آدرس میمون بی مغز

brainless.monkey@gmail.com

شنبه، آذر ۲۷

امشب موسیقی داریم

در بلاد کفر، تابستون ها بازار تورهای موسیقی و کنسرت ها داغ تره. تقریباً این موقع های سال که می شه دیگه یواش یواش بازار موسیقی زنده به کسادی می خوره. تصمیم داشتم بعد از هر کنسرتی یه نوشته درباره اش بنویسم، ولی اولین نوشته ام درباره شجریان به شدت به زمین گرم خورد. به این معنی که اونهایی که استاد رو دوست داشتند فحش رو کشیدند به جونم، و اونهایی که سنتی-فوب بودند یه وری بهم خندیدند. یه کم خودم رو کنترل کردم که ننویسم. ولی حالا خودم رو جمع و جور کردم توی این هیری ویری یه چی درباره همه چیزایی که دیدم یه جور خر تو خر و شلوغ پلوغ بنویسم شاید قصر در برم. 
اول پارتی بازی می کنم و از سه تا هموطنم شروع می کنم. نامجو، آبجیز و راجر واترز.
راجر، راجر نازنین
راجر عزیز، آلبوم دیوار رو با مخلفات و نون اضافه اجرا کرد. عین همیشه از اول اجرا یه دیوار کاغذی ساختن و بعدش آخر اجرا منفجر شد. اجرا چیز خاص جدیدی به غیر یک سری عکس و شعار ضد جنگ جدید نداشت. اگه اجراهای اعجاب آور قبلی پینک فلوید رو در نظر بگیریم، این اجرا حتی محقر هم به نظر می رسید. ولی در هر حال نفس آقام، راجر و موسیقی دیوار برای خود من دیوانه وار لذت بخش بود. توی عکسهای جدید درصد عکسهای کشته شده های ایرانی بد جور توی چشم می خورد. آقام راجر یه صناعت دیگه هم کرده بودن که اول برام عجیب بود ولی حالا تعجب می کنم که چرا تعجب کردم. خودتون به لیست عکس هایی که به عنوان عزیزان از دست رفته نشون داده شد، نگاهی بندازید: ندا آقا سلطان، فریدون فرخزاد، شهید همت،  داریوش فروهر، سهراب اعرابی، محمد حسین فهمیده و ... این اسمها کنار هم یه کم عجیبه. شاید بعضی ها هم بگن شعاریه. ولی این هم یه جور نگاه کردن به جنگه. به قول آقام راجر واترز که ماشالا هزار ماشالا عین بیست سالگی هاشون همونطور پر انرژی و قوی هستن " هر گلوله ای که ساخته بشه، مثل این می مونه که لقمه ای از دهن گشنه ای دریغ شده." خالی از لطف نیست اگه سر وگوشی در سایت رسمی راجر واترز آب بدید.
یه معجره کوچیک هم برام اتفاق افتاد که یه خورده شبیه به داستان گردنبند دختر پیغمبر بود. در حالیکه دنبال صندلی قراضه مون توی بالکن سوم - چهارم می گشتیم که یک یارو سر و کله اش پیدا شد و گفت بلیط بهتر می خواینن. دو تا بلیط همکف مجانی درست بیست متری آقا بهمون داد. ولی یه جورایی حقم بود چون اگه فقط پنج نفر توی سالن ده هزار نفری بودن که عین هنرپیشه دیوار اون همه بدبختی و نکبت رو تجربه کرده بودن، حتماً چهار تاشون عین من تو ایران بزرگ شده بودن.

