آدرس میمون بی مغز

brainless.monkey@gmail.com

چهارشنبه، دی ۵

بوروکراسی اسلامی

نامه شماره 1 مورخه صفر-صفر-صفر
از: فدراسیون جهانی فوتبال
به: رئیس سازمان تربیت بدنی، نماینده فیلا، نماینده فیفا، نماینده ایلات، رئیس جمهوری ایران، مقام معظم رهبری، رئیس تشخیص مصلحت نظام، هوگو چاوز، امام جمعه موقت تهران-رشت-اصفهان-تبریز-ارومیه-مراغه، تیم گل کوچیک بچه های دبستان شهید سید محمد باقر طلاچیان نمونه گلاره ای غرب

دوستان عزیز،
لطفاً رئیس و مربی تیم ملی خود را در اسرع وقت به فیفا معرفی فرمایید.

ژوزف بالاتر
رئیس فیفا


نامه شماره 2 تقریباً همون لحظه
از: ایمیل فیفا
به: فیفا
آدرسهای زیر پیدا نشد:
رئیس سازمان تربیت بدنی، نماینده فیلا، نماینده فیفا، نماینده ایلات، رئیس جمهوری ایران، مقام معظم رهبری، رئیس تشخیص مصلحت نظام، هوگو چاوز، نماز جمعه موقت تهران-رشت-اصفهان-تبریز-ارومیه-مراغه



نامه شماره 3 چهل و پنج ثانیه بعد

از: تیم گل کوچیک بچه های دبستان شهید سید محمد باقر طلاچیان نمونه گلاره ای غرب
به: عادل فردوسی پور
عادل جون،
بابا این رئیس تیم ملی و مربی فدراسیون رو باید معرفی کنیم به فیفا؟
شهریار نیاورانی پرسرعت
کاپیتان تیم گل کوچیک مدرسه
....

نامه 75 خیلی بعد
از: محمود احمدی نژاد
به: فیفا و همه مردم جهان
بسمه تعالی
السلام و والسام علی ارواحنا روحی الفدا مثل گدا و کور و کچلا و صدقین. اجل فرج و ...
{حدود سه صفحه عربی}
ولسلام و علیکم و رحمته الله و برکاته

سلامٌ علیکم
در این زمانه که جهان پر است از اشرار و دست درازی و پادرازی . جا دارد که در سال جدید سلطه اخلاق در ...
{حدود ده صفحه}
...
والسلام و علیکم و رحمته الله و برکاته
در اینجا لازم به تذکر است که من وظیفه خود می دانم که در راستای نشر اخلاق اسلامی در فوتبال جهانی با قبول بازوبند کاپیتانی تیم ملی فوتبال به وظیفه الهی-مردمی خود عمل نموده فوتبال جهان را از قعر ظلمت نجات دهم. قابل ذکر است که این مقام برای من هیج گونه منفعتی در پی ندارد. ناهارهام رو هم از خونه می آرم.

محمود احمدی نژاد
کاپیتان اسبق تیم پینگ پنگ رفتگران منطقه سه تهران و حومه



نامه اسپم شماره 89
از: کافی شاپ گمنام در نیجریه
به: همه
بدین وسیله شما برنده سصد ملیون دلار جایزه لاتاری بانک تجاری جنوب آفریقا شده اید. هرچه سریعتر با ما تماس بگیرید تا نسبت به پرداخت جایزه شما اقدام نماییم.
با احترام
دکتر استیو جرج لاوالا
ریاست کل بانک آفریقای جنوبی



نامه شماره 195
از: کیومرث صفاکن رفسنجانی
به: فیفا
با عرض سلام و خسته نباشید حضور ریاست محترم فیفا و دوستان و آشنایان
این اواخر خبر دار شدیم که شما در صدد پیدا کردن ریاست فوتبال کشور اسلامی و فرهنگ اصیل و کهن ایرانی اسلامی ما هستید. بدین وسیله از طرف ملت شهید پرور ایران آقای علی کتول آبادی آسفالتچی را به عنوان رئیس جمهور، کاپیتان تیم ملی، رئیس فدراسیون فوتبال و والیبال و بسکتبال به شما معرفی می نماییم. شایان ذکر است که خدمات ایشان در آسفالت سازی دهات علی آباد منجر به تشکیل تیمهای متعدد گل کوچیک و هفت سنگ آن ایالت و اعتلای ورزش و اسلام و اخلاق ناب محمدی در جهان شده است.

با تشکر و سلام و صلوات به ارواح امام
کیومرث صفاکن رفسنجانی
ریاست کمیته گروه ضد تشکیلات فوتبال انتقالی
پی نوشت: در صورتیکه آقای علی کتول آبادی آسفالتچی مورد پسند سروران قرار نگرفت، بدینوسیله آمادگی خود را برای قبول سرپرست تیم ملی، و رئیس فدراسیون فوتبال اعلام می دارم. در اینجا لازم به تذکر می دانم که هیچدام یک از این مقامات نفعی برای من ندارد و فقط جهت اعتلای بازی اسلامی فوتبال این وظیفه خطیر را قبول می نمایم. درادامه آقای ایوان چوسلاخوفسکی را که تنها مربی واجد شرایط (او از کودکی به زبان رسمی فدراسون فوتبال ایران صحبت می کرده و صحبتهای مترجم رسمی این ادراه، آقای چلانگر را صد در صد می فهمد) به عنوان مربی تیم ملی معرفی می نمایم.



نامه شماره 10745 زمانی نسبتاً دیر
از: فیفا
به: همه
همه عزیز،
علیرغم تماسهای مکرر ما با شما نتیجه قابل قبولی درباره ریاست فدراسیون فوتبال شما بدست نیاوردیم. خواهشمند است هر چه زودتر نتایج را به این فدراسیون اعلام نمایید.

ژوزف بالاتر پسر
رئیس فیفا

پی نوشت: قابل توجه است که مقام ریاست جمهوری، کاپیتان تیم ملی و قائم مقامی ریاست صنف چکمه دوزان تهران مد نظر این فدراسیون جهانی نمی باشد. و در ضمن آقای کتول آبادی مدیر جای دیگه هستند و نمی توانند رئیس فدراسیون بشوند.



نامه 37431
از: کافی شاپ گمنام دیگری در نیجریه
به:
وزارت اطلاعات، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، صدا و سيما، نيروی انتظامی، علی فلاحيان، وزير اسبق اطلاعات، مصطفی پورمحمدی، قائم مقام وزير وقت اطلاعات، سلطانی يکی ديگر از معاونان علی فلاحيان، مدير کل ازلاعات قم در زمان فلاحيان، فيروز اصلانی، وکيل روزنامه کيهان و محتشمی، مدير مسوول «يالثارات» نشريه انصار حزب الله و مدعی العموم

فقط با 128 دلارسایز عورت خود را بدون جراحی 2.5 اینچ افزایش دهید. با ما تماس بگیرید.
مرکز تحقیقات عورت شناسی جانهاپکینز آمریکا



نامه 37432
از: اخوی آخوندک آخوند زاده آخوند
به: رهبر معظم و سردبیر وقت کیهان، فرمانده کل نیروی انتظامی و دیگران

با سلام و صلوات بر روح مطهر امام (ره) و ارواح مطهر شهدای حق علیه باطل و پوزش از خانواده های محترم شهیدان و تشکر از دست اندر کاران فوتبال اسلام کشور. آنچه گفتنی بود برادران فرمودند. همانطور که مستحضر هستید در مورد انتخاب مربی های خارجی باید تعهد عملی ایشان به ائمه اطهار و آقا امام زمان پیوسته در مد نظر قرار بگیرد. ولی مسائل اخلاقی دیگری باقی است که در اینجا قابل مطرح شدن نمی باشد. خداوند ان شاء الله به ما توفیق بدهد که پیرو راهشان باشیم و از خدا می‌خواهیم به رهبر عزیزمان طول عمر و سلامتی عنایت بفرماید. تشکر از حضور همة حضار محترم. والسلام. صلوات
اخوی آخوندک آخوند زاده آخوند
سرگروه شاکیان عماد الدین باغی


نامه 42553
از: علی کتول آبادی آسفالتچی
به: دکتر استیو جرج لاوالا

با عرض سلام و خسته نباشید به آقای دکتر پرفسور دکتر استیو جرج لاوالا ریاست بانک معظم آفریقای جنوبی،
همانطور که مستحضر هستید هم اکنون من در ایران زندگی می کنم و امکان دسترسی به بانکهای خارجی ندارم. ضمن تشکر و قدردانی از بانک آفریقای جنوبی خواهشمندم صد و بیست و هشت دلار از جایزه اینجانب را مستقیماً به مرکز تحقیقات عورت شناسی جان هاپکینز آمریکا واریز نمایید. قابل ذکر است که این عمل فقط در راه اعتلای تحقیقات جهانی صورت می گیرد و برای اینجانب هیچ منفعتی ندارد.

من الله توفیق
سید علی کتول آبادی آسفالتچی

پی نوشت به مرکز تحقیقات عورت شناسی جان هاپکینز: خواهشمندم داروهای افزایش دهنده طول آلت مذکور در تبلیغات مورخه فلان-فلان-فلان را به آدرس اینجانب ارسال نمایید.



نامه 333453 نزدیک به آخر زمان

از: علی دائی
به: ریاست کمیته گروه ضد تشکیلات فوتبال انتقالی
بشملاهلمانلحیم
شلام. علی آقا به من گفته بودن که ملبی شیم ملی مدتی اژشت که معدوم ژشده. ولی تا به حال کژشی ژشر دملین های ما نیومده. حالا ما کال خوتمون لو می کنیم ولی این خداداد که خودژش سن خر پیله است همه اش پیلهن من لو می کژشه. نمی ذاله کله بژزنم. من واقعاً به کمیته تسکیلات فودبال شبلیک می گم ولی به قولی زودتر آقای ژوسلا-چشوسلا-خوسلاخوشسکی معلفی کنن که من دملین هام لو ژیر نژر ایشون برای ژام جهانی 2090 شلوع کنم.
ژچاکل ژشما علی دائی

پاراف: ارجاع شود به آقای چلانگر برای ترجمه


نامه 4242323 زمان آخر
از: عادل فردوسی پور
به: کمک بدن ساز تیم فجر سپاسی

بابا این مربی تیم ملی چی شد؟ رئیس فدراسیون چی؟

عادل فردوسی پور



نامه 0 دوباره از اول
از: بیمارستان امراض مجاری ادرار و خایه تهران
به: عادل فردوسی پور
خوشبختانه حال آقای چوسلاخوفسکی بعد از عمل سخت و کهن ایشان بسیار خوب است و ایشان به محض برگذاری جشن سنتی که برای ایشان در سرسرای کمیته المپیک فدراسیون ورزشهای همگانی برگزار می شود در تمرین های تیم ملی حاضر شوند.
دکتر ذولفقار تیز برش

متخصص امراض ادراری و خایه




نامه 1 کمی بعدش
از: اتحادیه صنف دوزنده کفشهای ورزشی چرمی (دوزندگان چکمه زنانه سابق)
به: مدیر تدارکات تیم ملی
و قاٌمًواً اَسِتعقٍمٍواً عضٍیماً.
"سنت من را راست کنید. خود حضرت"

با سلام و صلوات به ارواحنلفداش. بدینوسیله با افتخار اعلام می دارد که بعد از تحقیقات فراوان این واحد تحقیقاتی-عملیاتی به توانایی ساخت دامن چرمی چشن سنت ورزشی دست یافت. این دامن مدل رقیب خارجی ندارد و با چرم گاو چکمه ای صد در صد ایرانی ساخته می شود. در اینجا از شما دعوت می نماید در پرده برداری دامن جشن سنت مربی محترم مسلم تیم ملی جمهوری اسلامی شرکت نموده و دامن مربوطه را به مربی محترم مسلم تحویل نمایید. قابل ذکر است که این کار برای ما هیج گونه منفعتی در پی ندارد و فقط در پی اعتلای امت و تیم فوتبال شهید پرور هستیم.

