آدرس میمون بی مغز

brainless.monkey@gmail.com

دوشنبه، آذر ۲۵

غرق در روزمرگی کوچک ملال آور خودم

آقا لطفاً، من بیشتر می خواهم!
الیور تویست - چارلزدیکنز

حتی تا سن هفت سالگی هم نمی شه دل به داستان شنل قرمزی خوش کرد. بزرگ که می شیم می فهمیم اگه گرگ آدم رو بخوره، آدم می میره. یا تنها حالتی که ممکنه چهل گیسو با یه کچل خپله معاشرت کنه، انسیتوی کاشت مو و کلید کادو پیچ یه الگانس نوک مدادیه. حاجی فیروز بهار رو نمیآره، اون گداییه که برای دوقرون ناقابل کون به دایره زنگی می کوبونه. همینطور داستانهای شیرین وطنی یکی بعد از اون یکی تق شون در می آد و به خاطرات نوستالژیک بچگی یا کابوسهای شبهای بیماری تبدیل می شوند. مثل دست و پای بلور خاله سوسکه، مثل خدای تبارک و تعالی خمینی، مثل تصمیم مجهول کبری، مثل گفتگوی گنگ تمدنها، مثل زبون شیرین پارسی، یا اسب لنگ سفید مهربونی یا خلیج همیشه نا-عربی فارس یا انرژی لعنتی مسلم هسته ای. خاطرات هم یکی یکی مثل سینما آزادی و جمهوری می سوزند و دود می شند و ازشون کابوس بجا می مونه.
اونوقت چرا باید تو این هیری ویری نگران مدرک جعلی اون ولدزنا یا کاندیداتوری این پفیوز باشم؟ در این مواقع نمی دونم باید چی گفت ولی اولین چیزی که به ذهنم می رسه "به تخممه".
راحته برام که بگم کون لق بچه های آواره و مجروح فلسطینی، وقتی تمام پول آموزش و پرورش دوران بچگی ام رو فرستادن برای بابای بچه فلسطینی که موشک بخره برای کشتن بابا و بچه اسرائیلی. ککم هم نمی گزه که فلسطینی موشک بپرونه به بنی اسرائیل یا صیهون بمب بزنه به حماس که لای لنگ زنها و بچه های قایم شدند و ننه و حماس و لنگ و بچه رو همه با هم گوشت کوب کنه. می پرسی بچه های بیچاره چه گناهی کردند؟ نمی دونم چه گناهی، ولی اولین چیزی که به ذهنم می رسه اینه که گناه اون بچه ها از گناهان بچگی من کمتر نیست. مگه من چه گناهی کردم که زیر بمباران بزرگ شدم؟ مگه من چه گناهی کردم که به جای استاد و راهنما همیشه "حاج آقا" یا "سید" آقا بالا سر داشتم؟ مگه من چه گناهی کردم که وقتی دلم برای مادرم تنگ می شه باید از طریق کامپیوتر و وبکم با مادرم حرف بزنم.
به من چه که "چرک کثیف" توهم بزغاله بینی داره. اون مردمی که به "چرک کثیف" رای دادن خودشون باید چوپونی بزغاله های تخیلی اش رو بکنن .
اصلاً به درک که به دفتر وکالت یه وکیل حمله کردند که برای فرار از مالیات پشت جایزه نوبلش قایم شده بوده. مردمی که از برنده جایزه نوبل نمی پرسن که خانم با جایزه نوبلت چه گلی به سرمون زدی باید دست تو جیب کنن و صورت حساب مالیاتی خانوم رو از نون شب بچه شون بپردازند.

