تازگی ها در شبکه های اجتماعی مد شده که مردم نوشته ای ازت لینک می کنند و بعد در بخش نظرات با دوستان درباره تو و سیاست و نوشته ات و حال آشنایان و آب و هوا بحث آزاد می کنند. یاد ایام خردسالی ام افتادم که مادرم می اومد استخر دنبالم و اونجا جلوی در ورزشگاه دوستانش رو می دید و با هم گپ می زدند. من بچه بودم، خیس بودم، بی سواد بودم، لخت بودم، حوله ام کوچیک بود، کر نبودم ومی لرزیدم؛ و مادرم با صبوری و تفاخر به ضمیر سوم شخص درباره ام صحبت می کرد.
الریسایکلُ من الایمان: وبلاگ بازیافت شده میمون بی مغز با پست های بیات قدیمی و مدیریت جدید
دوشنبه، مرداد ۲۸
چهارشنبه، مرداد ۲
مخملباف و درز تاریک صیهون
فیصله دادن مشکل بین اعراب و اسرائیل با شرکت کردن توی یه جشنواره فیلم صیهونی که همه حقوق بشری ها از بچه و برزگ تحریمش کردند، مثل این می مونه که روی واژن تمام فاحشه های سفلیسی شهر با فونت 12 بنویسی: "سفلیس باعث کوری می شود". اگه کله کسی اینقدر نزدیکه که فونت دوازده رو تو اون درز تاریک بخونه، دیگه اینقدر درگیر شده که پرسیدن نداره جمله رو خونده یا نه. باید به فکر این باشیم که آمپول ضد سفلیس رو کجاش فرو کنیم هر چند اگه طرف مدعی بشه که فقط به صرف یادگرفتن عوارض سفلیس کله اش رو کرده اون اونجا.
پنجشنبه، تیر ۱۳
رنگ
اینجا نشستم. توی یه اتاق. کفش سیاه. دیواراش خاکستری.
توی یه شهر دور از تهران. یه دریا فاصله.
شهری که مثل اونجا شمالش کوهه، جنوبش گرم. درختاش سبز. آجرهاش سفید. اما مردمش نیمرخ. مردمش خاکستری.
زنهاشون مضحک. مردهاشون ظریف. صداشون بلند. اما حرفاشون خاکستری.
جلوی کامپیوتر. کی بوردش سیاه اما حرف هاش دودی.
می نویسم. کلمه فاصله، کلمه نیم فاصله، کلمه نقطه. کلمه ها سیاه. فاصله ها سفید. اما کاغذم خاکستری.
یه دریا تا تهران. مردمش تو صورت، با درد مشت. مردمش توی گوش، با زنگ فریاد. مردمش رو لپ، با تف بوس.
پسرها قرمز. دخترها سبز. گاهی هم برعکس. اما موها بنفش. با سربند آبی.
هوای شهر دودی. دیوارها کثیف. اما دولتش سیاه. مردمش لال. صداها خفه. اما تمام رخ. صحبت ها رنگی.
هوای شهر دودی. دیوارها کثیف. اما دولتش سیاه. مردمش لال. صداها خفه. اما تمام رخ. صحبت ها رنگی.
اینجا نشستم. خیلی دور. دیوارها خاکستری. من خاکستری. مردم نیم رخ. انگار نیستم.
یکشنبه، اردیبهشت ۸
درمذمت ندانمکاری ندانمگرایان
هر آنچه بی گواه اظهار گردد، برای رد کردن محتاج گواه نیست.
