفت: دیگه وقت مرگته آقای کامبیز کوچولو. کامبیز هم قرمز شد، زور زد و گفت: اسم من آقای کامبیز نیست. من ممد قاسمم! بعد هفت ضربه متوالی و دقیق به آلت و قلب وکراوات خال خال مستشار امریکایی زد و به درک واصلش کرد. بقیه ساواکی ها و مستشارا و طاغوتها و سفیرها رو هم دوباره کشت. بالای سر دختر مو فرفری کون قلقلی اومد و گفت: صدیقه خانوم شما نمیرید ... من شما رو دوست دارم. دختر پشم صورتی چشم عینکی از مردن منصرف شد ولی گفت به عنوان شیر بها باید حاج آقا که عشق قدیمی و افلاطونی و حجت محکمی منه برام پیدا کنی.
ممد قاسم حالا دیگه یه مبارز متعهد و پاکدامن و کثیر الزنای ولد الحرام بود گفت باشه. بعدش بدون اینکه به هم نزدیک بشن یه کم به هم عشق و دوستت دارم و اینجور حرفهای حشری-اسلامی زدن و رفتن پیش سید. سید دیگه تعریف کردن نداره معلومه که چه شکل گهی داشت. ممد قاسم به سید گفت: من اسلحه می خوام، یه عالمه اسلحه. بعد هم جانب خدا سه راهرو از کجا تا کجا اسلحه پاشیده شد جلوشون. سید اونها رو یه هلی کوپتر بی-تو و یه عالمه تفنگ لیزری و گوز ضد اعصاب قم و اعلامیه آقا مجهز کرد و فرستادشون که حمله کنن به ساواک.
***
نوار بهداشتی عورت-بال. تمیز، نرم، آبکش.... نوار بهداشتی عورت-بال در سه مدل با اهرم فرود اضطراری. با آرم آلت نشان استاندارد. نوار بهداشتی عورت-بال را از رئیس سازمان صدا و سیما بخواهید.
***
حاج آقا هنوز روی صندلی بود که ممدقاسم با هلیکوپتر زد شیشه ساواک رو شکست. تیر اندازی می کرد و شرت شرت پوکه و اعلامیه و پشکل از زیرش می ریخت روی زمین. حاج آقا هم صیحه ای کشید و زنجیر دستش رو پاره کرد و گفت: خواهر حجابت رو درست کن تا من بپرم توی هلیکوپتر. حاج آقا و ممد قاسم جفتی یه جست زدن تو هوای و یه بوس سه تایی توی هوا از هم کردن و جفتی فرود آومدن وسط قبرسسون و یه فاتحه خوندن.
ایران ایران رگبار مسلسلهای و ای مجاهد شهید مطهر و خمینی ای امام پخش شد و حاج آقا و ممد قاسم و دختره لپ گلی چادر قرمزی غمگین کنار یه قبر وایستادن و با هم به آمیزش زبانی پرداختن:
- قلب آدم وقتی یه جا راحت می شه که پرنده سفید عشق توش لونه کنه
- عشقی که توی قلب لونه نکنه حتماً یه جایی گشاد تر از قلب پرنده لازم داره
- تو به من عشق کردن رو یاد دادی اما عشق این چیزا که نمی فهمیه
-عشق هرگز بی عشق جایی نمی ره مگه اینکه آرزو قبلاً اونجا عشق کرده باشه
- تو ...من ... شما ... عشق ... دوستت دارم ...
-هرگز... همیشه... زندگی ... استقلال... آزادی .... مرگ ... مرگ بر ... آمریکا ... شوروی...انگلیس ... منافقین ... صدام ... اسرائیل ...

توی این هیری ویری از منم می پرسیدن چه احساسی داری ... می گفتم هیچی!