کامبیز چکمه دوز شولای شوشتری
رئیس اسبق دوزندگان چکمه زنانه


گفتی قربون چشم بادمیت ...یاد سردار رادان افتادیم

از: سردار رادان
به: همه

مرکز اطلاع رسانی نیروی انتظامی برخی مصادیق نقض کننده و مخالف با امنیت و اخلاق بازی و مربی گری فوتبال برای مربیان تازه مسلمان خارجی را بدین شرح اعلام کرد:
- استفاده از دامن های جشن سنت کوتاه، تنگ، چاک دار و بدن نما به گونه یی که نمایانگر عورت متبرج باشد.
- پوشیدن شلوار کوتاه به گونه یی که قسمتی از پا در بالای جوراب و کفش میخ دار نمایان باشد و یا استفاده از جوراب به جای شلوار بلند.
در پایان
انتظار می رود تا سازمان ها و نهادهای متولی ما را در این امر یاری نمایند و بیش از پیش شاهد جامعه یی امن و مستعد برای دیگر فعالیت های اجتماعی - اقتصادی - فرهنگی-جنسی-ورزشی و سیاسی باشیم.

سردار احمد رضا رادان
فرمانده تهران بزرگ
(نیروی انتظامی)




نامه یکی مانده به آخر
from: Ivan Dimitriov Chosklakhospskhy
to: Amnesty international
Dear Secretory general of Amnesty international,
Help! They are killing me. They are chopping me off piece by piece, starting from my penis. They are crazy. They have me to run in a soccer field while I'm bleeding from my penis. Please Help.
I. D. Chosklakhospskhy
Beauty pagent consultant

ترجمه نامه تشکر آمیز سر مربی مسلم تیم ملی فوتبال جیم الف الف به مقام معظم رهبری

با سلام و خسته نباشید به مقام معظم امین و امان رهبری
در اینجا با تشکر فراوان از شما و ملت شهید پرورتان دست گرم اسلام را که به من فشرده شد می بوسم و آرزو دارم که دست متجاوزین و بد خواهان و دشمنان از این مملکت و مذهب الهی هر چه زودتر کوتاه شود.

ایوان شوخلاسفسکی
سر مربی تیم ملی فوتبال

نامه چندم بودیم؟ ...یه کم دیر

از: فدراسیون جهانی فوتبال
به: خدا
خدایا اینا خارم و گاییدن و رئیس فدراسون معرفی نکردن. تو خودت شاهد محرومشون کردم از من دلخور نشی.

چارلز بالاتر (نوه)
رئیس فیفا


این وقت روز هنوز هم نامه داریم؟
از: اخوی آخوندک آخوند زاده آخوند
به: بقیه
سلامٌ علیکم
با توجه به عملکرد قوی و به جای آقای علی کتول آبادی در زمینه انتساب و انقطاع مربی تیم ملی، بدینوسیله ایشان را به ریاست فدراسیون فوتبال جمهوری اسلام ایران منسوب می داریم. از آنجا که مقام ریاست فدراسیون فوتبال مقامی انتسابی نیست، از کلیه دست اندر کاران ذیربط خواهشمندیم به آقای کتول آبادی رای دهند و از این ماجرا به فیفا هم چیزی نگویند.
من الله توفیق
اخوی آخوندک آخوند زاده آخوند
ریاست اداره امنیت و مردم خفه کنی


از: بیمارستان امراض ادراری و خایه
به: مسجد بلال
انا لله و انا علیه راجعون
***تبلیغات حاشیه صفحه گوگل: بلیط رفت و برگشت به جزایر دیدنی آنا علینا ****
نیمه شب روز گذشته خبر دار شدیم که حال عمومی سر مربی تیم ملی فوتبال ایران به علت فعالیت شدید ایشان در زمین تمرین فوتبال رو به وخامت گذاشته است. ریاست بیمارستان و جمعی از پزشکان کشیک بیمارستان به عیادت ایشان رفتیم ولی حتی در پاسی از شب گذشته ایشان از تقلا ودویدن دست بر نمی داشتند. ایشان با فریادهایی که گویا رهنمون هایی برای تیم ملی بود از دست ما گریختند ولی امروز صبح جسد مطهر این شهید مسلمان را نزدیک مرقد امام (فرودگاه امام) یافتیم. مراسم شب سوم استاد شوخلاسوفسکی فردا صبح در مسجد بلال واقع در صدا و سیمای جیم-الف-الف برگزار می شود. ضمناً مجلس زنانه ای به همین مناسبت به سخنرانی خانم شیرین عبادی در همان مکان برگزار می گردد.
راهشان مستدام

دکتر ذولفقار تیز برش
متخصص امراض ادراری و خایه


نامه بعدی

FIFA mail box: Send all Iranian e-mails to spam folder




نامه بعد از بعدی
از: علی پروین
به: عادل فردوسی پور

من از اول گفته بودم مربی های خار...خارجی نمی تونن. اخرش هم حرف ما شد. ما بر و بچ رو جمع کردیم و برای اینکه حرف پشت سرمون نباشه یه داور خارجی هم آوردیم صد ملیون دلار هم بهش دادیم بعد دو به دو با هم دو تا دوتا پالام پولوم پلیش کردن و قلعه مرغی از بینشون برنده شد. ماهم که دیدیم ک ...یه بعد زدیم تو سرش گذاشتیمش کنار و خودمون مربی شدیم. حالا هم به لطف خدا داریم تمرین می کنیم. .... علی مادر ... پاس بده ....

بی امضا

کجا بودیم؟
از:عادل فردوسی پور
نامه پیگیری
ببینم من اشتباه می کنم یا یکی یه زمانی یه جایی گفت که کتول نمی تونه رئیس فدراسیون بشه. نه؟؟؟

عادل

محرمانه به پیوست: نامه اخراج عادل فردوسی پور و حکم معرفی به دادگاه انقلاب در ضمیمه




پی نوشت:
باور کنید وقتی من این پست رو نوشتم این نامه ها وجود نداشت.


سه‌شنبه، آذر ۱۳

چرا تیله ها رو ریختی تو آب (به سه زبان)




نگران نباشید، تیله هامان در آب است.
در قلبمان ترس، در کونمان عروسی، در کونمان نیروی هسته ای روییده
مترو در حیاط تئاتر شهرمان، نیروی انتظامی در خشتک زنانمان، چاوز درز لنگ رئیس جمهورمان، وطن در قلبمان تپیده، تپانده
آیت الکرسی حک شده بر لوح طلا آویز گردنمان، پاسپورت محور شیطان وبال گردنمان، گردنمان نازکتر از تار مو به دار قصاص آویخته، آخ
سد سیوند به کورشمان بسته، سگ ملیون دلاری در خانه مان بسته، در بند معتادان به رویمان بسته، هیسسسسسسس
بچگیمان در صف مدرسه گندیده، اشک خاتمی بر مشکمان پاشیده، آب رویش به رویمان، هاهاها، حافظه امان مالیده؟
اما نگران نباشید، تیله هامان در آب، بی خس و خاک خیسیده.

جمعه، آبان ۴

جواد رضویان

God is a comedian playing to an audience too afraid to laugh
--Voltaire--
وقتی سخنرانی میم-الف را در سازمان ملل می دیدم، یه لحظه فکر کردم که عنقریب چنگ می زند، ماسک از صورتش برمی دارد و از زیر نقاب، جواد رضویان بیرون می آید و می گوید: " من چیکاره انرژی هسته ای بیدم". همه می خندند. دست می زنند. بعد یک قاب خاتم با لوح قدردانی طرح ابر و باد و ربع سکه بهار-در-بند به جرم یک عمر خنداندن مردم جایزه اش می دهند و همه می روند خانه اشان و در راه برگشت همه به رئیس جمهور بد و دیکتاتور که مسلماً احمق و صد البته بد-سیاست ولی کاملاً جدی و ترسناک است، فحش می دهند. ولی جواد هنوز برای بزرگداشت خیلی جوان است و سیاستمداران ما در طنز میدان خالی به او نمی دهند.

یکشنبه، مهر ۱

هر جا که روی آسمان این قوطی برفکی یست

با سلام و صلوات به سنت کریستوفر و آلت محترمش

امروز نماز دشمن شکن یکشنبه به امامت کامرون دیاز، امام یکشنبه موقت لس آنجلس و حومه در حیاط پشتی خونه مایکل داگلاس اینا برگذار شد. امام یکشنبه موقت لوس انجلس و حومه در خطبه نخست با تاکید به اهمیت برنزه شدن خط شورت و سوتین ملت همیشه در ساحل گفت: تساهل و تسامح برخی عوامل فاسد هالیودی نباید باعث شود که سنت کون برهنگی در هالیوود از یاد برود.

مراسم افتتاحیه گشادترین بزرگراه کشور به نام شهید کندلیزا رایس، امروز با حضور وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی هالیوود و معاون اول رییس جمهور برگذار شد .
کلنگ شسصدوهفتادوسه هزارونودوهفتمین پروژه عمرانی در سفر اخیرایالتی رئیس جمهور منتخب به همراه هیات دولت زده شد.

گزارش خبرنگار اجتماعي خبرگزاري آسشوشسشیوشد پرس كه همراه عوامل ال-ای-پی-دی در صحنه حضور دارد، برخورد قاطع با اراذل و اوباش كه در راستاي اجراي مرحله دوم طرح امنيت اجتماعي است، لحظاتي پيش و با ورود پلیس لوس آنجلس در مناطق جنوب، جنوب غرب، مركزي، شرق و جنوب شرق لوس آنجلس اجرا شد. در شروع این طرح هنرپیشه سابق هالیوود، براد پیت به جرم خودداری از نمایش عورت در معابر عمومی با سه حلقه دستمال (گلاب به روتون) توالت به گردن در سانست بلوار گردانده شد.

تیم بین الملی هفت سنگ و الک دولک ایالات متحده دیشب با پنج باخت و سه تساوی فاتحانه به وطن بازگشت. مسئولین تیم، دلیل عدم برد تیم را برنامه هسته ای جمهوری اسلامی ایران ذکر کردند.

محققین دانشگاه غیرانتفاعی شبانه مامازن ورامین اعلام کردند که نگاه کردن به پی-پی سگ نابالغ دم کوتاه باعث کاهش فشار خون ناشی از تماشای اخبار می گردد.

هوای امروز لوس آنجلس آفتابی، به همراه کمی ابر و باران و باد وچیزهای دیگر است.

جمعه، مرداد ۵

تا اطلاع ثانوی موچم

در راستای تحقق اهداف جدید فرهنگی-بومی آموزش پرورش، و با در نظر داشتن نقش بازی ها در شکل گیری شخصیت و مهارت کودکان در رویارویی با مشکلات و موانع آینده، بر آن شدیم که پاره ای تغییرات بومی-اسلامی در بازیهای منحط و گمراه کننده کودکان این مرز و بوم انجام دهیم. بازی هایی کودکان معصوم ما مشغول به آن هستند، میراث چندین هزارساله توطئه استکبارات جهانی و بنیاد های برانداز غربی هست و جوابگوی نیازهای دینی و مذهبی کودکان ما نمی باشد. باشد که با توفیق الهی ملت همیشه در صحنه در رواج و گسترش هر چه بیشتر این بازیها موفق و پیروز باشند.