آقام کریستوفر هیچینز نازنین
آقام کریستوفر هیچینز نازنین
در این دنیای بی نهایت چیزایی هستند که هستند. مهم نیست که چی صداشون بزنیم
همونی هستند که هستند. بعضی خواصی دارند که می دونیم و بعضی خواصشون رو نه. مثلاً میز که می شه روش نهار خورد، درخت که می شه زیر سایه اش پیپی کرد، کاهو که ویتامین ک داره و آب میان بافتی که میان بافتمونه. چیزایی هستن که فقط چیزی ازشون پیداست. مثلاً چندین هزار سال شاخه های درخت تکون می خوردن و کسی نمی دونست که روح پدرشون تکونشون می ده یا خود به خود تکون می خوردند. تا یه شیر پاک خورده ای اسمش رو گذاشت باد و بعداً هم کاشف به عمل اومد که مولکول های هوان که برگها رو تکون تکون می دند. بلا نسبت شما دانشمند محقق، یه فلان فلان شده محترم، همینطور از خدا بیخبر، هر چرند بی حسابی رو بی دلیل و مدرک قبول نمی کنید. همه این شواهد رو که پرت و پلا هر بیتش تو زیرشلواری یکی گم گوره،هر بیپدر مادری یه چس ازش دیده یا شنیده رو جمع می کنید و باهاش یه یه زیرقضیه (hypothesis) می سازید که تازه اول قضیه است. باید کلی برگ تکونخور و ناتکونخور گذاشت یه ور و بعدش کلی هوای حرکتکن و هوای ناحرکتکن هم به همچنین یه ور دیگه. بعد کلی تست و تحقیق و عملگی کرد که این قضیه، آیا فرضیه (theory) بشه یا نشه. اما تازه مشکل اصلی این چیزایی که هستند نیستند.مشکل اصلی بی نهایت چیزایی هستند که نیستند. مدام آقا امام زمان یا مکان، دختر گیاهخوار همسایه، رهبر کبیر و صغیر، عیسی یا موسای پیغمبر یا راننده تاکسی خط تجریش ولی عصر یکی از
چیزایی که نیست از لای لنگش بیرون میکشه و بازم کلی چیز هست که نیست، نمی تونه باشه یا هرگز نبوده.
شاهدی هم نیست که نبودند چون به سادگی برای نبودن شاهدی نیست. روح، جن، وجدان بیدار، دیو سفید، خدا و این جور گند و گهها هیچ وقت نه برگی رو تکون دادند و نه هیچ برگی باعث تکونتکون خوردنشون شده. این ژست لیرال خایه مالانه ندانمگرایانه که چون ما دلیل کافی برای نفی وجود خدا نداریم پس ممکنه خدا، هومیوپاتی، جن، امام زمان وجود داشته واقعاً برازنده انسان آزاده نیست. مثل این میمونه که من بگم اعتقاد دارم که موجودی هست عین فیل که یه آلت از وسط پیشونیش دراومده، هشت تا پا داره و توی مدار اورانوس توی یه قوری به اندازه کشتی نوح زندگی می کنه و چس فیل می رینه. بعدی یکی قیافه برمامگوزید روشنفکری بگیره و بگه چون واقعاً به طور علمی نمی شه وجود این موجود رو رد کرد پس ما نمی تونیم وجود فیل خورطومکیر مغذی در مدار اورانوس رو رد کنیم. پس اگه آتئیست یا اسکپتیک هستید و دلتون می خواد با مذهبی ها کجدار و مریز کنید میتونید بهشون کون بدید یا آب توبه رو سرتون بریزید و خداپرست بشید چونکه چیزی به اسم آگنوستیک وجود نداره.
یکشنبه، فروردین ۲۵
چرا ایرانیان باهوشترین، با سوادترین و با عاطفه ترین مردمی که هرگز نبودند، نیستند؟
آدمها گذشته از اینکه کجا بدنیا اومدن، تخم و ترکه کی هستن و تو چه فرهنگ و کشوری بزرگ شدن، خریتها و حماقتهای مشترک زیادی دارن. هر ملتی یه زمانی یه چیزی بودن که دیگه نیستند و حالا چیزی شدن که هیچ وقت نبودن. حالا بیا و ثابت کن که چی بودی و آیا این چیز افتخارآمیز بوده یا شرمآور و حالا چی هستی و این چیز چی چیه.
ملته دیگه، شعور که نداره:
ملتی به فاطمه زهرا معتقدن و ملتی به مریم باکره.
یکی رگ امیرکبیرش رو موقع کیسه کشیدن زده و یکی کُپلرشون رو به جرم گردی زمین دار زده.
ملتی زکریا داشته و افتخار مست کردن نوع بشر داره و یکی دیگه بتهوون و سمفونی نه.
بعضی به طب امام جعفر صادق معتقدند و بعضی به هومیوپاتی.
چهار انگشت بالا و پایینش فرقی نمی کنه:
روح،
خدا،
شفا،
شاهنشاه،
سانتاکلاز،
انرژیدرمانی،
دعا،
فرشته،
تلهپاتی،
قاتیپاتی،
جن،
آنتیکرایست،
مسیح،
امام زمان،
اون یکی خدا،
ذن و
امداد غیبی
همه چرندیات ماورائیاند.
