آدرس میمون بی مغز

brainless.monkey@gmail.com

دوشنبه، فروردین ۲۷

مخرجی ها


اپرا بوفا در سه پرده

هو الضخیم
کارگردان حرکات ناموزون: قاضی مرتضوی
لیبرتو: حسین الله کرم و دوستان
نویسنده: محسن رضایی و پسر
اجرای دنبک و مزقون: دکتر حسن رحیم‌پور ازغدی

.... تقدیم به کارخانه آدم سازی تاریخ، شعبان استخونی

پره لود
ناز نفست آبجی

پری دندونی چتول عرق روی پیشانی، از عقب خم می شود تا نوک مویش زمین را لمس می کند. می خواند: "دندون دندونم کن، با دندون دون دونم کن ..." رضا موتوری چتول عرق را از پیشونی پری قاپ می زند و ته به سر بالا می رود و زیر لبی زمزمه میکند: "ناز نفست آبجی!" از طرف دیگر کافه مردی عربده می زند:"خوشگله می آی با هم بریم دبی اونجا توی بازار خوشگلها بفروشمت؟"
رضا موتوری با یک آگورد گوش خراش از جا برمی خیزد و زنجیرمی کشد و در دم مرد عربده زن را می کشد. همه جماعت کافه به دست و پای رضا موتوری می افنتد که رحم کن و ما را مثل او نکش. رضا موتوری فریاد می زند:" دیگه اون زمونه گذشت. زمونه نامردی و بد حجابی و نون به نرخ روز خوری گذشت. حالا دیگه موتورای سوزوکی جی-تی-ایکس با قدرت پیش رانشی چهارزمانه و پونصد سی سی حجم پیستون اومده که یک سال خدمات بعد از فروش شرکت ثارالمسامحین رو داره. یه چماق و زنجیر ولنگ نو هم به هرخریدار کادو می دن. " پری دندونی از دور نزدیک می شود. با چرخی که به پستانهایش می دهد بینگولهای آویزان از سوتین مروارید دوزش را به چرخش وا می دارد و می گوید:"تازه وام بانکی بدون بهره و ربا هم به همشهریان واجد شرایط ذیربط تعلق می گیره." رضا موتوری دست دور کمر پری می اندازد و او را به هوا بلند می کند و ادامه می دهد:" پس دیگه نبینم، نالوطی توی محل منو رضا موتوری صدا کنه. شیر فهم؟ من از امروز رضا سوزوکی ام"
پری با دوصد اشوه:"چشم آقا رضا سوزاکی منم از این به بعد حجابم رو رعایت میکنم و غیر تو به هیچ کس دیگه سوزاک نمی دم ".