خرپلیس
این بازی فراز و نشیب های زیادی در طی زمان طی کرده ولی آخرین نسخه ای که براتون اینجا توضیح می دیم نسخه ای که تغییرات دولت فورپلی (فورپلی کلمه نامانوس و بیگانه ایست که بجای کلمه بی مفهموم مهرورزی قبل از گاهیدن بکاربردیم) رویش اعمال شده. این نسخه به به اراذل-نیروی انتظامی، بسیجی-دانشجو یا محمود-ملت هم گفته میشه. بازی کردنش خیلی ساده اس. برای قلب و مغز خوبه ولی کون آدم رو پاره می کنه (سرتون سلامت). بازی اینجوری شروع می شه که اول همه همدیگه رو خوب نیگاه می کنن و بو می کنن بعد کثیف ترین و بوگندو ترین بچه می شه سرگروه اول، خوش تیپ ترین و تمیزترین هم می شه سرگروه دوم. بعد یارکشی می کنن. بعد سرگروه گروه اول در گوش یارهاش یه چیزی می گه. مثلاً می گه " موی سیاه" یا "شلوار کوتاه" یا " آستین کوتاه" یا "کون بزرگ" یا "آلت کوچیک" بعد همه گروه اول با هم فریاد می زنن: آفتابه و حمله می کنن. گروه دوم باید حدس بزنن که اون چیزی که گروه اول در گوشی گفته چیه و بعد اونهایی که اون خاصیت رو دارن فراری بدن. البته می تونن هم فوری ماتیکشون رو بمالن به آستینشون یا یه جوراب بلند یدکی توی کیفشون داشته باشن. ولی خوب شانسی دیگه. ممکنه درست کار اشتباه انجام بدن. مهم اینه که قانون بازی رو از روی بوی گند و شرشر آب دهن و چرک های سر آستین گروه اول تشخیص بدن . ممکنه فکر کنین که گروه اول فقط باید اونهایی رو بگیره که مثلاً موشون سیاهه یا شلوارشون کوتاهه یا ... ولی جالبی بازی در اینه که معمولاً بازیکن های گروه اول اینقدر کودن هستن که از همون اولش هم درست نمی فهمن که چی در گوششون گفتن. وقتی یکی از بازیکن های گروه اول بازیکن گروه دوم رو می گیره باید چند تا فحش آبدار و دری-وری (در حد تکریم به مادر) به اون آدم بکنه، بعد آفتابه بندازه گردنش و در پرونده ای که مخصوص این بازی درست شده ثبت کنه. چک و لقد و گاز هم از طرف گروه یک به دو آزاده. هراز گاهی سر گروه اول می تونه داد بزنه "ساک ساک" اونوقت قانون به دلخواه عوض می شه.
یکی از تغییراتی مهمی که در این نسخه داده شده اینه که در نسخه قدیمی جای دو گروه عوض می شد ولی در این نسخه گروه اول همیشه برنده هستن و گروه اول می مونن و گروه دوم فقط حق دارن لباسها و سر و وضعشون رو به طرز عرفی-شرعی عوض کنن.
این بازی بسیار مفرح و شادی بخشه خصوصاً وقتی در مواقع رکود اقتصادی، حصر سیاسی، افزایش بی کاری، انفجار تورم و فشار بین المللی بازی می شه.
محققین نشون دادن بچه هایی که این بازی رو روزی یک ساعت انجام دادن در آینده کمتر دچار تصلب شرایین، امنیت اجتماعی، فراغ بال و حقوق بشر شدن. البته در مورد تصلب شرایین هنوز یه کم شک وجود داره.
لی لی
این یه بازی دخترونه اس. هنوز هم اکثراً دخترها بازی می کنن. از وسایل مورد نیاز این بازی یه قطعه گچ و مقداری سنگه. اول هر کدوم از شرکت کننده ها می گه که دلش می خواد چیکاره بشه. مثلاً یکی می گه مهندس، یکی می گه وکیل، یکی می گه دکتر، یکی می گه حاج خانوم همینطور تا آخر. بعد یکی مثلاً وکیلی می آد جلو یه چهار خونه می کشه توش می نویسه: حقوق زنان یا آزادی زنان بعدش باید فوری بلند شه یه پایی لی لی کنه و فرار کنه. حاج خانوم و جاچ آقا هم با سنگ می افتن دنبالش با سنگ می زننش تا بخوره زمین. اگه زمین نخوره می گن موچم. بیاین کش بازی کنیم. بعد می رن کش بازی.
کش بازی
این بازی یه چند متری کش یا طناب احتیاج داره. اولش حاج خانوم و حاج آقا دست بازیکن لی لی رو با کش و طناب می بندن بعد می گن موچم در. بعدش شروع می کنن با سنگ زدن. اگه باز هم نمرد. داد می زنن: بریم هفت سنگ بازی کنیم.
هفت سنگ
معمولاً کار به اینجاها نمی کشه ولی برای احتیاط هفت سنگ هم عین کش بازی و لی لی بازی می شه. با این تفاوت که بر عکس اسمش محدودیت در اندازه و تعداد سنگ وجود نداره. به دلخواه حاج آقا و حاج خانوم می شه طرف رو تا گردن توی زمین خاک هم کرد.
21
این بازی از منابع منحط غربی وارد فرهنگ اسلامی شده ولی با تغییرات اخیر بومی سازی شده. طرز بازی به اینصورته که اول یه چند ماه قبل از بازی همه با در دست داشتن یک برگه رونوشت شناسنامه، دو قطعه عکس، سه لاخ پشم آلت مادر، دو قطعه سنگ پای قزوین، سه دور ارگاسم زودرس و یک قبضه ضمیر ناخودآگاه به اداره پست محل خودشون مراجعه می کنند. البته در صورت عدم دسترسی به پست، همشهریان محترم می تونند به پلیس، سردخانه، اداره ثبت ضدحال، جزیره دکتر مورو، برزخ، دوزخ، بلندیهای بادگیر محل خودشون هم مراجعه و درخواست کارت سوخت قلقلکی، کارت خودارضای خجالتی بانک شاشویان، کارت خودروی خنگ، کارت ملی گوزو را ثبت بکنن. بعد در روز مقرر همه دور هم جمع بشن و به نوبت درباره سختی ها و علافی هایی که در راه گرفتن کارتها کشیدن صحبت بکنن و در انتهای هر صحبت یکی از کارتهای مزبور رو زمین بزنن. اولین نفری که تمامی کارتهای دستش تموم می شه به یکی از افراد گروه اشاره می کنه و داد می زنه: جاسوس. البته در نظر گیری که اخیراً انجام دادیم، بچه های شیشه ای ناز گل گلاب در محله های مختلف از کلمات دیگه ای هم استفاده می کردن. مثلاً 33.24% از کلمه خودفروخته، 27.43% از کلمه مفسد اقتصادی، 56.44% از کلمه بدحجاب و 77.89% از کلمه امثال شما استفاده می کنن. اون آدمی که بهش اشاره شده باید شلوارش رو در بیاره و بشینه وسط و اعتراف کنه: مثلاً بگه من جاسوس بنیاد خروس بودم و در نظر داشتم انقلاب کرکی بکنم. یا اینکه بگه من بدحجاب بودم، مانتوی تنگ پوشیدم، اراذل بهم تجاوز کردن، یا اینکه حداقل اسمش رو بگه و بگه من اون نیستم من گاو مش حسن یا جاسوس موسادم و مرغ رو با پوست می خورم! بقیه هم باید دست بزنن بگن: این که اشکال نداره، چرا زودتر نگفتی؟ ... چرا بیشتر نکردی؟ ... چرا فرار نکردی؟ ... چرا نوبل نبردی؟
این بازی اینقدر ادامه پیدا می کنه تا هر هفتاد ملیون ملت ایران اعترافاتشون رو کرده باشن. البته دولت فورپلی در نظر داره که همراه با طرح توسعه جمع آوری نوامیس مردم فرمهای کارت اعتراف کودن رو پخش کنه از این به بعد همه بتونن به راحتی به باجه های خود ارضای اعتراف مراجعه کنن و اعترافاتشون رو درج نمایند.
این بازی علاوه بر پرورش قدرت خلاقیت بصری و حشری کودکان، توانایی اونها رو در شکافا شدن به منصه ظهور می رسونه.
وسطی
این بازی در صحن علنی مجلس شورای بچه بازا مطرح شد و تصمیم گرفتن این بازی به فرم اولیه اش باقی بمونه. فقط بخاطر شکل شهوت آمیز توپ های غربی بجای توپ از چماق استفاده می کنن. اینطوری که بچه ها دو گروه می شن. گروه فشار دانشجوها رو می ذاره وسط اینقدر با چماق می زنه که انشون از دهنشون بزنه بیرون. اگه یکی از بازیکن های گروه دانشجو انش از دهنش بیرون نزنه می برنش از طبقه دوم پرتش می کنن پاینن. اگه باز هم نشد. دیگه سوخته از بازی باید بره بیرون. یه جایی گم و گور بشه. مثلاً زندان همجنس بازا. اگه یکی از بازیکن های گروه فشار خسته بشه یا انگشتاش طاول بزنه و اووف بشه، می تونه بگه موچم و برای یه دور تعطیل کنه، بره فیلم بسازه.
این بازی علاوه بر همه خواصی که داره برای بواسیر و فرهنگ مردم خصوصاً فرهنگ جبهه مردم خوبه.
زو
یکی از اقدامات اساسی در تدوین بازیهای جدید در این بازی خودش رو نشون داده. اول مقرر شد که بجای زو کشیدن که یک کلمه غربی به معنی وحشی گری و از ابداعات رژیم صیهونیستیه، فرد مورد نظر که دستی در قلم داره بشینه و شروع کنه به نوشتن. از اونجایی که بر خلاف مدل غربی این بازی که دستهای زو کننده آزاد بود در این بازی فرد در حال نوشتن مقاله، کتاب یا هر کوفت دیگه ای هست، نمی تونه کسی رو بزنه، گروه مقابل می ریزن سرش و اینقدر می زننش که نتونه بنویسه. بعد نفر بعدی گروه نویسنده می آد جلو.
گرگم به هوا
این بازی فرم سنتی خودش رو کما کان حفظ کرده. تنها تغییرات عمد در این بازی در گروه سنی این بازی و حیوان مدل و انرژی مورد نظر است. برای همین دلیل اسم این بازی به "سگ سوزن خورده ام به انرژی هسته ای" تغییر پیدا کرده. طرز بازی کردن اینجوریه که تمام جمعیت به دو قسمت تقسیم می شن: رئیس جمهور و ملت. رئیس جمهور داد می زنه: انرژی هسته ای. ملت می گه حق مسلم ماست.
یه چند بار این چرخه تکرار می شه و بعدش رئیس جمهور همینطور انرژی هسته ای، انرژی هسته ای می کنه ولی ملت عین سگ سوزن خورده می رن که با تحریم اقتصادی و گرونی خونه و سهمیه بندی بنزین دست و پنجه نرم کنن.
یکی از دستاوردهای این بازی قیمت قابل رقابت با مدل خارجی اشه.
یه مرغ دارم چند تا تخم می کنه
برو بجه هایی که جمع می شن گرگم به هوا بازی کنن، بعضی وقتا این بازی رو هم در ادامه می کنن. اینطوری که باز رئیس جمهور داد می زنه: یه الهام دارم سه تا کار می کنه. بعد ملت می گن چرا سه تا؟ رئیس جمهور می گه پس چند تا؟ ملت می گن چهار تا. ... این بازی رو اینقدر ادامه می دن که ملت خسته بشن و برن. بقیه بازی عین گرگم به هواست.
قایم باشک
این یه بازی خود جوشه که حتی در متون سنتی اسلامی هم بهش اشاره شده. این بازی معمولاً بین یه گروه از بچه های مظلوم و بچه های قلدر بازی می شه. بازی اینطوری شروع می شه که بچه قلدرها هر چقدر که می تونن بچه های مظلوم رو اذیت می کنن و حقشون رو می خورن و فحششون می دن و تحقیرشون می کنن. در مرحله بعد بچه های مظلوم یه کم این در اون در می زنن، بالا می پرن، گرگم به هوا بازی می کنن، پایین می پرن، وسطی بازی می کنن. داد می زنن، زو بازی می کنن. گریه می کنن، وسطی بازی می کنن. ولی آخرش ناامید می شن. اگه تا اینجا توی یکی از بازیها تلف نشده باشن، می گن دیگه موچم! بچه قلدرها اینجا خودشون به نفهمیدن می زنن. شاید هم چشم بذارن. بعد بچه مظلومها انگار که دارن گانیه بازی می کنن، یه لنگه پا به این سفارت سر می زنن، به اون سفارت سر می زنن، خواهش می کنن، باز هم فحش و بی احترامی می بینن، باز هم علافی می کشن ولی آخرش ویزاشون رو می گیرن و فرار می کنن و می رن یه جای این دنیای بزرگ قایم می شن. هیچ کس هم نمی ره سراغشون که پیداشون کنه.