کلاً تا وقتی فعالیتها (از شرینی پزی عبادی-سیاسی شش قاره گرفته تا تظاهرات صلح آمیز فمنیستی) در چهارچوب احترام به عقاید و منافع "آقاها" و یا "اعلیحضرتها" و یا صد البته "جناح ها" نعلکوب شده، چه فرقی بین سکولاریته گنجی یا گیتار حسن وجود داره؟ چه فرقی بین جایزه صلح نوبل شیرین خانوم یا گاو نه من شیر ده مش حسن هست؟ چه فرقی بین یار قشنگ مو بلند مشکی پوش شهرام شب پره و حمله نمایندگان مجلس به مدرک جعلی کردان هست؟ تا وقتی این چیزا فروش می کنه آدمهایی هستن که بهش بپردازند. طرفداری یکی از این چیزها، فعالیت سیاسی نیست، نمی دونم اسمش چیه ولی اولین کلمه ای که به ذهنم می رسه خودآزاری مرضیست. و تا وقتی هنوز کتابهای خوندنی برای خوندن، جاهای جالب برای رفتن، فیلمهای دیدنی برای دیدن وجود دارند، خودآزاری شانس انتخاب نداره.
زمان بچگی می پرسیدن "وقتی بزرگ شدی می خوای چیکاره بشی؟". سئوال درست این بود که "وقتی بزرگ شدی از زندگی چی می خوای؟" دقیق یادم نمی آد چی فکر می کردم ولی اولین چیزایی که به ذهنم می رسه: شغل، همسر و فرزند، یه خونه امن کنار خانواده ست.
بله آقا! بیشتر می خواستم. ولی حالا به یه کنج "دور از فرمایشات آقاها" راضیم.

جمعه، شهریور ۲۲

ایمان هدر رفته موش مسجدی

چند ردیف صندلی جلوتر
جایی که کاشی های نوچ کف می رسند به منبر
از سوراخهای فرش پله که ظهرها می جوم از سر بی کاری
ذل زده ام
به خرمایی که می لغزد از دست لرزان پیرمرد
یا گردویی که تپانده اند جای هسته خرما و
کارگر با بی تفاوتی جای هسته تف اش می کند زیر قالی
خرما و حلوای بخور نمیری دارم اما
کمی خجلم که فکری ندارم جز شکم
مثل کارگر بی تفاوت به هسته گردونیستم
یا زنی که گریه امان خوردن حلوا از او گرفته
یا مردانی همیشه به فکر او، زنانی مدام به ذکر او

همه موشها شکمو اند
موش دانشگاه، رمضانها به دیدنم می آید
رمضانها که پراست از غذا
غروبها می آید
معتقد است همه آدمها چنین سیاه پوش نیستند
لباسهای رنگارنگ می پوشند و
به آنچه مرد کت شلواری روی تخته می نویسد معتقدند
جالب اینست که او بی خداست اما خورش زرد خدا را با ولع می خورد
گاهی دلم می خواهد بگویم:
ببین برای این خوراک چه زجری می کشند
ولی فرو می خورم
می ترسم جواب موش چهارسو را تکرار کند
اینها نمایش است،
نمایش برای غالب شدن اشتها
افزون شدن شهوت

او محرمها اینجاست
محرمهای پر از غذا، پراز صدا
پر از رفت و آمد برای خدا
اما من کمی خجلم که
روزهای خدا نه یکسان بلکه
رمضان را بیش تر دوست می دارم
شکم پر می کنم در محرم اما
از پایکوبی محرمها، از له شدن می هراسم
رمضان چیز دیگری ست
روزهای ساکت، شبهای روشن
مردم بی حال
سنگفرشهای آلوده به خوردنی های بسیار
من رمضان را بسیار دوست می دارم