پرده اول
جنباندن زن جنبنده
یا
بعضی ها بی حقوقش رو دوست دارن

رضا سوزاکی با دو چشم پر خون و دلی آگنده از غم و آه و باه و درد و پی پی و یاد و باد گفت: "آخه لامصب به من بگو کی این بلا رو سرت آورد؟"
پری دندونی یک قطره خون که بفهمی نفهمی رنگ مربای آلبالو بود از لای دندونای قفل شده اش پس داد و گفت:"دختر فروشهای دبی و ملوانای انگلیسی و تام و جری و دشمن وجودوکارای صیهونیست ناوهاشون رو آوردن توی دریاچه پارک ملت پارک کردن می خوان همه دخترای مومن و متعهد و رعایت کن شئونات اسلامی رو گول بزنن و بی حجا بشون کنن ..." دخترطفلک شیهه ای کشید و سرش یک وری افتاد و جان به جان آفرین تسلیم کرد.
نود و هفت درصد زنان ایران که همگی رعایت کن شئونات اسلامی بودند و پوشک برتر هم پوشیده بودند همه باهم یکپارچه در صفوف رو به قبله فریاد زدند: "اقا رضا سوزاکی ما رو با حجاب کن تا بریم به جنگ دشمن و صیهون و تام و ملوان زبل و جری."
رضا سوزاکی فکری کرد و گفت:"شماها که نودو هفت درصد رعایت کن شئونات هستین وچیز برترتون رو هم پوشوندین. که هیچ. برای اون سه درصد بقیه که حدوداً یه هفتاد ملیونی بیشتر نیستن می گم که حجاب برتر چیه و بعد راه می افتیم. هر چند تابستون داره می آد و گرما پدر در می آره ولی کماکان حجاب برتر همون چادر روی مقنعه روی سبیل نتراشیده روی کلاه روی روپوش اسلامی روی پیرهن مردونه روی پسسون آویزون تا سر زانو روی شلوار پشمی روی جوراب مشکی روی شورت مامان دوز روی نواربهداشتی بالدار جاذب رطوبت عفافت ساخته کارخونه رفسنجون روی پشم نزده روی کون طهارت نگرفته است. توجه داشته باشین که اگه روسری هم خواستین سر کنین حتماً باید سفید با گلهای مشکی باشه. توکش هم از زیر چادر بیرون باشه. زیر بغل هم باید بو بده. بی حجابی هم که گفتن نداره یعنی لخت و عور و بی پشم عین کوسه های بی فلس دریای جنوب، سفید و حموم رفته. بین بی حجاب و فول-حجاب هم یه سری هستن که بد حجابن و چس-حجابن و نیم-حجاب و حجاب-اتومات و حجاب-اسپرت و غیره هستن. که باهاشون برخورد می شه. پس از مرحله برخورد با بی حجابی می می رسیم به حمله به ناوای دشمنا تا انتقام پری دندونی رو ازشون بگیرم."
اینجا بود که رضا سوزاکی و نود و هفت درصد مردم که چیزی (ماشالا) حدود بیست سی نفر بودند، شروع کردند به آدم کردن اقلیت سه درصدی که حداکثر حداکثر هفتاد ملیون بودند. البته لازم به گفتن نیست که خود رضا سوزاکی قبلاً از مخرج به شدت آدم شده بوده است (بی زحمت این جمله اخیر تا آخر پاراگراف را با لهجه بخوانید). این آدم پشتوانه یه آدم دیگه شده بوده باشد که توی دهن بقیه نا-آدمها زده بوده باشد. چون بقیه آدمها، آدم نبوده بوده باشند. بعد اون آدم این آدم را به عنوان دولت بقیه تعیین کرده بوده باشد. بعد خال لب این آدم ... (وله لش این داستان قدیمیه همه بلدینش.)
در همین اثنا، نود و هفت درصد زنان همگی با هم مشت کردن هوا ویکصدا فریاد زدند و مادر حجاب-برتر به پایین را آسفالت کردند و شعار دادند و سوت زدن:"رضا سوزاکی تو خودت قند و نباتی، شکلاتی."
رضا سوزاکی بلند شد و سوار موتور سوزوکی پونصدش شد و گاز داد به سمت دریاچه پارک ملت. همه مومنا و متعهد ها هم دویدن و دویدن، به جنگلی رسیدن، یه ملتی رو دیدن، خوشگلا شون رو گاهیدن، آب و نونشون رو خوردن، نونواهاشون رو کشتن، زمیناشون رو دزدیدن، فروختن و پول کردن بردن گذاشتن توی بانکای خارج ... (اینم ولش کن سیاسی شد، قافیه اش هم جور در نیومد.) فقط زینت پاشنه بلند، اشرف چشم سیاه، زری سینه ریز، مهین هایلایت و یه عالمه بد حجاب و براندازنرم و چس-حجاب و نیم-حجاب و برانداز با طعم توتفرنگی و حجاب-اتومات و برانداز گرم و حجاب-اسپرت و برانداز تیغ دار غیره جا موندن. البته اصلاً نگران نباشید، چون تا آخر داستان سوزاکی و دوستان اینها را هم آدم می کنن. چقدر این سوزاکی ماهه، نیست؟

پرده دوم
(مصاحبه با فیلمساز)
سوزاک قلبها
یا
کی جایزه فرج مرا قورت داد؟


س: شما از اول با جنگ شروع کردین؟
ج: نه ما با فاحشه ها شروع کردیم.
س: حال می داد؟
ج: نه به اندازه دانشچوها.
س: با دانشجوها هم بعله؟
ج: بعله که نه. جونش رو نداشتن. یه طبقه که می افتادن پایین می مردن.
س: چطور شد سراغ جنگ رفین؟
ج: ما از اول جنگی بودیم. بچه که بودیم نن-جونمون صدامون می کرد خروس جنگی. توی جنگ که سعادت نشد ولی بعدش هر کی نطق زد باهاش جنگیدیم.
س: درسته شما سوزاکی بودین؟
ج: هه هه هه
س: برنامه آینده تون چیه؟
ج: کان.
س: بدین؟
ج: هاهاها
س: گذشته از فحشا چه فیلمی می خوایین بسازین؟
س: والا یه فیلم می خوام بسازم اول جایزه فرجم که بهم ندادن پس بگیرم. بعد یکی دیگه بسازم و بلگه هلوی کان رو ببرم. بعد یکی بسازم کرگدن برلین رو ببرم. بعدش که می سپرم صدیقه کوچولوم یه چند تا بسازه. بره کانی جایی زلفاشو افشون کنه، جایزه ببره. شاید بریم افغانستان یا عراق یا کوبا مدرسه بسازم.
س: جنگ چی؟
ج: دیگه معلوم نیست باهاس با کی چنگید. حالا یه خورده فیلم از اون جنگایی که کردیم بسازیم.
س: پس فیلم سازا چیکار کنن؟
ج: ما این همه زحمت کشیدیم، همه چی رو خر تو خر کردیم. این همه فقر و فحشا ساختیم. حالا فیلمش رو بدیم یکی دیگه بسازه. هر کی بره برای خودش یه سری بزهکار بسازه، فیلمش هم خودش بسازه.
س: پس شربت شهادت چی؟
ج: جوجه؟ در ما می خوای بمالی؟ ما خودمون مخترع شربت شهادت و کلید در بهشت یم ... لامروت ... مسعودی اون زنجیر ما رو وردار بیار این توله جن رو آدم کنیم ...