آبجیز بانمک، نامجوی بد اخلاق

و اما آبجیز که اجرای خیلی راحت، حرفه ای، صمیمی، سرگرم کننده و رونی داشتن. صفورا و ملودی، ترانه سرا و خواننده های آبجیز شروع کارشون با ترانه های شوخ و موسیقی رگه بود. حالا یه گروه تمام عیار راک شدن. همه افراد گروهشون غیر از صفورا و ملودی غیر ایرانی و موزیسین های حرفه ای هستن. البته همه این تعریف ها به این معنی نیست که من موسیقی این گروه رو خیلی دوست دارم. خداییش اگه ولم کنی و بخوام موسیقی ایرانی گوش کنم، احتمالاً در اکثر موارد نامجو گوش می کنم. اما با اینکه نامجو موسیقی خیلی دلچسب و گوش دادنی داره، به عنوان یک موزیسین، بسیار نا امید کننده ست. یه مقایسه کوچیک می کنم نامجو با یه من ک... و خا... و سه من ادعا، و دو تا الف بچه با یه دنیا صفا. 
آبجیز سعی کرده که کمتر به منبع موسیقی های دیگران ناخونک بزنه. اگه هم از ریتم یا ملودی خاصی استفاده می کنه، در حد یک گرته بردای باقی می مونه. مثلاً تو اجرای آخرشون خط "دوباره می سازمت وطن" رو از داریوش گرفته بودن و یه آهنگ کاملاً جدید ساخته بودن که خیلی بهتر از آهنگ اصلی هم نبود ولی حال وهوایی داشت و توی سالن اجرا مردم رو بد جوری به بپر-بپر واداشت. در مقایسه سه آهنگی که تقریباً بهترین آهنگ های نامجو هستن یعنی، جبر جغرافیایی که اجرای نعل به نعل از آهنگ ویژ عشق از گروه آبی جیغ  (البته نیروانا هم با ذکر منبغ کاروش کرده) مرغ شیدا اجرای مجدد نت به نت قراضه از مردی که دنیا رو فروخت از دیوید بویی (البته باز نیروانا هم باذکر منبغ کاورش کرده) که انگار هر بار در هر کاور یه نمه تمپوی آهنگ سریع شده. حالا که موضوع داغه اگه این ویدئو رو دیدید به این هم دقت کنین که موسیقی راک غرب رو چه وسواس هایی متحول کردن. سر کنسرت راک دمبک و دستک نت و صندلی آوردن که مو لای درز اجراشون نره. این لیست همینطور ادامه داره اگه با این ذهن پریشونی که دارم بخوام دونه دونه درباره گیس و ترنج و بقیه بنویسم کلی طول می کشه. فقط یه چی بگم در دفاع و حمله به نامجو که همونطور که دیدید آهنگساز حسابی ها هم کارهای همدیگه رو کاور (همون کپی کاری) می کنن که اکثر اوقات هم می رینن توش. مثلاً مثل همون دو تا اجرای نیروانا که حال بوی جدید داره ولی اونها کجا واصلش کجا. ولی کاور هم رسم و رسومی داره. اول که یه جور ادای احترامه به نوازنده اصلی در برابر شنونده ای که آهنگساز اصلی رو می شناسه. مثلاً توی ممفیس تنسی از دیوید بویی تکریم کنیم. اینجا آخه به تو کمونچه نواز تربتی چه که از رقاص ینگه دنیایی احترام کنی. دوم که، اجرا و تنظیم ممکنه اما تصنیف و محتوای در کاور معمولاً عوض نمی شه. نه اینکه درد حشر پایین تنه ای رو بزنی به شعر عارفانه مرغ شیدا. آخرش هم کردی که کردی، حالا چون قشنگ شده، ما ایرانی ها هم علیلیم، دست به آلت غیر از تناسلی اش جز برای خود ارضایی نمی زنیم، دلیل نمی شه که آهنگ مردم رو با آلات علیل موسیقی ایت بزنی به اسم خودت تموم کنی.
حالا اگه همین ها بود باز هم مشکلی نبود. نامجو دو بار توی لس آنجلس کنسرت داد. دفعه اول که دعوا داشت. اومد بد اخلاق نشست مردم همه شعرهای آهنگاش رو فریاد می زدن ولی به هیچکی محل نگذاشت. حتی فرصت نداد که مردم آهنگ هاش رو زمزمه کنن. با یه گیتار و یه سه تار اومد. کل موسیقی که با گیتار اجرا کرد، چهارتا ریتم و سه تا کورد بود. یک موزیسین راک (بعضی ها بهش می گن جان لنون ایران) نمی تونه تمام کارنامه موسیقی اش رو بر اساس سه تا کورد ای مینور، ایی مینور و سی ماجور بسازه. حالا بعضی ها می گن از موسیقی اش لذت می برن هر چی می خواد باشه. ولی از همون آدمها اگه بپرسی از چی لذت می برن، احتمالاً سری آهنگ هایی رو مثال می زنن که سالها پیش با گروههای قدیمی نامجو ضبط شده و کارهای جدید نامجو توی لیست اونها قرار نمی گیره.
دومین کنسرت نامجو با فاصله حدود یک سال ونیم با چند سری نوازنده رنگ و وارنگ اجرا شد. نوازنده هایی که واضحاً معلوم بود تمرین کافی با هم ندارن. صدای نامجو از گروه عقب می افتاد یا نوازنده خوانند رو گم می کرد. یک قطعه ای که آقا خودش نوشته بود احتمالاً مشق های فوگ  مدرسه اش توی اتریش بود. فاجعه رسمی در آ مینور بود که یه دختر خانوم لس آنجلسی با پیانوی دست به عصا اجراش کرد. این گروه از دختر ایرونی ها رو دیدید که می رید خونه شون یه پیانوی بلاروس دارن و مامانشون هر کی می ره خونشون یقه مهمون رو می گیرن می شون پای نوازندگی دخترشون و می گن: "مامان جان برای دایی خوابهای طلایی بزن!". این دسته از دخترها توی لس آنجلس تبدیل شدن به "مامان جان برای عمو باخ بزن!". آقای نامجو هم که خدای نکرده نباید فرق نوازندگی پیانو و سیب زمینی پشندی رنده کردن رو بدونه خانوم رو انتخاب کرده بود برای اجرای کنسرت راک. اجرای دوم به معنای دقیق شلخته، نا موسیقایی، نا هماهنگ و تکراری بود. تنها چیزی قابل  شنیدنی که در اون کنسرت وجود داشت یکی دو قطعه قدیمی بود که اگه اشتباه نکنم تنظیم اصلی اونها توسط عبدی بهراونفر سالها قبل از روی کارهای غربی  انجام شده بود و همینطور چند دکلمه با موزیک متن خیلی ساده بود. 
برای اینکه بگم داستان می تونه شکل دیگه ای داشته باشه، اجرای آبجیز رو مثال می زنم. اجراها همه تمرین شده و هماهنگ بود. کل گروه پنج نفر بیشتر نبودن (برخلاف استاد نامجو که با چهار خواننده کر، یک پیانیست و چند کی بورد نواز، دو سری نوازده راک، یک نوازنده آکوستیک و ...) ولی همون پنج نفر (خصوصاً صفورا و ملودی) با جمعیت به خوبی ارتباط برقرار می کردن طوری که حتی با آهنگهای متوسط و تکراری گروه هم که اجرا شد همه به شدت به وجد اومده بودن.
آخر این بخش. آقای نامجو یک خواننده بی نظیر و استثنایی، تا به حال در چندین و چند گروه موسیقی خونده. هر بار که از یک گروه به بعدی پریده، کلی از کیفیت موسیقی اش هم پریده. محسن نامجو یک موسیقی دان زنده نیست. مجموعه یک سری ترکهای پرت و پلا توی اینترنته. که از حق نگذریم بسیار جذاب و گوش دادنی هستن. همونطور که در فروتنی به تفرعن رسیده، در نوآوری هم داره کپک می زنه. چاره کارش هم رفتن به کنسرواتور و کلاس گیتار نیست. باید یک گروه موسیقی دست و پا کنه با چند تا موزیسین با تکنیک و به عنوان ترانه نویس و خواننده در اون گروه فعالیت کنه. یه کم این مقام موسیقی دانی رو به ما تخفیف بده تا باز هم بتونیم کارهای خوب ازش بشنویم.