دوشنبه، خرداد ۲۱

مار گزیده کی منع رطب می کند؟

س: سلام!
ج: معذرت می خوام انگار اینجا نباید می اومدم. غلط کردم الان دور می زنم بر می گردم.
س: نه می خواستم بگم قیافه تون به نظرم ...
ج: من به خدا مجاهد نبودم. از فرقه ضاله بهائیت هم کمال تنفرم رو سه بار اعلام کردم اینم فتوکپی روزنامه هاش. به پیغمبر قسم که همجنس باز و روزنامه نگار و مبدل پوش و ملی-مذهبی و معتاد و جاسوس آمریکا و برانداز گرم و برشته هم به جون مامانم نیستم. به پنج تن آل عبا هم هیچ چیز سبزی رو امضا نکردم.
س: راستش یه چند دقیقه از وقتتون رو ...
ج: شرمنده اتم من نه گولد کوئست بخر هستم، هندسه و ریاضیاتم هم ضعیفه نه هرم می فهمم چه شکلی نه برای تفریح و ویلا خریدن یا اشتراک گذاشت هتل و متل به جزایر هنولولو می خوام برم اصلاً کلاً نه پول دارم، نه می خوام در بیارم ...
س: راستش می خواستم بگم ایشون ...
ج: به حضرت عباس ایشون خانوممه، اینم حلقه هامون، اینم عکس ختنه سورون بچه مون. رنگ یخچالمون هم سفیده. با اینحال به فاطمه زهرا هر شب هم که برنامه ای داریم یه توک پا می ریم وزارت کشور یه صیغه موقت وزارت کشوری هم می خونیم.
س: وزارت کشور ...
ج: یعنی جون یه دونه بچم فقط روزهای فرد می ریم، چون ماشینمون شماره جدیدش فرده. این دستام از مچ قلم شه اگه خلافی و عوارض نوسازی اش رو هم روز به روز به باجه های خودارضا پرداخت نکنم. کارت سوختمون هم اومده ولی جانم فدای رهبر با وسیله نقلیه عمومی می ریم که نکنه هوا رو کثیف کنیم.
س: وسیله نقلیه عمو ...
ج: آره مدام از وسیله ولی به سرت قسم از اون تماشاچی نماها نیستم که دخل شیشه و صندلی وسیله نقلیه رو داغون کنم. همینطوری توی اتوبوس و مترو و قطار هوایی که البته نیومده ولی اگه بیا د همینطوری مرتب و منظم می ایستم!
س: می ایستی؟
ج: نه بابا نه! به قمر بنی هاشم قسم که با پای چپ می رم تو وقت کار هم می شینم. کور شم اگه نماز جمعه و تظاهرات و جشن عاطفه ها و ارتحال قضا شده داشته باشم.
س: پس که اینطور؟
ج: نه بابا ... من ...من ... من
س: تو غلط کرده مرتیکه اراذل و اوباش، این آفتابه رو بگیر بنداز گردنت برو تو اون مینی بوس که جای امثال شماس!

شنبه، خرداد ۱۲

خیانت

دوستان استف ... استم ... استفت ... خلاصه مسئله پرسیدن که حد خیانت چیه؟

بوسه؟ بغله؟ چیه؟

عرضم به حضورتون که اصولاً جای شکه! ولی بوسه اگه که به قصد لذت نباشه که اکیداً حرامه. بغل که کلاً به هر قصدی آزاده. روزهای زوج توی محدوده ترافیک باید زیر لحاف باشه. لیس خلاف جهت رویش مو از هرجا مستحبه به شرط اینکه بوسنده مسواک زده باشه و مبوس (بوسیده شده) مثانه اش خالی باشه.

کلاً یه جای خیس به خشک بخوره یا یه خشک به خیس بخوره باکی نیست.

جای خیس به خیس محل تامله. به عبارتی چه بهتر! به اندازه کافی تامل کنین تا حالش رو ببرین.

جای خشک به خشک هم که تکلیف مشخصه. زیاده روی کنین زخ می شه. بهتره وایسین خیس شه بعداً.

لب مطلب رو بگم خدمتتون که کلاً همه چی تو خیانت آزاده خصوصاً وقتی از محل خیانت پیش مخیون (خیانت شده به) بر می گردین، که البته در واقع با اینکار دارین به مخیون الیه (خیانت کرده با) خیانت می کنین، و برعکس. و اگه یه مادر به خطای بی رگ باشید و حواس درستی داشته باشید که گیر نیفتید، این ماجرا، یعنی بدل شدن همه بوس و بغلهای زندگیتون به یه جور خیانت؛ به خودی خود ایرادی نداره. باز هم مگر ... یه روزی هوس کنید که یه بوس و بغل عاشقانه با اولی، دومی یا شخص ثالثی داشته باشین که اسمش خیانت نباشه.

دوشنبه، فروردین ۲۷

مخرجی ها


اپرا بوفا در سه پرده

هو الضخیم
کارگردان حرکات ناموزون: قاضی مرتضوی
لیبرتو: حسین الله کرم و دوستان
نویسنده: محسن رضایی و پسر
اجرای دنبک و مزقون: دکتر حسن رحیم‌پور ازغدی

.... تقدیم به کارخانه آدم سازی تاریخ، شعبان استخونی

پره لود
ناز نفست آبجی

پری دندونی چتول عرق روی پیشانی، از عقب خم می شود تا نوک مویش زمین را لمس می کند. می خواند: "دندون دندونم کن، با دندون دون دونم کن ..." رضا موتوری چتول عرق را از پیشونی پری قاپ می زند و ته به سر بالا می رود و زیر لبی زمزمه میکند: "ناز نفست آبجی!" از طرف دیگر کافه مردی عربده می زند:"خوشگله می آی با هم بریم دبی اونجا توی بازار خوشگلها بفروشمت؟"
رضا موتوری با یک آگورد گوش خراش از جا برمی خیزد و زنجیرمی کشد و در دم مرد عربده زن را می کشد. همه جماعت کافه به دست و پای رضا موتوری می افنتد که رحم کن و ما را مثل او نکش. رضا موتوری فریاد می زند:" دیگه اون زمونه گذشت. زمونه نامردی و بد حجابی و نون به نرخ روز خوری گذشت. حالا دیگه موتورای سوزوکی جی-تی-ایکس با قدرت پیش رانشی چهارزمانه و پونصد سی سی حجم پیستون اومده که یک سال خدمات بعد از فروش شرکت ثارالمسامحین رو داره. یه چماق و زنجیر ولنگ نو هم به هرخریدار کادو می دن. " پری دندونی از دور نزدیک می شود. با چرخی که به پستانهایش می دهد بینگولهای آویزان از سوتین مروارید دوزش را به چرخش وا می دارد و می گوید:"تازه وام بانکی بدون بهره و ربا هم به همشهریان واجد شرایط ذیربط تعلق می گیره." رضا موتوری دست دور کمر پری می اندازد و او را به هوا بلند می کند و ادامه می دهد:" پس دیگه نبینم، نالوطی توی محل منو رضا موتوری صدا کنه. شیر فهم؟ من از امروز رضا سوزوکی ام"
پری با دوصد اشوه:"چشم آقا رضا سوزاکی منم از این به بعد حجابم رو رعایت میکنم و غیر تو به هیچ کس دیگه سوزاک نمی دم ".

پرده اول
جنباندن زن جنبنده
یا
بعضی ها بی حقوقش رو دوست دارن

رضا سوزاکی با دو چشم پر خون و دلی آگنده از غم و آه و باه و درد و پی پی و یاد و باد گفت: "آخه لامصب به من بگو کی این بلا رو سرت آورد؟"
پری دندونی یک قطره خون که بفهمی نفهمی رنگ مربای آلبالو بود از لای دندونای قفل شده اش پس داد و گفت:"دختر فروشهای دبی و ملوانای انگلیسی و تام و جری و دشمن وجودوکارای صیهونیست ناوهاشون رو آوردن توی دریاچه پارک ملت پارک کردن می خوان همه دخترای مومن و متعهد و رعایت کن شئونات اسلامی رو گول بزنن و بی حجا بشون کنن ..." دخترطفلک شیهه ای کشید و سرش یک وری افتاد و جان به جان آفرین تسلیم کرد.
نود و هفت درصد زنان ایران که همگی رعایت کن شئونات اسلامی بودند و پوشک برتر هم پوشیده بودند همه باهم یکپارچه در صفوف رو به قبله فریاد زدند: "اقا رضا سوزاکی ما رو با حجاب کن تا بریم به جنگ دشمن و صیهون و تام و ملوان زبل و جری."
رضا سوزاکی فکری کرد و گفت:"شماها که نودو هفت درصد رعایت کن شئونات هستین وچیز برترتون رو هم پوشوندین. که هیچ. برای اون سه درصد بقیه که حدوداً یه هفتاد ملیونی بیشتر نیستن می گم که حجاب برتر چیه و بعد راه می افتیم. هر چند تابستون داره می آد و گرما پدر در می آره ولی کماکان حجاب برتر همون چادر روی مقنعه روی سبیل نتراشیده روی کلاه روی روپوش اسلامی روی پیرهن مردونه روی پسسون آویزون تا سر زانو روی شلوار پشمی روی جوراب مشکی روی شورت مامان دوز روی نواربهداشتی بالدار جاذب رطوبت عفافت ساخته کارخونه رفسنجون روی پشم نزده روی کون طهارت نگرفته است. توجه داشته باشین که اگه روسری هم خواستین سر کنین حتماً باید سفید با گلهای مشکی باشه. توکش هم از زیر چادر بیرون باشه. زیر بغل هم باید بو بده. بی حجابی هم که گفتن نداره یعنی لخت و عور و بی پشم عین کوسه های بی فلس دریای جنوب، سفید و حموم رفته. بین بی حجاب و فول-حجاب هم یه سری هستن که بد حجابن و چس-حجابن و نیم-حجاب و حجاب-اتومات و حجاب-اسپرت و غیره هستن. که باهاشون برخورد می شه. پس از مرحله برخورد با بی حجابی می می رسیم به حمله به ناوای دشمنا تا انتقام پری دندونی رو ازشون بگیرم."
اینجا بود که رضا سوزاکی و نود و هفت درصد مردم که چیزی (ماشالا) حدود بیست سی نفر بودند، شروع کردند به آدم کردن اقلیت سه درصدی که حداکثر حداکثر هفتاد ملیون بودند. البته لازم به گفتن نیست که خود رضا سوزاکی قبلاً از مخرج به شدت آدم شده بوده است (بی زحمت این جمله اخیر تا آخر پاراگراف را با لهجه بخوانید). این آدم پشتوانه یه آدم دیگه شده بوده باشد که توی دهن بقیه نا-آدمها زده بوده باشد. چون بقیه آدمها، آدم نبوده بوده باشند. بعد اون آدم این آدم را به عنوان دولت بقیه تعیین کرده بوده باشد. بعد خال لب این آدم ... (وله لش این داستان قدیمیه همه بلدینش.)
در همین اثنا، نود و هفت درصد زنان همگی با هم مشت کردن هوا ویکصدا فریاد زدند و مادر حجاب-برتر به پایین را آسفالت کردند و شعار دادند و سوت زدن:"رضا سوزاکی تو خودت قند و نباتی، شکلاتی."
رضا سوزاکی بلند شد و سوار موتور سوزوکی پونصدش شد و گاز داد به سمت دریاچه پارک ملت. همه مومنا و متعهد ها هم دویدن و دویدن، به جنگلی رسیدن، یه ملتی رو دیدن، خوشگلا شون رو گاهیدن، آب و نونشون رو خوردن، نونواهاشون رو کشتن، زمیناشون رو دزدیدن، فروختن و پول کردن بردن گذاشتن توی بانکای خارج ... (اینم ولش کن سیاسی شد، قافیه اش هم جور در نیومد.) فقط زینت پاشنه بلند، اشرف چشم سیاه، زری سینه ریز، مهین هایلایت و یه عالمه بد حجاب و براندازنرم و چس-حجاب و نیم-حجاب و برانداز با طعم توتفرنگی و حجاب-اتومات و برانداز گرم و حجاب-اسپرت و برانداز تیغ دار غیره جا موندن. البته اصلاً نگران نباشید، چون تا آخر داستان سوزاکی و دوستان اینها را هم آدم می کنن. چقدر این سوزاکی ماهه، نیست؟