شنبه، تیر ۱

محمود سایکو و محفل گل و بلبل

- ببین یه حموم می رفتی بد نبود ها
- یه کم دیگه دندون رو جیگر بذار، چیزی تا این یکی چیزی نمونده، می خوام دستم رو اینطوری بذارم رو پیشونیم بگم من متاعی جز آبرو ندارم ... بعدش هم گریه کنم
- وای ممود می فهمن تقلید کردی
- نه بابا کسی یادش نیست
- همینطوری می گم ها، پارسالی غلامحسین می گفت تو هواپیما بوی کفش محمود می اومد
- از بس که این بچه با محبته
- همین رو می خواستم بگم، با هوگو گرم می گیری حواست به غلامحسین هم باشه
- گفتی ها، دیروز داشتیم با هوگو کون کونک بازی می کردیم یهو دیدیم رفت تو لب
- آخی بمیرم
- بچه خوبیه ها ... ولی زود نمی گیره
- آره؟ فاطی هم می گه.
- مثلاً به جمعیت می گیم کی خسته اس؟ ... آخر وقتی همه گفتن دشمن تازه دوزاریش می افته.
- نه!
- آره. توی عراق که دشمن می خواست ما رو بدزده اصلاً نفهمید؟
- کی می خواست بدزده؟
- دشمن!
- کدوم دشمن؟
- کدوم دشمن؟
-کدوم دشمن؟
- تو بگو. کدوم دشمن؟
- اسرائیل؟
- نه!
- آمریکا
- نگفته بودی. همین سفر عراق که می خوای امروز بری؟
- می گم حالا. ما داشتم سخنرانی می کردیم. تقریباً سر "ولیا و حافظا" توی دعای فرج بودیم که دست بردیم به خشتکمون که یه کوچیک بخارونیم، ناگاه، هاله نورپاشید کنج اتاق و ... کی رو دیدیم؟؟
- دشمن
- آفرین. با یه نگاه گرفتیم. قیافه اش عین بوش بود.
- برادرش بود؟
- احسنت. ما تا آخرش رو خوندیم که اینها قصدشون چیه. می خوان ما رو گروگان بگیرن ببرن آمریکا. بعد از ایران پول نفت رو بگیرن. معلوم بود دست کندلیزا رایس هم تو کاره چون اون دفعه آخری توی سازمان ملل لبخندهای بدی به ما می زد.
- شلیک می کردی بهش!
- نه ... ما توی دانشگاه درس خوندیم. به محض اینکه سخنرانی مون تموم شد. گوشی رو برداشتیم، مستقیم، به شوفر طیاره گفتیم: "آشعالا رو بردار بیار پایین، ماهیانه شهرداری هم یادت نره"
- وای ممود. از خلبان هم هنوز ماهیانه می گیری؟
- نه ... این رمزمون بود، یعنی طیاره رو آتیش کن منتظر باش ما اومدیم
- وای باریکلا ممود. من اصلاً نفهمیدم
- ما روی این رمز از زمانی که با بچه های شهرداری بودیم کار می کردیم.
صدای تق تق در
صدا از بیرون توالت:
محمود! با کی حرف می زنی
- هیچی خانم. داشتیم سخنرانی مون رو تمرین می کردیم
- زود باش همه منتظرن. توی عراق هم می آن استقبال. تاخیر داشته باشین بده
- چشم خانوم اومدم. می شه یه جفت جوراب تمیز تو ساکمون بذاری؟
- جوراب تمیز نداری. مسافر خونه رسیدی خودت بشور


لینک در بالاترین

دوشنبه، خرداد ۲۰

Fake orgasmers

لکاته ها در آخرین جیغ و ویغ های فاحشه ای قبل از طلاق، هر جا که گوش بی صاحبی می یابند، تلخ اعتراف می کنند که هرگز با شوهرشان ارگاسم نداشته اند. سی سال تمام مظلومانه تظاهر به ارگاسم کرده اند. بی شک این حق مسلم همه لکاته های فاحشه است. آیا راست می گویند؟ مهم نیست. این دلقکانه، تکنیکی به قدمت اختراع همخوابگی برای جلب توجه است. تکنیک جفت یابی عجوزگان پیر. چیری به تنفر انگیزی عبارت: "تو کلفت تر از همه قبلی ها هستی!" یا " خوابیدن با دیگران اصلاً به خوبی تو نبود!" یا "قبلی ها همه دزد بودند!"
مثل دبیر کمیته تحقیق و تفحص قوه قضائیه که چون واژن دریده جیم-الف-الف دهان به اعتراف گشوده. در سکوت بنگرید به هیبت پشمالوی دژمش. هیچ مگویید. هیچ مپرسید. نگویید کی؟ نگویید کی؟ همراهشان مباشید. همخوابشان نشوید. باشد که این آخرین لاف هرزه برایشان پااندازی جدید دست و پا کند.