اعجاب (میوز) 

بر خلاف آلبومهای اولشون که بیشتر به راک و آلترناتیو می زد، آلبومهای آخرشون خیلی پاپ بود. خصوصاً این ژست باسمه ای سانتی مانتال انقلابی شدن با اینکه بهترین آهنگ آلبوم بود، اصلا بهشون نمی اومد . صندلی ایم هم توی کنسرت بد بود. افکت هاشون هم شلخته پلخته بود. مرتب تلمبه می زدن نوازنده ها رو با جک می بردن بالا بر می گشتن روی صحنه. غلطهای زیادی. افاده های بی ربط. انگار این گروه میوز واقعاً میوزشون رو گم کرده ان.

بوس

حالا این بچه خورده ها می گن گروه بوس دیگه چیه! اون وقتی که شما ها به سلامتی هنوز اسپرم و تخمک هم نبودین، ما این آرم کج و کوله کیس رو روی شلوار لی هامون (البته اگه امور تربیتی می ذاشت که شلوار لی بپوشیم) با خودکار می کشیدیم و بعدش هم بخاطرش پشت دفتر امور تربیتی وا می ایستادیم و حبسش رو هم می کشیدیم.
برای اونهایی که این گروه رو می شناسن باید بگم که اولاً بعد از سالها (شاید سی سال) افراد اصلی گروه دوباره با هم کنسرت دادن. اجرا خیلی خوب بود. همون خل گری های معمول رو داشت. پروز روی جمعیت. شلیک با گیتار و از این قسم بی نمک گری ها. موسیقی کیس هیچ وقت به پای گروههای راک درجه یک نمی رسید ولی شخصیت های مجازی، ژست های صحنه ای و هیاهوی تبلیغاتی شون همیشه درجه یک بوده. گذشته از همه اینها شنیدن موسیقی های قدیم خیلی کیف داد. خصوصاً اینکه سالها پیش با زحمت، خواهش تمنا و بدبختی گیر می آوردیم و روی کاست های کم کیفیت کپی می کردیم و توی شورت و سوتین وهفت سوراخ قایم می کردیم نکنه کمیته یا امور تربیتی یا پست بازرسی ازمون بگیره. شاید اون وقت اگه ازم می پرسیدن دلت می خواد بری کنسرت کیس، فکر می کردن دارم مسخره ام می کنن. ولی چرخش های دنیا غیر قابل پیش بینیه.

عقربها


این گروه هم احتمالاً کوچولهای نسل جدیدی نمی شناسن. همه چیزهایی که درباره بوس گفتیم درباره اینها صادق بود. اجرا توپ. قطعات اکثراً از نوع نوستالژیک قدیمی، کاست، قایم شده در شورت و هفت سوراخ بود. آقا این کنسرت هم بسسسسیار چسبید. اجرای اسکورپیونز هیچ جور جلوه ویژه، گرافیک عجیب غریب یا قرتی بازی های دیگه نداشت. ولی عوضش اجرا یک تجربه تمام عیار راک بود. حالا بگذریم از خاطره همون کاست های کم کیفت بچگی  که لذت کنسرت رو سه برابر می کرد.

ابزار(معامله)

که الهی درد و بلاشون بخوره تو سر هر چی موسیقی دان در پیته. بعد از دیدن کنسرت اینها می شه رفت کور و کر شد. چون دیگه بعید می دونم کسی حالا حالاها افکت صوتی تصویری و موسیقی رو دست کنسرت اینها بزنه. موسیقی بسیار باکلاس بالاتر از دیپلم. مفاهیم فلسفی-عمیق زهر ماری، گرافیک تیره و تاریک و خلاصه یه اجرا که از اون باکلاس تر نباشه. اگه درست و حسابی نفهمیدیم که بالاخره این اجرا خوب بود یا نه، حق داریم بخاطر اینکه شوخی و جدی این گروه اینقدر قاتیه که درست نمی شه فهمید کی شوخی می کنن کی جدی هستن. مثلاً اسم گروه رو وقتی توضیح می دن خیلی با کلاس به نظر می آد ولی طرح گرفیکی اولیه گروه یه آچار مکانیکیه که یه سرش به شکل یه عالت ذکر تغییر شکل داده. گذشته از نمک و فلفل اجرا، محتوای موسیقایی این گروه قابل مقایسه با هیچ گروه راک آلترناتیو این دوره زمونه نیست.
شاید اگه بخوام دو تا اجرا رو انتخاب کنم که دوباره برم و ببینم، اولیش این باشه و دومیش هم اسکورپیونز.