پرده دوم
(مصاحبه با فیلمساز)
سوزاک قلبها
یا
کی جایزه فرج مرا قورت داد؟


س: شما از اول با جنگ شروع کردین؟
ج: نه ما با فاحشه ها شروع کردیم.
س: حال می داد؟
ج: نه به اندازه دانشچوها.
س: با دانشجوها هم بعله؟
ج: بعله که نه. جونش رو نداشتن. یه طبقه که می افتادن پایین می مردن.
س: چطور شد سراغ جنگ رفین؟
ج: ما از اول جنگی بودیم. بچه که بودیم نن-جونمون صدامون می کرد خروس جنگی. توی جنگ که سعادت نشد ولی بعدش هر کی نطق زد باهاش جنگیدیم.
س: درسته شما سوزاکی بودین؟
ج: هه هه هه
س: برنامه آینده تون چیه؟
ج: کان.
س: بدین؟
ج: هاهاها
س: گذشته از فحشا چه فیلمی می خوایین بسازین؟
س: والا یه فیلم می خوام بسازم اول جایزه فرجم که بهم ندادن پس بگیرم. بعد یکی دیگه بسازم و بلگه هلوی کان رو ببرم. بعد یکی بسازم کرگدن برلین رو ببرم. بعدش که می سپرم صدیقه کوچولوم یه چند تا بسازه. بره کانی جایی زلفاشو افشون کنه، جایزه ببره. شاید بریم افغانستان یا عراق یا کوبا مدرسه بسازم.
س: جنگ چی؟
ج: دیگه معلوم نیست باهاس با کی چنگید. حالا یه خورده فیلم از اون جنگایی که کردیم بسازیم.
س: پس فیلم سازا چیکار کنن؟
ج: ما این همه زحمت کشیدیم، همه چی رو خر تو خر کردیم. این همه فقر و فحشا ساختیم. حالا فیلمش رو بدیم یکی دیگه بسازه. هر کی بره برای خودش یه سری بزهکار بسازه، فیلمش هم خودش بسازه.
س: پس شربت شهادت چی؟
ج: جوجه؟ در ما می خوای بمالی؟ ما خودمون مخترع شربت شهادت و کلید در بهشت یم ... لامروت ... مسعودی اون زنجیر ما رو وردار بیار این توله جن رو آدم کنیم ...

پرده آخر

فرهنگ و تربیت از قفس پرید
یا
شرینی گل محمدی ایرانی

حالا از یه طرف همه می گفتند که زینت و اشرف و زری و مهین و براندازها با انواع لطافت و قوام درست بشو نیستند، سوزاکی زیر بار می رفت مگر؟ هردو پای چلاقش را به یک دمپایی نظامی-بسیجی کرده بود که من همه را آدم باید بکنم! بعضی ها گفتن آخه تو کی هستی که می خوای بقیه را آدم کنی. که البته سوزاکی آنها را نیز آدم کرد. حاج آقا و سید و حاجی و دکتر و سرهنگ همه در اشتباه بودند. آخر چند وقت پیش، وقتی هیچکس حق نداشت لطیف تر از صلوات آل محمد در فیلمهاش دیالوگ داشته باشه، یه مهمل بافی پیدا شد و فیلم درباره کمونیست ها ساخت . پونزده ثانیه از آهنگ گوگوش در یکی از صحنه ها پخش کرد. نصف ملت ایران به عشق گوگوش فیلم بایکوت را دیدند. این از اولین قدم آدم شدنمان بود. بعداز آن هرازگاهی آنچه که گفتنش برای همه ممنوع بود، به دردانه بی شرمی باج دادند تا نشان دهد، ملت را تحمیق کند. ملت تشنه ممنوعات بود. مثل لاخ موی پریشان، تصنیف روحوضی، شوخی پایین تنه ای، اعتراض سیاسی نیم بند، مغازله منحرفانه کلامی. وای که چقدر دیدن تکان های کون لات لنگ به دست دیدنی است! آخ که دیدن زن-چادری که می گه آقا جوات من دوسسست دارم، شنیدنی است. وای که دیدن خیط شدن مدیر متحجر ریش-پررنگ چقدر دیدنی است. خصوصاً حالا که همه اشان اصلاح کرده و نیم ریش شده اند. اون جور اصلاحات برای آنها، این جور هم برای ملت. آخر همه این سه درصد را نمی شود در کارزار با چماق و زنجیر آدم کرد. زنجیر و چماق به داد نمی رسد.
حالا هم که سوزاکی بالکل آدممان کرد. فکر می کنید کم آدمیته که آدم برای شنیدن لیچار دو ملیارد بلیط سینما بخرد؟ البته فقط بعضی حق دارند لیچار-فیلم بسازند، آدم کن ها.
خدا را شکر که ملت ما لیچار سینمایی هم دیدند. خدا می داند در مرحله بعدی آدم شدن، به چه بهانه ای به سینما می کشانندمان؟ تا به حال که رزمنده مسلمان و رزمنده کمدی و رزمنده رقاص و رزمنده فقیر و رزمنده فاحشه و ریشوی فاسد و فحش مادر را دیدیم و شنیدیم. باشد که بعدها شورت مادرشان را بکنند، سر علم کنند، خودشان بخندند، ما ده میلیارد بلیط بخریم و تماشا کنیم.
هر چند به این اندازه آدم شده ایم ولی انگار در فرهنگ به تقصیر آمدیم. انگار همان زمان که چادر(حجاب برتر) به سر پری بلنده کشیدند و فرخ رو پارسا را به گونی (حجاب نیم-برتر) کردند و درکنار هم به دار آویختند، آن دو دست در دست هم شعور و تربیتمان را قاپیدند و با خود به آسمان بردند. وگرنه ملت بصیر به قصد ادرار کردن هم به سینمایی که در آن به لودگی هنر را ذبح می کنند قدم نمی نهد.