Balatarin link

دوشنبه، اردیبهشت ۹

ژانر شناسی خشتکنوشته ها

"تاریک و رازآلود مثل مثلث برمودا، جایی که هیچ کس از آن بازنگشته است."
تک گویی های مهبل-ایو آنسلر

مژده که جماعت فمنیست تن-نویس به کفایت و لیاقت، جماعت فمنیست ناتن-نویس را کسکوب کردند و اهالی جمهوری دموکراتیک فمینیسم وبلاگستان به اتفاق آرا به این نتیجه رسیدند که خشتک ها را بکنند و بی پرده درباب خشتک بنویسند. شرط لازم و کافی، نگاه زنانه است.
در اینجا در حد بضاعت ادبی حقیر چند سبک عمده این مکتب ادبیات فارسی را معرفی می کنم.

1- بهداشتی-شهوتی ها
به سختی می توان زنها را درک کرد. زنها قادرند موم داغ را روی لنگشان بریزند، بعد یک چنگ موی کلفت سیاه و پوست و خشتک و موم را همه با هم از ریشه به سرعت بکنند. این شوالیه های شجاع با درد نا آشنایند. ساعت ها بی آخ گفتن این کار را ادامه می دهند. در همین حال اگر سوسک بی نوای راه مستراح گم کرده ای ببینند، اگر غش نکنند، جیغ بنفش می کشند. بی شک در اینباره باید نوشت. آنان که نوشتند، دروازه ها به ادب پارسی افزودند. آنقدر که ادبیات مدرن فارسی مدیون پشمهای چیده شده لای لنگ زنانمان است، رمان مدرن غرب وامدار جویس و بکت نیست.

2- سپوخی-تخیلی ها
این ژانر به شدت مرهون تخیلات وحشی آیت الله گیلانی در توضیح مسائل حیض و نفاس است. داستان کلاسیک "جست شهوتی روی عمه در زلزله" شاهکار این ژانر در اوایل انقلاب تلنگری برای اذهان جوانان بود که با نگاه درست در همه جا و با همه کس و همه زمان می توان به وصال رسید. با عمه، توی آسانسور، با خاله، با دایی، توی صندوق عقب پراید هاچ بک، درگیرودار سیل، با مادر و الخ ...
قدرت نویسندگی در این ژانر بستگی به قدرت تحلیل آماری نویسنده دارد. هر چه احتمال غریب تر، نوشته ناب تر. ترکیت های سوخته زن شوهر دار و پسر جوان، مرد زن دار و پیره زن جیگر دیگر طرفداری ندارند. باید به بی کرانه ها شتافت. مثلاً سردار نیروی انتظامی و پنج برهنه نماز خوان!

3- آخ که چقدر نازم من
آگر اداره راهنمایی به دقتی که اینان بدنشان را تشریح کرده اند، فقط یک بار به جاده جالوس نگاهی می انداخت، آمار تصادفات آنجا صفر بود. دقیقاً معلوم نیست اینها زنهایی هستند که مرد درونشان به کون و کپلشان التفات خاص دارد. یا مردهایی که زن درونشان را جخت یافته اند. در هر حال کاملاً واضح و مبرهن است که اینها پسر دبیرستانی های باکره دختر ندیده ای نیستند که از زور استمنا و پرسه زدن در سایت های پورنو در شرف اختگی اند.