دوشنبه، شهریور ۱

لزوم یادگرفتن شنا


شنیدم که می گفتن راه دیگه ای وجود نداره. می گفتن با این حال آخر کارشونه. سه روز یا سه ماه یا سه قرن یا همین حدودها بیشتر نمونده. شنیدم که می گفتن رهبر بزرگ با لباس سفید بلند یا سیاه کوتاه یا لخت جلو راه می افته و دنبالش مردها و زنها و بچه ها و سگ ها و آخوندها ادامه می دن . بعضی ها هم می گفتن نه، زنها و مردها و بچه ها و سگ ها و سبزیجات دنبالش راه می افتن. بعضی ها می گفتن اون سگه همون سگ الله، گربه امام راحله که از چاه فاضلاب مسجد ولی العصر نیویورک یا شاید هم جمکران قم نزول می کنه و صاحب جان و مال و ناموس خلق خدا می شه و حضورش همان و اعطلای حقوق بشر و زن و میمون همان. نشون به نشونی اون رایی که هیچکی ندید، بشر و زن و میمون همگی انتخابش کردن. البته این رو هم بگم که  بعضی ها می گفتن نزول نمی کنه صعود می کنه. البته کاملاً قابل باوره چون از چاه که نمی شه نزول کرد. حتی حضور هم به سختی می شه کرد بیشتر باید ظهور کرد. دروغ چرا من هم صد بار پیش خودم گفتم خدا کنه خدا کنه خدا کنه خدا کنه خدا کنه خدا کنه  از دست این پدرسگها خلاص بشیم، آخه دیگه چیزی نمونده که سطح گه اونقدر بالا بیاد که خفه بشیم. حالا تنها چیزی که اهمیت داره اینکه که بشه نفس کشید، اهمیت نداره اگه حتی گربه خدا تنفس دهان-به-دهان بده. ولی چشمم آب نمی خوره چون خدایی وجود نداره، اگه هم داره گربه نداره. اگه هم داشته باشه، برای خدای بخشنده مهربان با پنج جلد کتاب آسمانی و سه من ک... و خا... که گربه با گربه فرق نمی کنه که یکی رو گربه خودش بکنه و بقیه رو کیش بکنه. حالا گیریم که خدا باشه، تبارک و تعالی هم باشه، گربه ای هم داشته باشه، اون آزادی که گربه خدایی که بین گربه ها فرق می ذراه برپا کنه، به درد شاش کردن هم نمی خوره. با اینحال خدا وجود نداره و به جای توسل بهتره بریم شنا یادبگیریم.

دوشنبه، مرداد ۴

آداب خبررسانی، معاشرت، جفتگیری و فعالیتهای خارج از برنامه در بالاترین

آگاه باش ماهی در آب پاک و زلال زنده نمی ماند. اما اگر خس و خاشاکی بیابد، در زیر آن پنهان شود و نجات یابد.
هاگاکوری - طریقت سامورایی - فصل اول

یکی از کارهای خوبی که این روزها به عنوان یک ایرانی اصیل، نیمه اصیل یا حتی حرومزاده می شه کرد، بالاترین کردنه. بالاترین کردن شانی بالاتر از فقط باز کردن صفحه بالاترین، خوندن لینکهاش، نظر دادن و فرستادن لینک داره. یه جور طریقته که مثل "راه سامورای" نه فقط مهارت و ممارست درش مهمه، بلکم بصیرت (و یک کمی هم پدر سوختگی) کلید موفقیت واقعی است. از اونجا که بالاترین هم اکنون مرجع خبری اکثر قدر قدرتهای خبری دنیا از جمله بی-بی-سی و کیهان و صدای امریکا و آیت الله مصباح شده، اگر دلتون می خواد صداتون خیلی زود و بی زحمت در سطح بین المللی مطرح بشه، خوبه که فنون رزم، بزم و تکل از پشت رو در بالاترین یاد بگیرید.