پرده آخر

فرهنگ و تربیت از قفس پرید
یا
شرینی گل محمدی ایرانی

حالا از یه طرف همه می گفتند که زینت و اشرف و زری و مهین و براندازها با انواع لطافت و قوام درست بشو نیستند، سوزاکی زیر بار می رفت مگر؟ هردو پای چلاقش را به یک دمپایی نظامی-بسیجی کرده بود که من همه را آدم باید بکنم! بعضی ها گفتن آخه تو کی هستی که می خوای بقیه را آدم کنی. که البته سوزاکی آنها را نیز آدم کرد. حاج آقا و سید و حاجی و دکتر و سرهنگ همه در اشتباه بودند. آخر چند وقت پیش، وقتی هیچکس حق نداشت لطیف تر از صلوات آل محمد در فیلمهاش دیالوگ داشته باشه، یه مهمل بافی پیدا شد و فیلم درباره کمونیست ها ساخت . پونزده ثانیه از آهنگ گوگوش در یکی از صحنه ها پخش کرد. نصف ملت ایران به عشق گوگوش فیلم بایکوت را دیدند. این از اولین قدم آدم شدنمان بود. بعداز آن هرازگاهی آنچه که گفتنش برای همه ممنوع بود، به دردانه بی شرمی باج دادند تا نشان دهد، ملت را تحمیق کند. ملت تشنه ممنوعات بود. مثل لاخ موی پریشان، تصنیف روحوضی، شوخی پایین تنه ای، اعتراض سیاسی نیم بند، مغازله منحرفانه کلامی. وای که چقدر دیدن تکان های کون لات لنگ به دست دیدنی است! آخ که دیدن زن-چادری که می گه آقا جوات من دوسسست دارم، شنیدنی است. وای که دیدن خیط شدن مدیر متحجر ریش-پررنگ چقدر دیدنی است. خصوصاً حالا که همه اشان اصلاح کرده و نیم ریش شده اند. اون جور اصلاحات برای آنها، این جور هم برای ملت. آخر همه این سه درصد را نمی شود در کارزار با چماق و زنجیر آدم کرد. زنجیر و چماق به داد نمی رسد.
حالا هم که سوزاکی بالکل آدممان کرد. فکر می کنید کم آدمیته که آدم برای شنیدن لیچار دو ملیارد بلیط سینما بخرد؟ البته فقط بعضی حق دارند لیچار-فیلم بسازند، آدم کن ها.
خدا را شکر که ملت ما لیچار سینمایی هم دیدند. خدا می داند در مرحله بعدی آدم شدن، به چه بهانه ای به سینما می کشانندمان؟ تا به حال که رزمنده مسلمان و رزمنده کمدی و رزمنده رقاص و رزمنده فقیر و رزمنده فاحشه و ریشوی فاسد و فحش مادر را دیدیم و شنیدیم. باشد که بعدها شورت مادرشان را بکنند، سر علم کنند، خودشان بخندند، ما ده میلیارد بلیط بخریم و تماشا کنیم.
هر چند به این اندازه آدم شده ایم ولی انگار در فرهنگ به تقصیر آمدیم. انگار همان زمان که چادر(حجاب برتر) به سر پری بلنده کشیدند و فرخ رو پارسا را به گونی (حجاب نیم-برتر) کردند و درکنار هم به دار آویختند، آن دو دست در دست هم شعور و تربیتمان را قاپیدند و با خود به آسمان بردند. وگرنه ملت بصیر به قصد ادرار کردن هم به سینمایی که در آن به لودگی هنر را ذبح می کنند قدم نمی نهد.