4- آلت-وطنی ها
خدا را صد هزار مرتبه شکر که در راستای اعتلای حقوق زنان، به فکر زنان بی پناه ارگاسم ندیده و زجر جنسی کشیده هم هستیم. می دانید چقدر از دخترهای ما تا به حال مهبل خود را در آیینه ندیده اند. انگار بر عکس اسباب و آلات دسترسی به اینترنت، آیینه چیز نایابی است. می دانید هر روزه چند نفر به وبلاگ تن-نویس ها سر می زنند و از لای صدها صفحه وبلاگ مربوط به احوال پرسیهای بی پایان و گیس و گیس کشی های چاله میدانی بخش نظرات و روزشمارهای قرمه سبزی خوران رفیق رفقا به چند خط درباره درد قاعدگی یا ازاله بکارت قبل از ازدواج بر می خورند و مثل انفجار نور به یکباره همه تاریکی های جهل جنسی از جلوی دیدگانشان به کنار می رود. توصیه می شود وقتی در این ژانر از ظلمهای مردهای نرخر بی شعور نکره به دخترهای نازی-گوگوری-مگوری-مامانی-گیلی گیلی-طلا نوشته می شود، با فونت درشت در سر در وبلاگ نوشته شود: خطر نفرت از آلت نرینه در پیش رو!

5- سپوخی-رئالی یا نئورئالیسم شهوتی
شاخص این نوشته ها رنگ و بوی واقعی و عاقبت عبرت آموز آنهاست. انگار دزد دچرخه را در رختخواب فیلم برداری کرده باشند. تم اصلی ازاله بکارت درد آور ولی اعتراف شجاعانه مبنی بر ترک آقا پسر گل گلاب و عدم پشیمانی از دست دادنش (هم آقا هم پرده) است. البته معمولاً به علت ضعف توانایی تایپ فارسی معمولاً انتهای عبرت آموز آنها نوشته نمی شود و به جفت و خیز های اولیه بسنده می شود.

5- اپوزوسیون مخالف لنگ و پاچه
علی العصول این سبک یا بالکل انکار می کند: ما که هر چی لای لنگ گشتیم این شکاف پشمالویی که شما می گید ندیدیم.
یا نصیحت می کند: اگه امام زمان بیاد و وبلاگ تو رو بخونه و محتلم بشه تو خجالت نمی کشی؟
یا خجالت می دهد: تو اگر دختر خودت هیژده سالش بشه می ذاری بره با هفت تا نره خر سی سانتی تو یه رختخواب بخوابه؟
یا به خرج خدا شانتاژ می کند: خدا الهی سنگت کنه، رعد و برق بزنه جزغاله شی که بچه های مسلمون رو از راه به در کردی.
به ندرت بحث قوی فلسفی-اخلاقی می کند: اگه امام زمان ظهور کنه و تو در حال نوشتن وبلاگ باشی و جخت یک حرف از آلت تناسلی زنونه رو نوشته باشی به سرعت ادامه اش رو تایت می کنی تا تموم بشه و به کلمه بعدی برسی یا بک-اسپیس می زنی و پاکش می کنی که آقا نبینه؟
یا اینکه بی سر وصدا لینک وبلاگتان را از وبلاگشان بر می دارند (مصداق عملی عکساشو پاره کردم، نامه هاشو پاره کردم، فکر ...) و از این به بعد شما را در لیست زنان عفیف وبلاگستان ذکر نمی کنند.

موخره
اگر وبلاگی دارید و چیزی از چیزکی که داشته اید یا آرزوی داشتنش را داشتید در آن نوشتید و از تیغ فیلتر جیم-الف-الف فرار کردید. اگر پدر محترم ندیدش و رایانه تان ا را از پنجره به حیاط پرتاب نکرد. اگر شوهرتان یا دوست پسرتان شورت آهنی قفل دار به کمرتان نزد. اگر رئیس دانشگاه ندید و کمیته انضباطی نمره انضباط ثلث اولتان را صفر نداد. اگر دوستانتان جواب سلامتان را دادند. اگر مادرتان ندید و گریه نکرد. اگر همه چیز به خوبی و خوشی تمام شد. شکر بجا بیاورید و فرصت به هرزگی هدر مدهید. بیست سال پیش جوانان برازنده ای مثل شما اینچنین فرصتی نداشتند.