فصل اول: شناسه کاربری

اول باید یه شناسه کاربری دست و پا کنید. راههای متفاوتی وجود داره. می گن بعضی ها دعوت نامه دارن که می تونن بفرستن. ما که به چشم خودمان ندیدیم این دعوت نامه چیه. یه شناسه عهد بوق توی بالاترین ساخته بودم. اون زمان بالاترین فقط جای عکسهای بانمک از شیرین کاری گربه های با نمک بود. وقتی بالاترین محفل جدی شد ما آومدیم وصلش بشیم که پسوردش هم یادمون رفته بود.سئوال کردیم که چطوری پسوردمون رو پیدا کنیم، گفتن کاربر محترم، برو درت و بذار. بعد خداییش سه تا دیکشنری حییم لغت وارد کردم تا یادم افتاد رمزش میمون بی مغزه. ولی شما اینکار رو نکنین. اول اولش که سی تا شناسه کاربری با التماس و ننه من غریبم و هک کردن پیدا کردید، پسودرشون رو یادداشت کنید بگذارید زیر بالشتون. دو تا خوبی داره. اگه همه این کار رو بکنن، بعد که رفتین خونه دوستی، فاسقی یا دشمنی، به محض اینکه طرف رفت براتون شربت آلبالو درست کنه بیاره، شما صاف  می رید  سراغ بالشش، شناسه هاش رو برمی دارید، و سه تا پست مزخرف با مضمون توهین به نژاد، فرد خصوصی یا تیتر، توضیح، بخش نامناسب در می کنید، پشمتون هم نباشه که حساب کاربریتون رو می بندن. خوبی دومش اینه که می تونین تیتر و توضیح و توهین نامناسب در کنین، اگه خواستن ببندتون فوری گریه کنین که من نبودم، نشون به اون نشونی که حسن-علی-تقی اومد خونمون و من براش شربت آلبالو درست کردم، شناسه کاربری منو از زیر بالشم دزدید. 
دومین چیزی که درباره شناسه کاربری باید بدونین اینه که باید سی تا شناسه کاربری داشته باشین. اول از ده نفر التماس کنید که براتون دعوت نامه بفرستن، بعد از هرکدوم از اون ده تا ده تا دعوت نامه برای خودتون بفرستین. چند تاشون سر زا می رن. یعنی عصبانی می شید، به مقام زن یا میمون توهین می کنید که توهینتون با توضیحتون نامناسب می شه بعد بالاترین می بنددش. من دقیقاً هنوز نمی دونم چطوری توهینم رو با توضیحهم مناسب کنم ولی به محض اینکه بفهمم یه پیوست به این راهنما می زنم. ولی اگه کاری که گفتم کرده باشید، آخرش یه سی چهل تا شناسه براتون تهش می مونه. ده تاش رو بگذراید برای روز مبادا، بقیه رو با اسامی، جنسیتها، سنین و خاستگاه های سیاسی و فلسفی متفاوت فعال کنین. مثلاً اگه حزب اللهی خفن هستید عین عقب افتاده ها نرید شناسه درست کنید امام علی، امام حسن، امام حسین، امام زین العابدین ...الی الخر. امام کم می آرید. سیزده تا شناسه اونم یکی اش غایت که به جایی نمی رسه. یه کم صناعت به خرج بدید. مثلاً یکی یه فیلسوف بزرگ مثل ارحام صدر، یکی یه نویسنده بزرگ مثل امام راحل، یکی یه سیاستمدار بزرگ عین شماعی زاده و یکی یه فیلمساز بزرگ عین شعبان بی مخ. یه چند تا پا منبری خوب هم لازم دارید که بهترینشون چند تا دختر سوسول-حشر-برون گرا با شناسه های اروتیکه. مثلاً یه شناسه کاربری مثل بتول، دختر تنهای شب که مرتب لینکهای مربوط به اسم خلیج فارس، درد پریود، حقوق زنها و شیرینکاریهای گربه های ناز نازی می فرسته برای اینکار خیلی مناسبه. نقش این شناسه خیلی حیاتیه که بعداً مفصلاً بهش می پردازیم. ولی اجمالاً این آدم به هر لینکی رای بده، کسی شک نمی کنه، چون همه خیال می کنن طرف شوته. دوماً که وقتی توهینتون با تیترتون نامناسب شد (فکر نکنین که نمی شه، این شتریه که در شناسه کاربری همه توی بالاتری می خوابه) این دختر-شناسه می آد و با کامنت های مهربون-اروتیک-میانجی  مثلاً " من حسن-تقی رو شخصاً می شناسم، اصلاً آدم توهین آمیزی نیست حتماً شناسه اش رو دزدیده بودن" از معلق شدن اکانت، نجاتتون می ده. 
بعد برای هر شناسه سه تا ایمیل و پنج تا وبلاگ و شیش تا اکانت توییتر و یه اکانت فرندفید و یه خبر گزاری رسمی درست کنید. یادتون نره توی عنوان خبرگزاری یا وبلاگتون یه مخفف از اسم حقوق بشر یا زندانیون یا زنان یا بچه ها بگذراید که کسی تخم نکنه بی حرمتی چیزی بهشون بکنه، اگه هم کرد بتونید خودتون و شناسه هاتون دسته جمعی برزید سرش توضیح و تیترش رو نامناسب کنین. اینجا وجود کلماتی مثل "زن"، "بشر"، خصوصاً وقتی با حقوق قاطی شده باشه "شهید"، "اصلاحات"، "اعتقادات شخصی"، "دموکراسی"، "آزادی" خیلی مهمه، چونکه می تونین از تکنیک "پدرسگ به امام فحش می دی" هم استفاده کنین. 
حالا آماذه فرستادن لینک هستین.