و اما ...
حاج آقا اول خدمتگذار مردم شد و ننه مردم رو ایزوگام کرد. بعد خدمتگزار مردم شد و زد توی دهن امریکا و شوروی و اسرائیل و جمهوری تازه استقلال یافته باربادوس و برادر صدام و دیگران. بعد رفت دانشگاه سیکل گرفت ریشه سواد رو خشکوند. بعد سپور شد. بعد دکترای افتخاری گرفت. بعد رئیس جمهور شد. بعد بعد هکر شد. بعد صادرات و واردات پسته راه انداخت. بعد مدافع حقوق بشر شد. بعد مدافع حقوق حیوانات شد. بعد استاد دانشگاه شد. بعد رئیس مصلحت نظام شد. بعد چماقدار شد تو سر دانشجوها کوبید. بعد فیلمساز شد. بعد اصلاح طلب شد. بعد فیلم اجتماعی ساخت. بعد گفت خواهر حجابت رو رعایت کن. بعد حق مسلمش رو مالید در همه. بعد سلولهای بنیادی و داروی ایدز اختراع کرد. بعد بعد روضه خوند و همه روگریوند. بعد سرطان معده گرفت. بعد رفت افغانستان ضد انقلاب شد. بعد شفا پیدا کرد. بعد پیغمبر شد. الان هم داره ... خدا می دونه الان تو چه فکریه.

زنیکه عورتگشاد اعلامیه نما شعار داد. بعد وکیل مجلس شد. کمپوت هزار امضا راه انداخت. مربای آلو و سرکه انداخت. روی هر تپه ای بدون دست رید. لباس ملی طراحی کرد. صیغه شد. کلاس گلدوزی و پتینه سازی سفال رفت. هرگز پنیر کسی رو بر نداشت و قورباغه اش رو قورت داد. سالاد یونانی با سس سزار درست کرد. بچه پس انداخت. رمان نوشت. طلاق گرفت. سردرد شدید گرفت. جایزه نوبل برد. مصاحبه کرد. حضانت بچه اش رو گرفت. کتاب رمالی آنتونی رابینز خوند. حقوق زنان سریال هزار راه نرفته ساخت. سردردش با هومیوپاتی درمان شد. ولی هرگز به عشقش خیانت نکرد.

ممد قاسم اولین چمدون پولی که دید دزدید. هنوز هم هر پولی که ببینه می دزده.

ساواکی ها هم که مردن.
آمریکا مشت محکم خورد.
اعلیحضرت هم ... راستی اعلیحضرت چی شدن؟

۳۳ نظر:

ناشناس گفت...

آخییییییییییییییییی! آقا ما جون به سر شدیم تا جنابعالی این کامنتدونی رو راه انداختی!
من تمام آرشیو تو رو خوندم! بنا براین اگر بخوام یه چی بگم جور در نمیاد چون باید جنتا چی بگم! اینه که از خیرش می گذرم و فقط اعلام می کنم که اصولا از سبک نوشتنت خوشم میاد! بسیار زیاد!

ناشناس گفت...

آااااه ! ! چی می بینم خدا جون؟
چه لونه ی قشنگ و لوکسی، چه میمون نازی! واسه این کارت که کامنت دونی گذاشتی تا عمر دارم مدیونت می مونم.
حالا برم پست رو بخونم.

ناشناس گفت...

اما اینش دیگه خوب نیست که دم در پاسبون گذاشتی ها... ه

ناشناس گفت...

سلامممممممممم
حیلی حوشحالم که کامنتدونی گذاشتی
این پستتو هنوز نخوندام.می رم بخونم.

ناشناس گفت...

ببین فقط این وبلاگ نویسان مقعد گشاد نیستن که از تو پست قلمبه میدزدن این برادران واچوفسکی هم این قم تریکس تو را دزدیدن از روش ماتریکس ساختن. تف به ذاتشون

مانی خان گفت...

والله اومدم توقسمت خواهر ها ببینم .....ولش کن نشنیده بگبر

مانی خان گفت...