Balatarin Link

جمعه، فروردین ۲۳

دوشنبه، فروردین ۱۹

سبزه های سفره هفتسین هم فتو سنتز می کنند

" بیایید داستانی را در وبلاگمان بگوییم که رمان نویسان، فیلمسازان، پرده خوانان، نمایش نویسان، داستان گویان، رقاصان کاباره و مجریان تلویزیون آن را از قلم انداخته اند."
میمون بی مغز در غرغرهای بی حاصل

فتو سنتر سی-او-دو چسیدن زیر آفتاب نیست، انرژی درش دخیله! هر چه عمیقتر و شدیدتر، گیاه پرتر از سبزی و ویتامین سی. این روح فتوسنتر که بالاخره دانش بشری انرژی بهش اسم داد، درباره سفره هفسین هنوز کشف نشده . برای مردم آبا و اجداد داری مثل ما، این روح بدیهیه. گفتن نداره که این سفره بیشتر از یک سفره با هفت تا سین بی مضمونه. این روح قبل از زبون باز کردن، خورده، خورده با زمزمه ها مادر به ما رسیده که می گفت: "توله سگ، انگشت گهی ایت رو نکن تو ظرف سمنو".
اما به اندازه ابدیت زمان لازمه که "آنا" خانوم کک مکی مو قرمز ازش سر دربیاره. چند تا از سیخ و ثقال های سفره هفتسین آنا را برمی دارم و میگم:

" دی-وی-دی سامسونگ و قرص ویتامین سی رو نمی شه گذاشت سر سفره هفتسین"

با دلخوری می گه:

"تو گفتی یه چیز لطیف و رمانتیک که با سین شروع بشه. ماعمود (مثلا منظورش محمود، شوهرشه) عاشق دی-وی-دی شه. ویتامین سی هم تجویز دکترمونه"

عاجزانه، دوتا بشقاب، کارد و چنگال استیک خوری رو از سر سفره بر می دارم. می خوام بی خیال شم و برم ولی دو خرمن سبزه دو طرف سفره دلخوشم میکنه:

"تو فارسی استیک با الف شروع می شه، در ضمن سر سفره هفسین چیزی نمی خورن. مثل این میمونه که پاپانوئل رو توی شیر تلید کنی و بخوری."

مثالم به اندازه کافی قبح مسئله رو به آنا نشون نداد. چون این ملت به ذاته کانیبال هستن. بدن پیغمبرشون رو تو خونش خیس می کنن و به عنوان یه کار مقدس می خورند. نه اینکه من شخصاً مشکلی با کانیبالها دارم، میلی به خوردن پیغمبرها ندارم. ولی حتی این ماجرا به اندازه شام شب سال نو شوکه ام نکرد. تنها اون دو ظرف سبزه خندان از گریه کردنم جلوگیری کرد.

"آنا؟ من گفتم سبزی پلو با ماهی سفید. نه اینکه کاهو خورد کنی تو برنج و با خرچنگ سرو کنی"
"تو گفتی وجتبل، رایس و سی-فوود. کوشر مارکت حراج خرچنگ و کاهو بود"

خرچنگ پلو رو که آنا با سلیقه وسترنش بین دوتا ظرف سبزه عزیزم تزئین کرده بود، از سر سفره هفسین برداشتم و گفتم:

"شام رو بعد از سال تحویل می خورن. سر سال تحویل همینطور عین عقب افتاده ها می شینن ذل می زنن به افق رادیو یا تلویزیون، گاهی هم حول حالنا می خونن"
"پس حول حالنا یادم بده"