فصل دوم: فرستادن لینک

اگه توی این خیال واهی هستید که بگردید و خبر یا عکس یا لطیفه با نمک پیدا کنید و لینک کنید، سخت در اشتباهید. چون تا شما بیایید فس و فستون از سر کار برگردید و کامپیوترتون رو روشن کنید و وب پرسه بزنید تا یه چی پیدا کنید، بعد کپی کنید، بعد فکر کنید که پسورد شناسه اتون تو بالاترین چی بود و وارد بشید و لینک بفرستید. کاربرهای خفن، محترم و پرسابقه (ابربالاعلافین)  لینک روفرستادن، کامنتش رو هم دادن، موضوع داغش رو زدن، توهینشون رو با تیتر نامناسب کردن، حسابشون برای یه هفته معلق شده رفته پی کارش. شما باید لینک خودتون رو خودتون تولید کنین. یعنی اول به یه خبر فکر کنین، بعد توی وبلاگ چهارم شناسه اولی تون اون خبر رو بنویسید، از وبلاگ دوم شناسه سومتون یهش لینک بدید. تو وبلاگ دوم شناسه پنجمتون خبر رو تکذیب کنید. تو خبرگزاری شناسه هفتمتون از مراجع موثق نقل کنید ولی لینکی که می دید پت و پاره باشه به جایی ختم نشه. توی همه این وبلاگها و سایتها هم دور تا دور صفحه از این تبلیغات رنگی-رنگیه الق-پلق برق-برق زن بچینید که هرکی خدای نکرده سی ثانیه توی صفحه موند اگه تومور مغزی نگرفت حتماً با میگرن برگرده. بعد همه اینها رو با شناسه های متفاوت لینک کنین توی بالاترین. و شروع کنین به مثبت دادن و کامنت گذاشتن. بعد از اینکه توی سه چهار تا کامنت حسابی تعریف و تمجید و تملق کردید، یک کامنت اعتراضی از یکی از شناسه های منفورتون بدید. حالا با هر سی شناسه دیگه به اون بدبخت حمله کنین و بشورینش پهنش کنین تو آفتاب. ولی از اونجا که حتی شناسه منفور رو نمی خوایین از دست بدید، آخر سر با اون شناسه خاص دخترونه-اروتیک پا درمیونی کنین. بعد از پادرمیونی که یه هوا هم اروتیکه، شناسه منفور متحول می شه و اعتراف می کنه که من خربودم، کر بودم، کور بودم که ارزش لینک شما رو نفهمیدم. اینکار دو تا خاصیت داره. اول اگه یه بدبخت دیگه ای واقعاً هم اعتراضی داشته باشه، لیست سی صد و هفتاد تا کامنت بی ربط رو ببینه غیرت نمی کنه همه رو بخونه و نظر بده. صرف نظر می کنه. دوماً وقتی همینطور وقتی با خودتون زیر لینک دارید استکمناء (طلب کامنت کردن به قصد لذت، اینو درست تلفظ کنین اس-تکمن-ناع) می کنید، تعدا نظراتون بالا می ره و اگه تایپتون به اندازه کافی قوی باشه اونوقت لینکتون می شه "مورد بحث" می ره توی صفحه اول اون گوشه پاینن و سمت چپ که اگه به خوبی موضوع داغ نباشه، کمتر از اون نیست.

فصل سوم: رای، نظر، گزارش تخلف

همونطوری که امام فرمودند، رای ملت میزونه، شما هم باید رای بدید. ولی نه عین عقب افتاده ها برید لینک رو بخونید، کامنتهاش هم بخونید، اگه با عقاید ملوکانه تون مطابق بود بعد رای بدید. باید سریع لینکهای تازه رو یاز کنین، لینکهایی که یکی دو تا رای دارن که ول معطلن، اونهایی که نزدیک داغ شدنشونه یعنی صاحاب لینک همینطوری آویزون نشسته منتظر یه رایه که بره صفحه اول، تبترش رو نگاه کنین. اگه لینک بار مثبت داشت یعنی یه ویدئو درباره شیرین کاری گربه ها یا حقوق زنها، یا تغییر اسم خلیج فارس بود، مثبت بدید، صواب داره. بعد هم برای محکم کاری یه کامنت اسماعیلی بگذارید زیرش که طرف نمک گیر اساس بشه یادش نره بیاد به لینکتون رای بده. نظر خیلی صرف نداره، بیشتر باعث تبادل نظر و رفاقت می شه. بالاترین هم که جای رفیق بازی نیست، دلتون رفیق بازی و تبادل نظر می خواد برید استادیوم فوتبال بازی استقلال-پیروزی یا زندان اوین بند ملی-مذهبیون. گزارش تخلف هم معلومه، هر کی منفی داد، فحش داد یا تف کرد، اول برید به همه لینکاش منفی بدید وبعد هم گزارش تخلف به سبک "پدرسگ به امام فحش می دی" اجرا کنید. البته گزارش تخلف تنها کاری نیست که می کنین، آخه لینک توی بالاترین مثل زن، ناموس یا وطن آدم می مونه. اگه کسی بهش منفی بده انگار که تیتر و توضیح ننه آدم رو نامناسب کرده. واسه همین کاملاً مجازه که به هر جا که دستتون می رسه مثل بخش نظرات یا ای-میل بالاترین، فحش، ناسزای مادر یا تهدید حواله کنید.

فصل آخر: بالاترین می کنم، پس هستم

اگر شخص عاقل و بالغ و اهل بحث و فحصی بوده باشید می دونید که در رژیم گیاهخواری می شه کاهو و تخم مرغ و ماهی خورد. ولی هیچ جوری کوسه گیاهخوار به حساب نمی آد، نه بخاطر ماهی خوردنش، بلکم بخاطر اینکه گه گداری کون شناگرهای راه گم کرده رو گاز می زنه. مثل رژیم اسلامی که توش چماقداری و بی قانونی و لات گری رواجه ولی لات درجه یک نظام اسلامی به چماقداری معروف نیست، به فیلمسازی معروفه. جنبش و نهضت و انقلاب برای آزادی خواهی بوجود آومد، ولی رهبرش به آزادی خواهیش مفتخر نیست، به آرمانهای امام دیکتاتور راحلش مفتخره. اینجاست که می گن هنر نزد ایرانیان است و بس، اما ایرانی ها وقتی جایی مثل یه وب سایت جمع می شن، هر چیزی ممکنه خرج کنن، غیر از اون هنر منحصر به فردی که نزدشونه.