سه‌شنبه، فروردین ۷

حکایت جنگ ترموپیل با سی صد و اندی سرباز سینه بلور اسپارت

به دل ایزد مکان ما افتاد که در قریه آتن چلو کباب و دوغی بزنیم. آدم فرستادیم و دستور فرمودیم شاه آن قریه زمین مناسبی در نظر گیرد، شخصاً آب جارو کند، در رکاب بایستد تا جلوس کنیم. خبری از سفیرمان نشد. گمان ایزدی مان به بد نرفت. گفتیم در بین راه سرش به خاک بازی گرم شده، پدر سوخته. پی گیر شدیم، گفتند شاه اسپارتی تخم جن پیغامگیرتان را به چاه انداخته. باور نکردیم. درخانه شال و کلاهمان کردند بردند به سالن تاریک؛ عکس مرد پستان برهنه ای را نشانمان دادند که لگد زد به دل سیاه بوگندویی که گونی به خود پیچیده بود و در قعر چاه سیاه پرتابش کرد.
گفتیم این شاه اسپارت است؟
گفتند بلی.
گفتم زیر شورت غلوین غلاین چرا شومبولش بیرون زده.
گفتند از اینجا اینطور به نظر می آید.
گفتیم آن سیاه برزنگی سروش ما بود؟
گفتند بلی.
گفتیم سکه سکه حلبی که خرج این آفتابه لگن کردید پس بگیرید، شاه پارس بسغتبال باز ان-بی-ای که به قراول نمی فرستد با آن اکسنت داغان.
گفتند هوا تاریک بوده، تیره افتاده.
گفتیم این سینه شاه جنگاور اسپارت یه لاخ پشم هم ندارد؟
گفتند با تیغ ثلاثه جی-3-پاور می زنند و چرب می کنند که بهوت زنان بجنباند.
گفتیم پیگیری کنید ببینید این شاه پستان بلور جفتک پران و آن قحبه گیس طلایی سنباده خورده کنارش کیست و از کجا آمده اند. رفتند پرس و جو کردند و با طوماری باز آمدند. گفتند نامش لئونیداس است و از کودکی در بیابان کون گرگ می گذاشته. حالا سر تنگه ترموپیل کمین سپاه پارسیان ایستاده است.
فرمودیم خوب شد گفتید پیل. چند پیل با خود بیاورید در آتن کباب فیله خودمان را می خوریم. بار و بندیلتان را ببندید چند سربازهم بیاورید. کس نخارد پشت من ... . نشد کسی چز این لشکر چند ملیونی برای ما سفره ای پهن کنذ دلمان خوش باشد ایزد آسیای صغیریم.
تشریف ایزدی خود را به تنگه ترموپیل بردیم. سر راه چند کشتی فرستادند، میل به مذاکره نداشتیم، غرقشان کردیم. بعد در تنگه وامانده هم هزار یونانی و اسپارتی را کشتیم. به آتن رسیدیم. بساط کباب به راه انداختیم. گفتند قبله عالم به سلامت، پیلها نمی پزند. فرمودیم آن چیست بالای کوه گفتند قصر آکروپلیس. گفتیم بسوزانید بلکم این پیله کباب مغز-پخ شود که دلمان ضعف رفت از گشنگی. کبابمان را خوردیم و بازگشتیم.
چندی بعد گفتند زاک اشنایدر و پرانک میلر از تلخکان مغرب زمین آمده اند سفر ایزدی شما را هجو کرده اند، اذن شرفیابی می خواهند. گفتیم بعد از خواب قیلوله.
باز شال و کلاهمان کردند بردند به اتاق تاریک و ذل زدیم به صفحه سفید.
شروع ماجرا در شرینی خواب و تلخی بیداری بودیم، درست ذهن ایزدیمان نفهمید که چطور شد. چشم که باز کردیم دیدیم باز همان سینه بلورها با یک سیخ و در قابلمه افتاده اند به جان چند تا سیاه سوخته مادر مرده. عین گوشت قربانی می کشتند و کوت می کردند.
گفتیم این تلخکان تا به حال به همسرانشان در شغل منزل کمک نکرده اند که نمی دانند گوشت ذبیح بی جان راهم نمی توان اینطور کند و انداخت یک ور؟ چندشمان شد. گفتند خورشید جهان به سلامت، اینان مردان شمایند که یونانیان و اسپارت چون علف هرز درو می کنند.
فرمودیم غلط کردند پستان عریان سرباز ما را با نور انداخته اند روی پرده.
الساعه اطاعت کردند. به فرمان ما دو به دو شورت ها عوض کردند! اسپارت ها، پارسی شدند، پارسی ها اسپارتی. گفتند خدایگان به سلامت تصویر درستی از نبرد به پرده نمی ماند.
گفتیم به درک. شومبول و پستان سرباز سپاه ایزد مکان را غریبه نبیند کافی ایست.
قدری دیگر از پرده خوانی را دیدیم، رسید به تصویر ما. بد براشفتیم.
گفتیم پدر سوخته ها، سیخ و ثقال لباس رقاصی مادر قحبه اتان را آورده اید به بدن پدر بزک کرده کچلتان میخ کرده اید تا جای ما خیمه شب بازی کند. گفتند غلط کرده اند رحم کنید. مزاح کرده اند. گفتیم بدهید همان تک شاخ رینوسوراس (شاخ به سر دماغ بر وزن گل به سر عروس) توی پرده خوانی خودشان را سی صد بار به نه بدترشان فروکنند تا معنی مزاح بفهمند. تتوی ابروی خواهر پسسان بریده اشان را برای ما مجسما کرده اند؟
گفتند شفقت بفرمایید. اینها کودکی آشفته ای داشته اند. پدر مرحومشان پدوپیل بوده و به شرم-توشه اشان دست درازی می کرده مدام. دکتر پیل و پروید گفته اند از آن بابت دچار عقده خودکم-کون بینی شده اند و مدام به بزرگان خرد و ادب می پرند.
گفتیم ساحت همایونی ما به درک همایونی. گفته اند سی صد سرباز اسپارتی. ما به انگشت مبارک خودمان سی صد مرده به زمین شماردیم، هنوز دو چندان سرباز تب و تسپیان و اسپارت کون برهنه ایستاده بودند و هنوز شمشیر می زدند. اعتماد نکردیم. این هرودوت نمک به حرام را فرستایدم، شمرد گفت بیش از هزار.
مگر چهار عمل اصلی نمی دانید شما دو کره خر؟
جواب آمد خور و خواب و خشم و شهوت؟
از فرط غیظ هزار سال زودتر از بعثت صلواتی فرستادیم تا آرام شویم. هردوت حرام لقمه لب پله نشسته بود پف پیل می لنباند، نیش خند می زد و تقریر می کرد. چشم غره ای رفتیم که خودش را خیس کرد. نهیب زدیم حرام لقمه، از پف پیل گرفته تا غاروره پشه از مملکت پارسی می خوری و به پرده خوانی پفیوزان نیش خند می زنی. رو کردیم به جلاد که گردنش فی المجلس بزنند، بوی شاش یونانی به مشاممان آمد. فهمیدیم خودش را خیس کرده. از نجس شدن شمشیر سربازمان حذر کردیم.
کمی آرام که شدیم پرسیدم تخم حرامها آن ضعیفه که سخنرانی حقوق بشر و آزادی زنان کرد کجا پنهانش کردید؟ همه آتن از سر به ته گشتیم نبود. امر کردیم ملکه را بیاورند. کلفت بچه ای را آورند سینه ریز و کون گنده. عین بقیه زنان یونانی. الکن! عین بقیه زنان یونانی. سیصد رحمت به مجری های آی-آر-آی-بی! گفتند دخترک قرارداد داشته برای آکتوری در کار بعدی به ینگه دنیا رفته.
پوف همایونی کردیم. فرمودیم پرده تلخکان را زیر بغلشان بگذارند. کونشان بگذارند تا عقده کم-کون-بینی اشان حل شود، ردشان کنند به دهاتشان.

یکشنبه، فروردین ۵

حول حالشان الی احسن الحال

قسم به ترک های لب آنجلینا جولی که اگه احمدی نژاد به ذوق هواپیما سواری و کش رفتن کارد-چنگال پلاستیکی از کلفتهای هوایی، لیف و قطیفه اش رو به قصد شورای امنیت نبسته، دید زدن چاک پسسون خبرنگارای سی-ان-ان روهوس کرده. وگرنه ایشون حرف نگفته و تپه نریده تو مجامع بین المللی نذاشتن. تا اونجا که دعای فرج آقا که از اون دعا محکمتر نباشه هم تو جمع هفتاد و دو ملت خونده و جمعی از مترجم های یو -ان هنوز درگیر ترجمه اش هستن. گفتن بیا غصه ویزا رو هم نخور. پیشا پیش فتق بندهاشون رو بستن و عینک آفتابی هاشون رو هم زدن که با حضور سبز آقا در جلسه کذا نه از زور خنده غر بشن نه از زور نور فشانی کور. والا چرا ویزای من رو تسریع نمی کنن؟ من که غرغر می کنم براشون (پیشو هم نشدیم که طره هاتمون اسم داشته باشه بگیم من که میو میو می کنم برات).
قسمت می دم که حال محمود خله و شورای امنیت و ترک های لب همه رو یه هوا بهتر کن!

قسم به چیز سنگی آقام کوروش کبیر که حقوق بشر از اون قدیمی تر نباشه، "در راه تو، کی ارزشی دارد این جان ما". وگرنه از دست من اگه برای حقوق بشر و زن و میمونا و زندانی های سیاسی و جنگ ایران و یونان یا امریکا کاری بر بیاد، چیزی نیست جز نوشتن چند تا متن الکن که دوستان و نزدیکان توی نظردونش شلوار هم رو بکنن و پهن کنن روی بند که خشک بشه.
قسمت می دم که دست به قلم میمون بی مغز رو سلیس کن!
قسم به نون و نمکی که باهم نخوردیم، فیلم و عکس و کتاب باد هواست. حالا تو نگو یه فیلم دیدی سیصد تا اسپارتان کون نشور کون یه ملیون سپاه خشایارشا گذاشتن، بگو به چشم خودت دیدی یه گله چماقدار عورت-کلفت ریختن و دانشجوها رو از پنچره پرت کردن تو پیاده رو برای هواخوری. حالا چماقدارنه گلوله نمک، اصلا یه ده نمک. اگه فیلم ساخت و اسپارت های کون نشورش براش سوت و کف زدن، نباید بمب سرگینی و کمپوت هزار جزیره راه انداخت؟ نه! الهی ... ما که فرزندان ایرانیم، گلهای خندانیم. ما شاهد تولد یه خشتکباف ولدالزنای جدید می شیم.
قسمت می دم نگذاری چماقدار ولدالزنا غیر از چماق چیز دیگه ای به دست بگیره!

قسم به سر بچه بی بابای آنا نیکول اسمیت که قحبه بد ادا از اون معروفتر به کره خاکی نباشه، غیرت به جاش باید بجنبه. والا وقتی فیلم کون دریدن زهرا عورت-پرس رو هفتاد و دوملیون ایرانی مهاجر و معامد و معاند و مقیم دیدن و حظش رو برده نبرده به دیگران پاسش دادن، انکار و افشا و امضا و انشا و اقرار و فرار فایده نداره. حتی شعر و سایت و موسیقی و کلیپ و زلف و پشم به باد دان هم کاری از پیش نمی بره. عین اسم خلیج فارس. عین فیلم سی صد. عین حقوق زنا و بچه ها و میمونا. عین انتخاب رئیس جمهوری. عین وضع ترافیک تهران. عین اون فیلمی که سیا سوخته حشری بی-بی-سی از تهران ساخته. عین افشا کردن عادات مجامعت و مقاربت و خروس دوانی ممد-حرا. عین 16 ساله های هسته ساز. عین همه چی مون که به همه چی باید بیاد.
قسمت می دم به همه ما دوراندیشی هدیه کنی!

قسم به سیب سبز و بستنی قهوه که خوراکی از اون لذیذتر نباشه، "خاک دشتت بهتر از زر است". والابرای یه مشت خاک وطن و نوستالژی زنانه و حافظ و عبید عزیز و پاسارگاد غرق شده و دلتنگی خودنمایانه و توالت ایرانی و نون بربری و توت فرنگی هایی که هر کدوم یه پارچ آب شیرین دارن، اگه پابندت نمی شدم، حتما بخاطر پارسی که از اون زبون شیرین تر نباشه تا ابد به پات می موندم. قسمت می دم که دوباره پارسیان رو به سرزمین پارس خوشبخت کن!

پنجشنبه، اسفند ۱۷

لباسی از آتش

... مده آ لباسی از آتش دوخت، برازنده تن خیانتکاران...
مسخ-اوید

بدرود ای رویای شیرین شب پر ستاره
که چشم به دنیای روز می گشایم
بی لحظه ای گریز می اندیشم
چه حیف، چه حیف از رویا به کابوس گریختم
چشم به دنیای روز می گشایم و لباس درد به تن می کنم
لباسی از آتش
و چه برازنده است این لباس به تن ما
که اندیشیدن و دیدن بس خیانت است دردنیای کوران

چهارشنبه، اسفند ۹

بابل

و همه مردمان زمین (نوادگان نوح) جملگی به یک زبان سخن می راندند. پس همپرسگی کردند، بنای ساخت شهری، برجی را نهادند، که تا بارگاه او، تا بهشت او بگسترد. تا مردمان، به بهشت راه یابند باز. و او، یهوه، به شهر نظر کرد، آمیختن بد با خوب، سیاه و سفید، زرد و سرخ را نپسندید. پس زبان مردمان بر مردمان گنگ ساخت. پس شهری ساخته نشد. پس کس با کس سخن نگفت. پس برجی ساخته نشد. پس مردمان به پهنای زمین پراکنده شدند.