زکی من را ببین چه گولی خوردم مثل اینکه واسه شوما خواهر برادر فرق نمیکنه بازم اومدم همین جا باشه


داستان با اینکه تکراری بود ولی از این زبان هم خواندنش شیرین بود

ناشناس گفت...

سلام
من هر وقت خیلی خسته میشم وبلاگ تو رو می خونم . این ذهن پوکیدم باز میشه . حتما ادامه بده .

ناشناس گفت...

حسنش به اینه که اون لینک دات کام خرابه رو هم ورداشتی.
دیدی حواسم بود؟

ناشناس گفت...

دمت گرم! من که با این وبلاگت و سبک نوشتنت و مخصوصا موضوع نوشته هات کلی حال می کنم! مخصوصا که وبلاگت مسلح به نظردونی متناسب با شوونات اسلام عزیزه!موفق باشی

ناشناس گفت...

سلام. چه عجب به ما افتخار دادی نظر بدیم. خ.شحالم. هنوز مطلبتو نخوندم ...پس تا بعد

ناشناس گفت...

وبلاگ خوبی داری به خانه ماهم سر بزن
www.Doha.Sportsroundabout.BehindGrandRegencyHotel.Althani.bodobia.come.pleasecome

ناشناس گفت...

آقا جونم اینا میگفتن وقتی ما بچه بودیم ،دیدیم که چطور اون حاج آقای امامه دار عبا قهوه ای از دست این ساواکی های از خدا بیخبر که الهی جزجیگر بگیرن ،جون سالم بدر برد. ولی بعد که بزرگتر شدیم معلوم شد اون حاج آقا یه خانوم بلند میکنه وقتی میخواد خانومرو که زیر عباش قائم کرده بوده ببره خونه خالی اشتباهی تیر به اون بیچاره خوده حاج آقا تا صب از شق درد مرده.

ناشناس گفت...

ای بابا اینجا که زنونه نبود !
ضمنا عالی بود

ناشناس گفت...

lotfan zod zod matlab bezar . chon man nemitoonam kheili montazer sham . mikham zodtar bekhandam .hameye ma zehnemon in afkaro dare vali shiveye bayane to kheili jigare !

ناشناس گفت...

سلام
همه ی مطالبتو تا آخر خوندم
هم خندیدم و گرییدم...
به هر حال خوبه که میذاری ما هم حرف بزنیم
داشتم خفه میشدم
به شجاعتت حسودیم میشه
من همیشه منتظر مطالبت می مونم

ناشناس گفت...

:) man ba nazare akhare "anonymoous" movafegham.
lotfan zod zod post bede dge man taghatam kame :p

void گفت...

این شم طنز شما فوق العاده است. رسما فوق العاده است. از نظردون متناسب با طرح انطباق تا توصیفات این دختره (بخصوص دختر پشم صورتی چشم عینکی!). ممنون که بالاخره کامنتدونی گذاشتید.

ناشناس گفت...

سلام...من تقریبا یکی دو ماهه پیش شروع کردم به خوندن نوشته هات...در عرض یک روز هرچی نوشته توی صفحه اول بود رو خوندم...چهار سال بیشتره که خیر سرم وبلاگ مینویسم و میخونم و تازه کشفت کردم...هر بار که کسی میاد اینجا اگه یه مقدار باش خودمونی باشه اول میرم براش اون نوشته ی اندر احوالات نسوان رو میخونم و کلی میخندیم...همون که طبقه بندی کرده بودی زنها رو...خیلی با حال بود...حتی اعتراف میکنم میخواستم اون نوشته ت رو بذارم توی وبلاگم (البته با ذکر لینک و ماخذ) و تعداد بیشتری بخوننش که هرچی زور زدم روی صفحه ت کلیک راستم راست نشد...! خلاصه خوشحالم که نظرخواهیت رو فعال کردی :)

ناشناس گفت...