سه‌شنبه، خرداد ۱۱

مرغ سحر تخم می ذاره؟

دیروز جاتون خالی رفتم کنسرت استاد شجریان. من به طور کلی ارادتی به موسیقی سنتی ندارم ولی خوب این دفعه گفتم بریم ببینم چی می شه. کنسرت توی یک سالن متوسط (رو به پایین) توی جنوب شهر لس آنجلس بود. از صناعات معمول ما ایرانی ها مثل جازدن توی صف یا آقای دکتری که می خواست سه نفر رو با دو بلیط از در ورودی، وارد سالن کنه  یا دیر رسیدن حضار که بگذریم، کنسرت با کمال تعجب فقط با نیم ساعت تاخیر شروع شد. یعنی یه طوری شد که نوازنده ها همه رسیده بودن و سه چهار قطعه هم اجرا کرده بودن ولی هنوز یک سری دنبال صندلیشون می گشتن. کنسرت با مراسم تقدیر، تشکر و تجلیل از استاد شجریان که به رسم مراسم مملکت اسلامی مون با تقدیم لوح تقدیر با طرح ابر-باد و شعر خوانی یه سری مدیر بی استعداد الکن شروع شد. تازگی ها بین ایرانی های مقیم آمریکا رسم شده که هر برنامه ای هست یک سری دکتر و مهندس قلابی که آرزوی رئیس، سناتور و معاون شدن دارند، خودشون رو مطرح می کنن. آخه یک سری انجمن و سازمان هم تشکیل شده که هرکدوم یه جوری دایه مهربون تر از ننه برای ایران و ایرانی های مقیم خارج هستن. حالا که یه سری مردم معترض شدند و بوی تغییر به مشام می آد، اینها جلو افتادن که خدای نکرده اگه ج-الف-الف ورپرید، اینها سهم خودشون رو حتماً برداشت کنن. بعضی هاشون هم دنبال این هستن که یه جور هویت برای ایرانی های مقیم خارج به عنوان یه اقلیت درست کنن که البته واضح و مبرهنه که دلشون برای ایرانی نسوخته، به فکر یک سری کلاه برداری های مادی هستند. خلاصه که می خوان یه ج-الف-الف کوچولوی غیر اسلامی توی دل آمریکا برای ایرانی های مقیم آمریکا درست کنن و همون بخور و بچاپ های وطنی رو اینجا راه بندازن.
بگذریم، اولین چیزی که برام جالب بود و چند وقتی بود درگیر بودم، شنیدن صدای سازهای جدید سنتی بود (ساز جدید سنتی هم از اون ترکیب هاست).
یکی از این سازها کرشمه است. استاد شجریان این ساز رو اختراع کرده. ساختار اصلی این ساز شبیه لوت یا عوده (یه چیری شبیه گیتار). هفت سیم اصلی و ده سیم همراه داره. خرک روی پوست سوار می شه برای همین صدای ساز به تار نزدیک تر می شه. اطلاعات مفصلی درباره این ساز نمی شه بدست آورد ولی حدسم بر اینه که با تغییراتی که به عود داده شده خواسته اند که امکانات پولی فونیک (همنوازی هارموینک) تار افزایش پیدا کنه ولی رنگ و تمبر صدای تار حفظ بشه. عملاً یعنی یه گیتار داشته باشیم که صدای تار بده. البته من از سازشناسی چندان سررشته ندارم ولی به گمونم سازهای زهی خیلی قدیمی (زمانی که موسیقی غربی عین موسیقی ما مونوفونیک بود یعنی یک گروه موسیقی ده نفره چهارزانو می نشستن و همگی یک نت رو می زدن)  که همگی پوست داشتند به ضرورت پلی فونیک شدن پوست رو از دست دادند، اول به لوت و بعداً به گیتار بدل شدند. ولی خوب ساز کرشمه گویا به ضرورت اون موسیقی خاص در اون گروه خاص ساخته شده که خداوکیلی در آنسامبل گروه هم توی ذوق نمی خورد.
یه ساز دیگه شبیه کرشمه هست، به اسم ساغر که انگار تعداد سیمهای کمتری داره ولی شبیه لوت می مونه ولی صدای سه تار می ده. کوک این ساز خیلی بانمکه. سه جفت سیم داره که به فاصله یک اکتاو کوک می شن و هر جفت فاصله چهارم می زنن. نکته با نمک اینجاست که فاصله چهارم از نوت اول گام اصلاً به نوت غم (بلو نت) توی موسیقی جز-بلوز معروفه . این ساز کلاً کلکسیون غمه! 
ساز دیگه که باز هم ابداع استاد شجریان است صراحی  (صراحی مثل سرایش نه سه راهی برق) نام داره. صراحی سه مدل داره: صراحی سوپرانو که نونت های زیر مثل ویالون می زنه، بم صراحی که نتهای بم مثل ویالون باس و شه صراحی  که نت های بمتر مثل کنترباس رو می زنه. سبک نواختن این سازها دقیقاً مثل چلو است. یعنی می گذارنش روی زمین و با آرشه روش می کشن. صدای صراحی های زیر قابل قبول بود ولی شه-صراحی روی اعصاب بود. هیچ جور صداش با ارکستر مخلوط نمی شد. دقیقاً مثل این بود که تو داری شجریان گوش می دی ولی پسر همسایه تصمیم گرفته نجاری کنه.
ولی گذشته از همه این حرفها همه این سازهای جدید قابلیت گروه سنتی رو خیلی زیاد کرده بود. مثلاً در انتهای یکی از قطعه ها یک دو نوازی بین قانون و صبو (یک ساز جدید دیگه مثل صراحی) زدن که بسیار زیبا بود و من فکر می کنم قابلیت این ساز جدید اینکار رو امکان پذیر کرد.
  من شنونده حرفه ای موسیقی سنتی نیستم و این موسیقی رو اصلاً نمی شناسم ولی به طور کلی برنامه ویزین و اجرای حرفه ای بود. من فکر کنم این گروه تا جایی که می شد موسیقی سنتی رو چلونده بودن و توش ابداع به خرج داده بودند. انتخاب شعرهای که اکثراً از سعدی و حافظ و مولانا بود هم بسیار با ظرافت انتخاب شده بود. صدای استاد شجریان هم احتیاجی به تعریف نداره. علیرغم اینکه در ابتدای برنامه یکی دو جا صداشون گرفت ولی مهارت های خوانندگی، حجم صدا، دامنه وسیع اجرای نت و توانایی حرکتهای سریع و پرشهای فاصله ای سخت در این دامنه نه فقط در بین خواننده های ایرانی بلکه در بین خواننده های خارجی  حیرت آور بود. البته همه این تعاریف به این معنی نبود که این برنامه خسته کننده نبود. و این ایراد به موسیقی سنتی بر می گرده و نه این گروه خاص. موسیقی سنتی کاستی های زیادی داره که از سواد من خارجه که درباره اش بحث کنم ولی به عنوان یه شنونده حرفه ای که همه جور موسیقی گوش می دم و لذت می برم،  همونقدر راغبم موسیقی سنتی گوش بدم که راغبم آوه ماریا از موسیقی کلیسایی قرون وسطا رو گوش بدم. بخاطر اینکه با الینکه هر دو زیبایی هایی دارند، هر دو به یه اندازه ازنظر ایده های جدید موسیقایی فقیرند. یادم می آد که یه بار خبطی کردم و جلوی یکی از طرفدارهای موسیقی سنتی گفتم که موسیقی سنتی به اندازه کافی پیشرفت نکرده. بعد از ساعتها بحث درباره تئوری هنر و موسیقی، طرف به من گفت کلی آدم از این موسیقی همونطوری که هست خوششون می آد، نمی تونن که یک بدنه موسیقی و کلی آلتش رو بخاطر خوش آمدن تو و امثال تو "پیشرفت" داد. حالا که فکر می کنم می بینم راست می گه:
حتی شنونده هایی که بلیط های 200 دلاری خریده بودند، یک ساعت بعد از شروع کنسرت سلانه سلانه از راه رسیدن. خیلی ها اون وسطه مجبور شدند به طرفین وسطین کردن صندلیها البته اگه بحث خوندن شماره صندلی رو بلیط به مشاجره نکشیده بود. ماتحتشون به صندلی نرسیده که شروع کردن به فریاد زدن "مرغ سحر". آخه یکی نیست بگه که کنسرت برنامه داره، میزان سی و دوی یک قطعه که گروه نمی تونه اجرا رو قطع کنه و یک دفعه مرغ سحر اجرا کنه. برای همین من فکر می کنم برای شنونده ای که بین پره لود و خوندن خواننده یا سه میزان سکوت وسط قطعه دست می زنه، سوت بلبلی می زنه یا فریاد می زنه "مرغ سحر". همین موسیقی عالیه. به قول نیما نیلیان مگه مرغ سحر تخم هم می ذاره؟