حالا شما دوست دارین دختر کونگندهتون رو تپلی ریزه میزه صدا بزنید خیالی نیست. خوش به حالتون. ولی این نه کلسترولش رو کم میکنه نه ریسک دیابتش رو. کما اینکه سفیدبرفی غربی نه تنها با بوس از خواب نپرید بلکه از هر هفت سوراخ هم سپوزیدنش و افاقه نکرد و زن سفید غربی همون فلج مغزی که بود هست.
در این وانفسای اعتقاد به خرافه و شبهعلم، ایرانیها جایگاه ویژهای دارند. این جایگاه ویژه از بابت اعتقاد شدیدمون به حفظ ارزشهای ایرانی-آریایی یا امام راحل نیست. نفرت شدیدمون از اعراب و اسرائیل هم نقشی در این جایگاه نداره. اعتقادات غریبمون به خداهای جور وا جور عربی و پارسی و گیاهخواری هم ما رو ایرانی خُلّص نمی کنه. تلاش بیوفقهمون در حفظ زبان پارسی بی لغتنامه هم نیست (ای وای موچم! واژه عربی «لغت» استفاده کردم، سوختم). خیزهای سیاسی رنگارنگمون به جمع اضداد مثل:
در این وانفسای اعتقاد به خرافه و شبهعلم، ایرانیها جایگاه ویژهای دارند. این جایگاه ویژه از بابت اعتقاد شدیدمون به حفظ ارزشهای ایرانی-آریایی یا امام راحل نیست. نفرت شدیدمون از اعراب و اسرائیل هم نقشی در این جایگاه نداره. اعتقادات غریبمون به خداهای جور وا جور عربی و پارسی و گیاهخواری هم ما رو ایرانی خُلّص نمی کنه. تلاش بیوفقهمون در حفظ زبان پارسی بی لغتنامه هم نیست (ای وای موچم! واژه عربی «لغت» استفاده کردم، سوختم). خیزهای سیاسی رنگارنگمون به جمع اضداد مثل:
ملت و مذهب یا
سلطنت و دموکراسی یا
خدا و انسان هم دخلی نداره.
نه که ما استاد شامخ و مخ در بهترین دانشگاهها دنیا نداریم.
فراوان فراوان مهندس کاردرست داریم که تو گوگل و اپل و خود فضا کار میکنند.
تاریخ دو هزار و پونصد ساله و
لوله کوروش و
جشن سغارمذپشسمندارمذگان هم نیست.
شکی هم نیست که ما کُرور کُرور هوش داشتیم،
المپیاد کاشتیم و مدال درو کردیم.
ولی ملت اگه ملت باشه نه تنها این جور چیزا رو نمیشماره، هیچ جا هم باز گو نمیکنه.
چون ملت اگه ملت باشه میدونه که اینها دلیل هیچی نیست.
کلاً من اصلاً نمی دونم ملتی که ملت باشه چه جوره. شیر داره یا پسسون (یا خورشید :).
مطمئن نیستم چطور می شه آدم بود و مفتخر به ملت بودن هم بود.
ولی می دونم آدم اگه معرفت و شعور داشته باشه فرق قصه شاه و پری و حقیقت رو میفهمه.
آدم اگه آدم باشه میدونه که سه تا آدم باهوش و چند سال و اندی تاریخ، یه ملت رو باهوش و متمدن نمیکنه.
آدم اگه آدم باشه میدونه که در این دور و زمونه احترام به اعتقادات پوشالی خیانت به بشریته.
این آدم کاری نداره که طرف کیه ولی اگه:
نمایش بد ببینه گوجه پرت میکنه،
رمال ببینه هو می کنه و
بیسواد رو رسوا می کنه.
اگه ببینه که یه سایکوپات بیسواد مدعی اختراع ماشین زمان یا بمب هستهای توی زیر زمینه، خبرنگار خبر نمیکنه، آمبولانس میآره میبرتش تیمارستان.
ملتی که میشاشه توی همه
ملاحظات،
سن بیشتر، سن کمتر.
حقوق بیشتر، حقوق کمتر.
ایمان سفتتر، ایمان شُلتر.
همشهریتر، غریبتر.
هیچ چی غیر از حقیقت براش مهم نیست.
اگه همه ملاحظات رو کنار نذاریم. یکی رو نقد نکنیم که
توهین نشه،
یکی حرمت شکسته نشه،
یکی ناراحت نشه،
یکی بیادبی نشه،
فقط دلقکهای مخترع برای انتقاد باقی میمونن.