کتاب پیدایش-عهد عتیق


دنیا با اون زمانی که یه شاه و ملکه اش پشت پنجره قصرشون بای بای می کردن و مردم براشون گلو پاره می کردن یه کم فرق کرده. اون زمان ما با شیرهایی که با شاش قلمروشون رو تعیین می کردن یکی دو ملیون سال-نسل داروینی بیشتر فاصله نداشتیم. برای مرزهایی که با شاش یا یه خط قرمز توی نقشه یا دیوار چین مشخص می شن می شه شکم درید. می شه با گلوی دریده افتاد روی زمین و خر خر کرد و تا مردن خون چکوند. برای اکانت اورکات چی؟ می شه آدم کشت؟ برای شعر حافظ چی؟ برای سمفونی پنج بتهوفن چی؟ کسایی که از شکسپیر خوششون می آد و نمی آد با هم یه مرز نمی سازن؟
من نمی گم اونایی که از اورکات و یاهو و اینطور مزخرفات پول در می آرن از سیاستمدارای عورت-مغز خوش نیت تر هستن. اما یه فرقی دارند. فرق اینجاست که فهمیدن در نهایت قلمروهای انسانی خاک سیاه و مرز قرمز نیست. اونها یه جوری فهمیدن که دنیای آخرش چطوری مرز بندی می شه و سعی کردن از بصیرت و آینده بینی شون حداقل سود مادی ببرند. عقب افتاده هایی مثل بوش و احمدی نژاد و کوندلیزا رایس و دیک چینی و لاریجانی و بن لادن دست به آلت های نرینه نکره شون، از خط و مرز کشی دنیا دل نمی کنن. با آشوب و جنگ می خوان به اضطرابشون نسبت به تغییرات جدید غلبه کنن.
ولی تفسیر واقعیت دنیا به شدت تحت تاثیر تراژدی نقطه نظرهاست. مغز آدم دوپا خلاق تر از اونه که در توافق کامل با یه روح واحد به اسم بشریت قرار بگیره. اختلاف ها اجتناب ناپذیره. غلط و درستی وجود نداره. این که ما کدوم رو می پسندیم، به مزاج نرم و نازک یا گرگدنی مون بستگی داره. می تونیم با پتک یا گلوله یا بمب اتم مغز هم نوع مخالفمون را آش و لاش کنیم و در حالیکه روده های رفیق عزیزمون روی پاهامون ریخته عربده بکشیم: حقوق بشر ... یا ... کنار موکت قرمز اسکار وایستیم و رنگ سجاف خشتک نیکل کیدمن و لمبرهای دنبه ای جنیفر هادسن رو تحسین کنیم. یکی اسمش می شه غیور وطن پرست و اون یکی بی غیرت وطن فروش. یا به عبارتی یکی متمدن و اون یکی تروریست. در آخر امید به زندگی همه خلق خدا در بی نهایت به صفر می رسه. فقط علت تلفات متفاوت می شه. می شه توی جنبش دانشجویی دانشگاه جوری از پنجره بیرون پرتت کنن که از سنگ فرش خیابون نشه حتی با کاردک جدات کرد. می شه از بمب های انتحاری توی یه زیارتگاه بمیری. می شه توی جنگ با ناوهای هواپیما بر آمریکایی از ترس تو ادرارت غرق بشی و بمیری. می شه تو صندوق خونه منزلت بشینی و منتظر سربازهای آمریکایی بشی تا اول بهت تجاوز کنن بعد بکشنت. می شه هم به سیاست های ناز احمدی نژاد اعتراض کنی و با جراثقال از گردن باهات یو یو بازی کنن.
انشای روشن فکری بنویسی توی وبلاگ بذاری. یا کانال تلویزیونی روشنگری سیاسی بزنی و اسمش رو بذاری آریا فرج. در هر حال در بهترین شرایط دگر فهمانی، حداکثر به اندازه برد موثر یه نارنجک دستی می تونی حرفت رو به اطرافیانت بفهمونی. تازه اگه از بین همه این کارها به سختی وجدانت رو راضی کنی که یکی بهتر از بقیه اس و بهش عمل کنی سئوالهای آزار دهنده دست از سرت بر نمی داره. عین چهار جوابی های کنکور که برای جوابش باید هوش و گرامر فارسی و وجدان بیدار و ضمیر ناخودآگاه و آب میان بافتی و ذهن خسته ات رو بکار بگیری تا نکات انحرافی اش به اشتباه نندازدت :
آمریکا ناوش رو خزونده از اون ور دنیا آورده که به ممکلتت، به خواهرت، به مادرت، به ناموست تجاوز کنه و تو می خوای ساکت بشینی؟ می شه این جمله رو یه طور دیگه هم پرسید: آیا تمایل دارید برای کیک زرد و واکسن ایدز و هاله نور احمدی نژاد اول سوراخ مقعدتون را با کارد سنگری تا پس گردنتون گسترش بدهند و بعد بمب دست ساز به لای پایتان ببندند و به هفتاد و سه تکه منفجرتان کنند؟ تراژدی نقطه نظرها ... ببخشید استاد ممکنه امتحان رو تستی بگیرید؟
ولی من سئوالی رو بی جواب نمی ذارم. همه رو هم تشریحی جواب می دم. فقط قبلش به من بگین کسی که جوابا رو می خونه به چه زبونی حرف می زنه.
من دوست دارم بی وطن باشم ولی یه سری هم زبون داشته باشم. نمی گم حاضرم براشون بمیرم. می گم حاضرم با تک تک هم زبونام حرف بزنم، زندگی کنم. برج بسازیم تا خود بهشت. با هم می شینیم و تک تک سئوالها رو جواب می دیم، فقط وفقط اگه ما هم زبونا بتونیم همدیگه رو پیدا کنیم.

شنبه، بهمن ۲۸

شورش بی دلیل عورت پریشان به روایت هجونامه ملی

دو تا ساواکی سیبلیوی پدر سوخته هنوز کامل از درز در توی اتاق نسریده بودن که مستشار چش آبی جختی رسید و با لهجه گل و گشاد آمریکایی اش گفت:
براتون متاسفم آقای اعلیحضرب ... مردهای شما همین الان ننه شون سپوخیده اس.
شاه یه باد کوچولو از ترس ازش در رفت و از سوراخ کلید دید:
ساواکی سیبیلوی اولی به دومی نگاه کرد. دومی به اولی. اولی گفت: دستها بالا خرابکار. حاج آقا طمانینه سرش رو از روی دستگاه چاپ بلند کرد. یه نگاه به اولی کرد. طفلک ذوب شد. دومی پی پی کرد تو شلوارش. هنوز دومی فرصت نکرده بود که طهارت درست و حسابی بگیره که با سرعت خارج العاده ای حاج آقا با یه دست سه هزار نسخه اعلامیه آقا رو با یه دست برداشت و اون یکی دستش رو عین پلیکان شل برد بالا و پرید هوا همونطوری که توی هوا معلق وایستاده بود یه لگد گذاشت زیر چونه دومی. تا اولی بخواد از حالت ذوب بیرون بیاد از پنجره پرید بیرون و ته یه کوچه بن بست در آبی آهنی یه خونه با نمای آجری رو زد و یه دختر لپ گلگلی، چادر قرمزی هنوز در رو باز نکرده بود که حاج آقا خودشو و اعلامیه هاش رو توی خونه و دل و خود خانوم تپوند.

قُم-تریکس
قسمت اول: همراهان عورتپریش
همون روزی که ریختن و حاج آقا رو از روی منبر پیاده اش کردن و بردن ساواک، کامبیز از فرط بی خیالی و مقعدفراخی گوشه مسجد مست و لایعقل افتاده بود. حاج آقا به وقت دستگیری فریاد زد:
حق مسلمم توی دهن مادرتون، ساواکی های مفعول مادر به خلاف!
این فریاد حاج آقا بود یا یه جور جهش ژنتیکی خود به خود، معلوم نیست ولی کامبیز-غفلت از خواب پرید. موهای ژل زده دمب اسبی اش کوتاه و چرب شد. روی صورتش پشم سیاه زبر سبز شد. ابروهاش پرپشت شد و به هم گره خورد. روی پیشونیش جای کبره مهر زد بیرون. پیرهن جیوردانوی ابریشمش از شلوارش بیرون زد، چروک شد و به تترون سفید با یه داغ عرق زرد زیر بغل تبدیل شد. منطقش به فنا رفت و کلاً نای خندیدن را تا آخر عمر از دست داد. حاج آقا نگاهی به او انداخت و گفت: تبارک الله ...دختر لپ گلگلی، چادر-قرمزی که البته به اقتضای زیبایی-ناشناسی تصویری مشکی سرش کرده بود، با یه آه عاشقانه-فارشی خودش رو نزدیک کامبیز-غفلت که حالا همه محمد قاسم صداش می زدن، رسوند و با یه نگاه ذوب کننده خداپسندانه گفت: فهو واحدهٌ.
حاج آقا مرد مقاومی بود. هرچی دو تا ساواکی پدر سوخته به کف پاش کابل زدن وشیشه نوشابه به نه بدترش فرو کردن نگفت که نگفت اعلامیه های آقا رو کجا فرو کرده. باز شانس آوردیم که اون موقع نوشابه خانواده اختراع نشده بود والا معلوم نبود حال و روز امروزمون چی بود. خلاصه اش رو بگم که نه تنها حاج آقا در برابر هیچ کدوم از این شکنجه ها تسلیم نشد، بلکم یه جورایی تبدیل به تفریحش شده بود تا جایی که هر شب بعد ازچند جعبه پپسی و کانادا و کوکاکولا تازه شب توی سلول با نشستنگاه دریده دست ارضاء به سر هم سلولی های کودک نوازش می کشید و به حجت محکم هدایتشان می کرد.
اعلیحضرت هم هر شب انگشت شستشون رو می مکیدن و به فساد و فحشاء و خودارضایی مرضی مشغول بودن و از مشت محکمی که همون افتتاحیه داستان تو دهنشون خورده بود سرطان خون گرفتن و اینجای داستان بالاخره نتونستن بوی بادروده حاج آقا که از هواکش های ساواک پمپ می شد تو قصرشون تحمل کنن. پس با گریه و زاری از ایران گرخیدن.
در این وضع دختر لپ قرمزی چادر گلی که بیکار نبود. هر شب اعلامیه از لای لنگش در می آورد و پخش می کرد. مردم هم می گرفتن و می خوندن و روشن می شدن. اگه هم روشن نمی شدن حالش رو می بردن. یه روز که دختره لپ قرمزی چادر زری داشت با اسپری رنگ روی دیوار می نوشت لعنت به پدر و مادر کسی که اینجا آشغال بریزد، چشمش خورد به دوتا ساواکی سیبیلوی پدر سوخته و شاپور بختیار و مستشار آمریکایی و یه عالمه طاغوت و سفیر انگلیس. همگی باهم افتادن دنبالش و توی خیابون حالا دختر بدو اینها بدو! دویدن و دویدن تا اینکه توی کوچه باریک بن بست گیرش آوردن و قبل از اینکه بخواد زنگ یه خونه رو بزنه همگی دورش جمع شدن و بدون اینکه بهش دست بزنن همگی باهم بدترین فحشی که بلند بودن فریاد زدن: کثافت. سفیر انگلیس خودش آلت شکنجه رو گرفت و بدون اینکه دختره چشم بلبلی پیرهن شلی رو لمس کنه حسابی شکنجه کرد تا حدی که یه چکه خون از کنار دماغش شرتی ریخت پایین. دختره هم آخ نگفت فقط زیر لب می گفت: خوشگلا باید برقصن. مستشار آمریکایی که تحت قانون کاپیتلاسیون به خاگینه چپش هم نبود، از عصبانیت اسلحه اش رو در آورد و همه کسایی که اونجا بودن از یه طرف کشت. این آمریکایی ها عورتپریشن دیگه. ولی وقتی اومد دختر شورت گلگلی دماغ عملی رو بکشه یه دفعه کامبیز از بالای دیوار با یه معلق و سه وارو پرید روش. مستشار که آخر هنر های رزمی غربی بود، یه مشت تو آبگاه کامبیز گذاشت و گفت: دیگه وقت مرگته آقای کامبیز کوچولو. کامبیز هم قرمز شد، زور زد و گفت: اسم من آقای کامبیز نیست. من ممد قاسمم! بعد هفت ضربه متوالی و دقیق به آلت و قلب وکراوات خال خال مستشار امریکایی زد و به درک واصلش کرد. بقیه ساواکی ها و مستشارا و طاغوتها و سفیرها رو هم دوباره کشت. بالای سر دختر مو فرفری کون قلقلی اومد و گفت: صدیقه خانوم شما نمیرید ... من شما رو دوست دارم. دختر پشم صورتی چشم عینکی از مردن منصرف شد ولی گفت به عنوان شیر بها باید حاج آقا که عشق قدیمی و افلاطونی و حجت محکمی منه برام پیدا کنی.
ممد قاسم حالا دیگه یه مبارز متعهد و پاکدامن و کثیر الزنای ولد الحرام بود گفت باشه. بعدش بدون اینکه به هم نزدیک بشن یه کم به هم عشق و دوستت دارم و اینجور حرفهای حشری-اسلامی زدن و رفتن پیش سید. سید دیگه تعریف کردن نداره معلومه که چه شکل گهی داشت. ممد قاسم به سید گفت: من اسلحه می خوام، یه عالمه اسلحه. بعد هم جانب خدا سه راهرو از کجا تا کجا اسلحه پاشیده شد جلوشون. سید اونها رو یه هلی کوپتر بی-تو و یه عالمه تفنگ لیزری و گوز ضد اعصاب قم و اعلامیه آقا مجهز کرد و فرستادشون که حمله کنن به ساواک.
***
نوار بهداشتی عورت-بال. تمیز، نرم، آبکش.... نوار بهداشتی عورت-بال در سه مدل با اهرم فرود اضطراری. با آرم آلت نشان استاندارد. نوار بهداشتی عورت-بال را از رئیس سازمان صدا و سیما بخواهید.
***
حاج آقا هنوز روی صندلی بود که ممدقاسم با هلیکوپتر زد شیشه ساواک رو شکست. تیر اندازی می کرد و شرت شرت پوکه و اعلامیه و پشکل از زیرش می ریخت روی زمین. حاج آقا هم صیحه ای کشید و زنجیر دستش رو پاره کرد و گفت: خواهر حجابت رو درست کن تا من بپرم توی هلیکوپتر. حاج آقا و ممد قاسم جفتی یه جست زدن تو هوای و یه بوس سه تایی توی هوا از هم کردن و جفتی فرود آومدن وسط قبرسسون و یه فاتحه خوندن.
ایران ایران رگبار مسلسلهای و ای مجاهد شهید مطهر و خمینی ای امام پخش شد و حاج آقا و ممد قاسم و دختره لپ گلی چادر قرمزی غمگین کنار یه قبر وایستادن و با هم به آمیزش زبانی پرداختن:
- قلب آدم وقتی یه جا راحت می شه که پرنده سفید عشق توش لونه کنه
- عشقی که توی قلب لونه نکنه حتماً یه جایی گشاد تر از قلب پرنده لازم داره
- تو به من عشق کردن رو یاد دادی اما عشق این چیزا که نمی فهمیه
-عشق هرگز بی عشق جایی نمی ره مگه اینکه آرزو قبلاً اونجا عشق کرده باشه
- تو ...من ... شما ... عشق ... دوستت دارم ...
-هرگز... همیشه... زندگی ... استقلال... آزادی .... مرگ ... مرگ بر ... آمریکا ... شوروی...انگلیس ... منافقین ... صدام ... اسرائیل ...