یکشنبه، بهمن ۲۵

رنگ علف شدم ولی؛ خوراک اسب نمیشوم!

می گن یکی از کمدین های قدیم نظام (یا به زودی احتمالن یکی از کمدین های نظام قدیم) پیشنهاد داد خودمون رو به اسب بودن بزنیم و بریم میدون آزادی یه دفعه سبز بشیم. البته خدا رو شکر چماقدارهای ا.ن. وسطهای کار خبر دار شدن و برای مقابله با این طرح نبوغ آمیز، حد نصاب ورود به میدون آزادی رو به یابو بودن تقلیل دادن. آخه به قول شهر قصه "آدم اگه خر نباشه"، نمی کوبه تا میدون شهیاد بره به حرفهای احمدی نژاد گوش بده. نشون به اون نشون که عکس گوگولی شون رو هم گرفتن. البته ما هرچی نگاه کردیم چیز گوگولی مگولی ندیدم، فقط انجمن یابوهای بودن که باهم نشسته بودند و به سلامتی هسته و لیزر و دشمن ساندیس می زدن. ولی به طر حیرت آوری تعداشون کم بود. به نظر می رسه این مناسبت اخیر مصادف شده با فصل مهاجرت یابوها. انگاری تک تک به ینگه دنیا سفر می کنن، آب توبه اداره مهاجرت استکبار جهانی رو به سرشون می ریزن و برای جنبش تئوری هایی می پردازن که البته مردم یونجه هم براش خورد نمی کنن.







پی نوشت: عنوان این نوشته، بر گرفته از مصرع شعر استاد هادی خرسندی "رنگ علف شدم ولی؛ خوراک خر نمیشوم" است.

چهارشنبه، بهمن ۲۱

مرغابی!




مرغابی می تونه پرواز کنه، مرغابی می تونه قدم بزنه، مرغابی می تونه شنا کنه، بابا از این حیوون بدبخت چی می خوایین؟