تنها سبکی هم که میشه انتقادشون کرد با مضحکه است.
اگه آدم، «آدم» باشه، فرق نقد و مضحکه رو هم میدونه:
میدونه که هزار و پونصد سال خرافه مذهبی رو نمی شه با یه شعر رپ بیوزن و بیقافیه و بیمعنی درباره آداب جفتگیری یه امامِ تخیلی نقد کرد. کتابها باید خوند و نوشت.
نمی شه هزار سال ظلم به زن رو با یه ممه نشون دادن نقد کرد. سخت باید کار کرد (نه مثل یه رویای خصوصی).
و آخر آخرش هم آدم، اگه «آدم» باشه میدونه:
هر دری وری که بگه «نقد» نیست،
میدونه باید صغرا کبرا باید بچینه و نتیجه منطقی و تحلیلی بگیره.
میدونه که نقد خوب به شخصیت آدمها حمله نمیکنه.
میدونه که به گفته خدا، دکتر علی شریعتی یا اینشتین نمیشه به عنوان «دلیل» استناد کرد.
آدمی که آدم باشه می دونه به زبونی حرف زدن و جایی به دنیا اومدن به خودی خود افتخار یا خِفَت نیست.
ملتی که مردمش معتقد به «نقد و تحلیل» باشن و به این «بودن» مفتخر باشن، ملتی باهوش و با عاطفه و باسوادند.
دوشنبه، فروردین ۱۹
برهان بلبشوی نظم
خدا رو شکر، تق همه تئوری های خدا پرستانه در اومده و کم و بیش وجودش و ایمان بهش منتفیه. تنها چیزی که هنوز کودن-مذهبی های بی سواد روش روضه می خونن برهان بلبشوی نظمه. روضه برهان نظم معمولا از حرکت سیاره ها به دور ستاره ها در کهکشانهای بی کران شروع می شه و به تمجید وبالارفتن از جزئیات آناتومی یکی از اعضای بدن ختم می شه. ترجیع بند این منطق هم همیشه یه سئوال در پیته: دنیای به این منظمی و متعالی می تونه بدون یک مهندس باشه؟ اولش که من نمی فهمم کی گفته که چهار تا کلوخ که توی آسمون دور هم می چرخن و گاهی هم به همدیگه می خورن و منفجر می شن نظم دارن. حالا فرض که همین اتفاقی هم که داره می افته نظمه. چرا این نشونه خداست؟ حالا سنگ و کلوخ آسمون باز شبا قشنگه و برای ده دقیقه قابل تحمله. ولی روضه آناتومی خوندن دیگه از اون حرفهاست. کی گفته که با خوندن آناتومی و فیزیولوژی بدن به وجود یه طراح باهوش و با درایت پی می بریم؟ اتفاقاً دقیقاً ماجرا برعکسه. بدن آدم یه سیستم به دقت طراحی شده نیست. اعضا و جوارحش بدن ما هم نه تنها بی عیب و نقص تراشیده نشدن بلکم در عین بی سلیقگی کارها رو به سخترین وجه ممکن رتق و فتق می کنن. بگذارین قضیه رو از اول براتون تعریف کنم. چندین ملیون سال پیش که جد اکبرنیاکان ما یه سلول بود توی دریاها می چمید، تمام هم و غمش این بود که یه ملکول غذا رو به اکسیژن برسونه و جختی گرما تولید کنه که کف اقیانوس تخماش از سرما فریز نشه. چند ملیون سال که می گذره و آقا نیاکان تو این کار مهارت پیدا می کنه و شلوارش دو تا می شه فوری از حالت تک سلولی بیرون می آد و اول تک سلولش رو می کنه دو تا. یه شومینه هم برای هرکدوم از سلولها می زنه اسمش رو می ذاره میتوکندری. از همین جا کلی مسیر جنبی وآنزیم و کوفت و زهر مار هم جور می کنه چون برای هر مولکول غذایی باید یه آخور بست. یکی تو میتوکندری می سوزه، یکی تو کف حیاط سلول. سرتون رو درد نیارم خلاصه عین خونه کنگلی ها که می خوان یه لامپ تو بالکن آویزون کنن باید یه کلاف سیم روکار از هر کنتور جعبه تقسیم بکشن، چند سلولی شدن هم همون سمبل-کثافت کاری ها رو دشته. وقی تعداد سلولها به یکی دو ملیون می رسه اولین سری مشکلات پیش می آد. دیگه