و اما اعلیحضرت: من فکر کنم ایشون که به دنیای قم تریکس اعتقاد نداشت یهویی چشماشو باز کرد و همینجوری مونده هاج و واج...بعدش رفته یه گوشه ای و تمریناتشو شروع کرده:صبحه 2 ساعت زودتر بیدار میشه اول نمازشو میخونه و بعد بیست تاحق مسلم مرغ رو با پوست و سفیده و زرده هم میزنه و یه جا هلووپی میندازه بالا و کلاه نمدی میذاره سرش و از خونه اش تا میدون خراسون میدوه و با سر و صورت دود گرفته از پله ها میره بالا و دستاشو به نشونه موفقیت باز میکنه و داد میزنه: من بر گشتم.اونوقت میبینه دور و برش چند نفر که داد میزدن کشتارگاه 2 نفر" دارن با تعجب نگاش میکنن.

ناشناس گفت...

چشم ما به کامنت دونی شما روشن.....وبلاگ خوبی داری به ما هم سر بزن!

ناشناس گفت...

akh joon nazar dooni, akh jon che eslami, akh joon che ghad fan dare in aghahe, akh joon. mr.brain less looonatoone ekhtiaresh ro darin ama enghad posht sare damagh amalia bad niagin, nemigiranam mimonam ro daste baba(ha)m ha, az man goftan!

ناشناس گفت...

eeee, man nazar dadam, koooo??

ناشناس گفت...

خيلي چرت مينويسي همچنين غلظت كسشعر نوشته هات بالاست

ناشناس گفت...

أی اوخ... کامبیز، شاپور بختیار، صدیقه خانوم، گوزضداعصاب، آمیزش زبانی، ریشه سواد رو سوزوند... من دیگه از خنده واقعا" نا ندارم
ولی حالا انصافا" گمونم داروی ايدز رو زنيکه عورت​گشاد اعلاميه​نما کشف کرده​بوده، نه حاج آقا

میمون بی مغز گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
ناشناس گفت...

--------------------------------------

ناشناس گفت...

این میمون شیرین است. کاش آدرس لونه اش را بده بریم لونه اش دستبوسی

ناشناس گفت...

اون صحنه ی اولش بدجوری منو گرفت. به خصوص اینکه معلوم می شه این یارو مستشار از اونایی بوده که این جا رو دیوان شعر قدما کار می کرده. پدرسوخته. یه ذره احساسی ترش می کردی چه می دونم مثلن غلظت گوز اعلیحضرت یا لهجه مستشارو بالاتر می بردی دیگه حرف نداشت.
راستی تو جلوه های ویژه فیلم خانوما و آقایون رو از پایین هدایت می کردن یا از بالا؟

ناشناس گفت...

آقا دعوتت می کنم به بحث های کامنت دونی این جانب بپیوندی.
حضور شما مایه ی شعف همگی خواهد بود.
اگه بخوای به صورت غیر حضوری، از همین سایت خودت هم می تونی شرکت کنی.
مهم دونستن نظر شماست.

ناشناس گفت...

salllam

خیابان شماره 11 گفت...

خیر سر ممد قاسم ما ۲و سال و نیمه می لاگیم تا حالا شما رو ندیده بودیم. کجا بودی تا حالا؟ نکنه موقعی که از تو باجه تلفن زنگ زپی که بری توی قم-تریکس خط رو خط شد و تو گم شدی؟
به هر حال خیلی با نوشته هات حال کردم. راستی بگو ببینم هودر این وسر چی کارست؟ فکر کنم ایجنت باشه اینطور نیست؟
با اجازه شما لینکتون کردم.
کامیاب باشید.

ناشناس گفت...

اعلا حضرت اگه بجای تاجگذاری و قرتی بازی یه ذره در ماتحت این جرته قوزای علقه مضغه روسفت تر می گرفت و مملکت رو به امون شیطون ول نمی داد نه جنگ وانقلاب مادر ملت رو عروس میکردونه محمود شیپیش وبال جون ما وقبر کوروش وامواتمون میشد