هیچ دقت نکرده بودم که این دعا چقدر ح داره. بعد از چند ساعتی تمرین، به این نتیخه رسیدم که یاد دادن حول حالنا به یه خانوم با اکسنت انگلیسی اصیل مثل یاد دادن سوره بقره به باگزبانی می مونه، اونم نه با ترتیل، بلکم با صوت. تصمیم گرفتم ترجمه و تلخیص انگلیسی اش رو که با دانش ادبی لکنته ام از انگلیسی و عربی شبیه جمله های تبلیغی فیلم پورنوها شده بود، بهش یاد بدم:

"Oh, moderator of hearts and eyes. Oh, switcher of days and nights. Oh, tranquillizer of mood and feelings, overjoy us with happiness."

نمی شه آقای ماموت رو با یه بطر شامپاین سر سال تحویل سورپریز کنین؟"
"نه! ماعمود هر سال موقع سال تحویل به یاد سفره سال تحویل مادرش گریه می کنه"

بی فایده بود که بگم، که هیچ سفره سال تحویلی عین مال مامانها کار نمی کنه. مامانها به یاد همه غمها و غربتها ی عالم سفره می چینن. مادرها تمام غمهای دنیا، از شهادت بیوولف، فراغ فرزند دلبندشون، خشک شدن شیر فاطی خانوم همسایه تا سوگ دیوانگی بریتنی رو هم زمان تو قلب مادرانه شون حمل می کنن. با مف-مف های نوستالژیکشون، اندماغ چکون سفره هفتسینی تهیه می کنن که عین دستگاه شیردوش از چشمهای اهل خانواده اشک می چکونه. آنای عزیز مو قرمز نمی فهمه که سفره هفتسین یه سفره با هفت سین بی مضمون نیست. آنا! به قول موسی:

11) Thou shall not commit ُSeven Sin

در هر حال حیف اون سبزه های شاداب نبود که سفره هفسین براشون بر پانکرد. آنا متوجه نگاهم به سبزه ها شد. گفت هیچ چی قدر یک فتوسنتز خوب ویتامین سی تولید نمی کنه. آنا بیولوژیسته. می خواستم بپرسم مگه سبزه های سفره هفتسین هم فتوسنتز می کنن؟ ولی بی خیال شدم. معلومه که نه. هفسین رو چه به فتو سنتز. روح هفتسین ریشه توی رگهای وطن پرست ها داره. وطن پرستهایی که بوی کباب تجریش و نسیم جاده چالوس و خاطره نون سنگک های سه راه آذری رو توبره کردند و آواره توی زمین خدا نوستالژی تجویز می کنند.
ولی چه حاصل که چند سال دیگه که احمدی نژاد و بوش و فیدل کاسترو مردند و تویوتا و گوگل و هالیوود همه مرزها رو از بین بردند و دنیا رو بی تیر و تفنگ فتح کردند، شاید من هم مجبور بشم سفره های هفتسین یه بار مصرف آنا رو که می شه آنلاین سفارش داد و حمل مجانی هم داره سفارش بدم. مثل کباب کوبیده های خورخه، کباب پز مکزیکی سر کوچه مون، که با سالسا و چیلی ترتیلا سرو می شه و حداقل بیشتر از بیگ مگ مکدونالد بوی وطن می دن.

آره دنیا به سمت بی مرزی پیش می ره. نمی شه هیچ کاری رو نهی کرد. حتی موسی خبر نداره که کشتن همسایه و سپوزیدن زنش هم اگر توجیه مالی داشته باشد،جایزه. شاید من هم بیخود ناراحتم. شاید وقتی آنا سبزه های عید رو از بیخ با قیچی چید نباید ناراحت می شدم. شاید من هم باید به فتو سنتز اعتقاد پیدا کنم. شاید من هم باید مثل آنا، سرکه سفره رو روی سبزی هفتسین بچکونم و بذارم لای ساندویچ کالباس و فردا نهار بخورمشون. شاید من هم بیشتر از نوستالژی وطن احتیاج به یه غذای پر از ویتامین سی دارم.