اکسیزن به راحتی نمی رسه. احتیاج به کانال کشی هست. کانال که دراز می شه، چندین و چند ملیون نسل از نیاکانها می میرن تا بالاخره یه جهش تو بوبولشون بوجود می آد و یه پمپ برای کانال سبز می شه که آب و هوا رو جا به جا کنه. تازه در این مرحله مشکل پی پی پیش می آد. پس مونده ها به سادگی خلاص نمی شه. احتیاج به سولاخ کون پیدا می شه و قص علی هذا ... حالا من دو تا مثال آوردم ولی آقا تک سلول نیاکان حدود سه چهار ملیارد سال همینطوری با وصله پینه و لوله کشی رو کار نیازها رو حل می کنه و متکامل می شه و تبدیل می شه به حاج آقا نیاکان که من و شما باشیم. گول نقاشی های کتابهای آناتومی که نیم رخ با دهن نیم باز وایستادن و کف جفت دستاشون رو اینطوری به رو به شما کردن نخورین. هیچ چی توی بدنتون اونطوری تر و تمیز با فلشهای مستقیم و رنگی رنگی به هم تبدیل نمی شه. یه لقمه نون که می خورید هزار بار باید از یه لوله به لوله دیگه بره و بعدش شصت بار شکسته بشه و بعد دوباره سر هم بشه و از سلول بره دستگاه گلژی از اونجا بره تو روده و بعد یه چرخی تو وجدان بیدارتون بزنه بعدش توی کبد رسوب کنه از صفرا بزنه بیرون تا آخر سر ته دلتون رو بگیره که سیر بشید. یه لقمه زیاد بخورید عین تاپاله چاق می شید. نیم ساعت دیر بخورید از ضعف غش می کنید. بعد چون هیکل ما بلانسبت از قورباغه یه وجب بزرگتره دیگه با نون و علف کارمون راه نمی افته. باید چربی و گوشت هم بخوریم. برای اینکه چربی تومون نماسه باید حرارت مرکزیمون بره بالا. حالا فکر نکنین حرارت بالا می ره همه چی حله. حرارت می زنه به تخممامون عقیم می شیم و نسلمون عین دایناسور ور می افته. باید یه ملیون سال تکامل کنیم که تخم ها آویزون بشن اون پایین که حرارت نبینن خبر مرگمون بتونیم نسل پس بندازیم.آخه این بدن قرار بوده یه سلول باشه. این دقیقاً مثل این می مون که این مهندسی که می گن این خونه رو ساخته اولندش مهندس نبوده یه بنای یزدی بودی. بعدش این بدن رو که می ساخته اول نقشه اش بوده که یه سویت بزنه با یه اتاق و یه مستراح. بعد یهویی نظرش عوض شده با همون فوندانسیون و لوله کشی چهار تا تیغه کچی دور تا دور زده برج میلاد از توش در آورده. واسه همین همه چیش بر می گرده به همون تک سلول اولی. اینجاست که همه چی تو بدن به همه چی وصله. عطسه بکنی از اون طرف تلنگت در می ره. چوب تو سرت بخوره، لنگت فلج می شه. تخمدونت غده دربیاره صورتت پشمالو می شه. رئیست باهات دعوا می کنه، شب جمعه شنبولت از کار می افته. در بچگی کونت بذارن، در پیری قاتل زنجیره ای می شی. مکافاتیه فهمیدن اینکه چی به چیه.
خلاصه نه تنها این بدن به ظرافت طراحی نشده و بی نقص نیست. بلکم نحیف و مفلوکیه که به زحمت هفتاد-هشتاد سالی نفسی تو و بیرون می ده و اگه هم تقی به توقی بخوره ریق رحمت رو سر می کشه و ولسلام.
دوشنبه، فروردین ۱۲
سوگنامه ملی مذهبی
یکی از غمگینانه ترین عواقبی که برای یک حزب سیاسی ممکنه اتفاق بیافته اینه که نه بخاطر فشار، شکنجه و اعدام احزاب متخاصم، بلکه بر اثر کهولت سن منقرض بشه.
سهشنبه، بهمن ۱۰
... پس فیس بوک می کنم
همون بهتر که تجربه نکرده بمونه خاطره ای که نشه ازش عکسی گرفت که تو فیس بوک گذاشت و دوستا و آشناها بهش لایک بدن.
اشتراک در:
پستها (Atom)