آدرس میمون بی مغز

brainless.monkey@gmail.com

جمعه، شهریور ۲۲

ایمان هدر رفته موش مسجدی

چند ردیف صندلی جلوتر
جایی که کاشی های نوچ کف می رسند به منبر
از سوراخهای فرش پله که ظهرها می جوم از سر بی کاری
ذل زده ام
به خرمایی که می لغزد از دست لرزان پیرمرد
یا گردویی که تپانده اند جای هسته خرما و
کارگر با بی تفاوتی جای هسته تف اش می کند زیر قالی
خرما و حلوای بخور نمیری دارم اما
کمی خجلم که فکری ندارم جز شکم
مثل کارگر بی تفاوت به هسته گردونیستم
یا زنی که گریه امان خوردن حلوا از او گرفته
یا مردانی همیشه به فکر او، زنانی مدام به ذکر او

همه موشها شکمو اند
موش دانشگاه، رمضانها به دیدنم می آید
رمضانها که پراست از غذا
غروبها می آید
معتقد است همه آدمها چنین سیاه پوش نیستند
لباسهای رنگارنگ می پوشند و
به آنچه مرد کت شلواری روی تخته می نویسد معتقدند
جالب اینست که او بی خداست اما خورش زرد خدا را با ولع می خورد
گاهی دلم می خواهد بگویم:
ببین برای این خوراک چه زجری می کشند
ولی فرو می خورم
می ترسم جواب موش چهارسو را تکرار کند
اینها نمایش است،
نمایش برای غالب شدن اشتها
افزون شدن شهوت

او محرمها اینجاست
محرمهای پر از غذا، پراز صدا
پر از رفت و آمد برای خدا
اما من کمی خجلم که
روزهای خدا نه یکسان بلکه
رمضان را بیش تر دوست می دارم
شکم پر می کنم در محرم اما
از پایکوبی محرمها، از له شدن می هراسم
رمضان چیز دیگری ست
روزهای ساکت، شبهای روشن
مردم بی حال
سنگفرشهای آلوده به خوردنی های بسیار
من رمضان را بسیار دوست می دارم