پنجشنبه، اسفند ۲

تراژدی تخیلی مردهای پاک

خروسى كه گوشت پخته مى‌خورد حلال و مدفوع آن نيز پاک است.
آقا (ولی امر مسلمین)


مردها موجودات احمقی هستند، سکش با کیفیت را فقط به همسرانشون ارائه می دهند. اونها با معشوقه هاشون حواس پرت ان. آرامش ندارن. اولین فرصت می خوان(باید) فرار کنن. بر عکس، زنها که قدر سکش با کیفیت رو نمی دونن با بوی سیر داغ و پیاز به رختخواب شوهراشون می رن. درحالیکه با ورساچه ای که روز ولنتاین کادو گرفتن دوش می گیرن، صورتشون رو توی چسان فسان بنفش و صورتی گرون قیمت غرق می کنن و در رختخواب عشق که معمولاً یه راحتی نیمدار و شپشو است به معشوقشون می پیوندن. سوراخهایی از بدنشون رو مصرف می کنن که معمولاً بلا استفاده اس (گوش مثلاً). در وضعیتهایی می دن که نادیا کمانچی می تونست براش طلای ژیمناستیک المپیک ببره. صد جور درد خنده دار رو تحمل می کنن و صد جور فریاد دروغکی لذت می کشن. ولی هنوز اولین آه ارگاسم رو نکشیدن که معشوق شلوارش رو بالا کشیده و سر کوچه داره رادیوی ماشینش رو روی رادیو پیام تنظیم می کنه که از وضع ترافیک مدرس خبر دار بشه. اینجا خانوم خانوما به اندازه کافی وقت داره که یه دروغ درست و درمون برای ساعتهای غیبتش برای آقای شوهر جور کنه. آقای شوهر هم تقریباً مشغول همین کاره. کسی درگیر وجدان درد نیست. زنها تا وقتی دلیل دارن مشکلی ندارن. همیشه هم دلیل کافی هست، آقای شوهر کوچیکه، کچله، همیشه در سفره و ... . در عوض مردها مسلح به انواغ و اقسام عذر خواهی ها هستن. تاقبل از گیر افتادن که راحتن ولی بعدش گریه می کنن، عذر می خوان، بالانس می زنن، دروغ می گن و چیزهای عجیب غریب به خودشون می بندن (مثلاً من از نظر روانی در مشکل انتقال از دوره دهانی به آلتی هستم؟!). وجدان وجود نداره. داستایوفسکی ازخودش در آورده.
مردها موجودات احمقی هستن. برعکس زنها که انتظارات خاص رمانتیک از خیانت دارن، مردها انتظارشون از خیانت به یه همخوابگی خشن، یه همخوابه بچه سال، یه همخوابه باکره، یه سوراخ نامعقول، یه همخوابه بد دهن، یه مکان ناراحت یا یه وضعیت ناجور خلاصه می شه. بدی ماجرا در اینه که فاحشه های دوزاری هم دیگه این خدمات رو ارائه نمی دن. عوضش زنهای خیانتکار اگه دچار یه جوجه فکلی با انزال زودرس وشرت شلخته نشن، گیر مردهای خیانتکار با انحرافات جنسی دردناکشون می افتن. بخاطر اینه که آخر عاقبت زنها ازدواج می کنن ولی مردها ممکنه کلکسیونر فیلم پورنو بشن.
مردها موجودات احمقی هستند. حمیت قسمتی ندارن. خیانت می کنن و کل بدنه مردانگی رو زیر شک می برن. باعث می شن که هر زنی بتونه به هر مرد پاکی شک کنه.
مردها ... اوف ... امان از دست این مردها.