توی این هیری ویری از منم می پرسیدن چه احساسی داری ... می گفتم هیچی!

و اما ...
حاج آقا اول خدمتگذار مردم شد و ننه مردم رو ایزوگام کرد. بعد خدمتگزار مردم شد و زد توی دهن امریکا و شوروی و اسرائیل و جمهوری تازه استقلال یافته باربادوس و برادر صدام و دیگران. بعد رفت دانشگاه سیکل گرفت ریشه سواد رو خشکوند. بعد سپور شد. بعد دکترای افتخاری گرفت. بعد رئیس جمهور شد. بعد بعد هکر شد. بعد صادرات و واردات پسته راه انداخت. بعد مدافع حقوق بشر شد. بعد مدافع حقوق حیوانات شد. بعد استاد دانشگاه شد. بعد رئیس مصلحت نظام شد. بعد چماقدار شد تو سر دانشجوها کوبید. بعد فیلمساز شد. بعد اصلاح طلب شد. بعد فیلم اجتماعی ساخت. بعد گفت خواهر حجابت رو رعایت کن. بعد حق مسلمش رو مالید در همه. بعد سلولهای بنیادی و داروی ایدز اختراع کرد. بعد بعد روضه خوند و همه روگریوند. بعد سرطان معده گرفت. بعد رفت افغانستان ضد انقلاب شد. بعد شفا پیدا کرد. بعد پیغمبر شد. الان هم داره ... خدا می دونه الان تو چه فکریه.

زنیکه عورتگشاد اعلامیه نما شعار داد. بعد وکیل مجلس شد. کمپوت هزار امضا راه انداخت. مربای آلو و سرکه انداخت. روی هر تپه ای بدون دست رید. لباس ملی طراحی کرد. صیغه شد. کلاس گلدوزی و پتینه سازی سفال رفت. هرگز پنیر کسی رو بر نداشت و قورباغه اش رو قورت داد. سالاد یونانی با سس سزار درست کرد. بچه پس انداخت. رمان نوشت. طلاق گرفت. سردرد شدید گرفت. جایزه نوبل برد. مصاحبه کرد. حضانت بچه اش رو گرفت. کتاب رمالی آنتونی رابینز خوند. حقوق زنان سریال هزار راه نرفته ساخت. سردردش با هومیوپاتی درمان شد. ولی هرگز به عشقش خیانت نکرد.

ممد قاسم اولین چمدون پولی که دید دزدید. هنوز هم هر پولی که ببینه می دزده.

ساواکی ها هم که مردن.
آمریکا مشت محکم خورد.
اعلیحضرت هم ... راستی اعلیحضرت چی شدن؟

چهارشنبه، دی ۲۷

لطفاً آخرین نفر چراغها را خاموش کند

مثل پنج زاری عرق کرده کف دست منِ پنج ساله که هیج جوری نمی خواست خرج پف نمکی بشه،
پف نمکی که هیچ جای دنیا به این خوشمزگی پیدا نمی شه،
خوشمزه ای که اون قدیما خیلی بیشتر می چسبید،
قدیمایی که پفک ها رو از نفت درست می کردن،
نفتی که با چرخ دستی و پیت حلبی می آوردن دم درخونه ها،
همون نفتی که می گفتن بخاطرش جنگ راه انداختن،
جنگی که از ترسش توی زیر زمین همدیگه رو بغل کردیم و لرزیدیم و منتظر رسیدن موشکاش شدیم،
موشکایی که خدا رو دعا کردیم که تو سر یکی دیگه بخوره،
یکی دیگه ای که دوستمون بود و از رفتنش غصه مون گرفت،
غصه ای که ما هم مجبوریم به دیگران تحمیل کنیم،
تحمیل یعنی اینقدر از اینجا دورت کنن که نتونی سمبوسه های کثیف میدون انقلاب رو بخوری،
ولی کثیف یعنی آدمای زبون نافهمی که دل تو دلت نیست فردا توی تلویزیون یا سازمان ملل یا لای لنگ زنشون چه مزخرفی دوباره اعلام می کنن،
مزخرفایی که باعث شده از راه رفتن تو خیابون تا شستن خودت بعد از پوپ کردن مسخره به نظر بیاد،
مسخره مثل احساسی که موقع بسته بندی کردن اسباب خونه ات داری،
اسبابی که فقط اجازه می دن بیست کیلوش رو سوار هواپیما کنی و ببری،
هواپیمایی که هرچی که نتونه ببره توی زیر زمین سرد و نمور انبار می شه،
زیر زمینی که سر تاقچه اش یه پنج زاری شیر و خورشید پیدا می کنی،
پنج زاری که نمی شه حتی باهاش یه پفک نمکی خرید،
مثل من،
که پنج زار هم برام ارزش قایل نیستن،
مثل پنج زاری عرق کرده ای که هیچ جور دلش نمی خواد از زیر زمینش جدا بشه و با من سی ساله بیاد،
زیر زمینی که تک تک همه ترکش می کنن و آخرین نفر نباید فراموش کنه که چراغها رو خاموش کنه!

پنجشنبه، دی ۱۴

بچه ها صدام رو نزنینش

... او نمی توانست خدایی را پرستش کند که کاملاً به وجودش بی اعتقاد بود.
بچه های نیمه شب - سلمان رشدی

همون لحظه که مهربونانه شپشهای ریش و سرش رو جوریدن من فهمیدم کاری می کنن که حسرت انتقام را به دلمون بذارن. همون لحظه گفتم، توی دلم، ولش کنین بره. خوب بجورینش، د.د.ت و پیف پافش بزنین و ولش کنین بره. مگه اون چقدر ازخدا نیامرز معروفترین آدم ایران گناهکارتره؟ (منظورم گوگوش نیست، اون دومین آدم معروفه ایرانه. تازه زنده هم هست. تازه صلح طلب هم هست تازه اسب سفیدش هم بر عکس خدای تبارک و تعالی اون یکی که همیشه عصبانیه، خیلی مهربونه.)
یعنی چیکار اگه می کردن دلمون خنک می شد. اگه از چال اعدام پیاده اش می کردن، دوباره فحش خوارمادر بهش می دادن، دوباره دستمال گردن مشکی می بستن براش، دوباره دارش می زدن ... همینطوری تا صد بار؟
خنک می شد؟
اگه تف هم بهش می کردن چی؟
یا ناخوناش هم می کشیدن.
اگه روش جیش و پوپ هم می کردن.
یا اگه وادارش می کردن که به مادر خودش هم تجاوز کنه.
یا اگه به قول دوپونت و دپونت از اون هم بالاتر، یه کلون از خودش درست می کردن، بعد کلون رو تغییر جنسیت می دادن که زن بشه، بعد مجبورش می کردن که به کلون خودش از مقعد تجاوز کنه تا بمیره. بعد هم به جرم زنای با محارم دستمال گردن مشکی به گردنش می بستن، بعد فحشش می دادن، بعد تفش می کردن، بعد ناخوناش رو می کشیدن، بعد روش جیش و پوپ می کردن، بعد شپشای که ازش جوریده بودن دوباره تو سرش آزاد می کردن، بعد سنگسارش می کردن، بعد دوباره از چال سنگسار پیاده اش می کردن ... دوباره سرش رو می جوریدن و ...
دلمون خنک می شد؟
زخم بوق قرمزحمله هوایی و لکه صدای قیقاج مجری روایت فتح و شیپور دیرام رام عملیات موفقیت آمیز رو می شه اینجوری از قلب و روحمون پاک کنیم؟ اگه می شه، داغ عزیزامون رو چطور؟
می گن انتقام ظرف غذایی که در بهترین حالت سرد سرو می شه. استثنائاً این بار یه کنده نیم سوزه که بد جوری داغ داغ سرومون کردن. فیلم هم گرفتن، بعدش دی-ان-آ ش هم ضمیمه کردن. مثلاً مطمئن باشیم اینها حتماً صدام حسین رو کشتن نه صدام حسن، یا حسن نصرالله یا نصرالله رادش یا حسن شماعی زاده. حالا مثلاً اگه یهویی اعلام می کردن که اونی که مقصر همه این بی ناموسی ها بوده صدام نبوده و نصرالله رادش بوده. تازه خواهر بهروز اینای نرگس هم اون گاهیده بوده. حالا هم به حول و قوه الهی از تو یه سوراخ سی متری استخراجش کردیم و جوریدیمش و محاکمه اش کردیم و کشتیمش. ما می تونستیم غیراز این نگاه پیشی اندر سپوری که الان داریم کار دیگه ای بکنیم؟

ولش می کردین بره ... .
با یه جمله اخباری تر و تمیز تنهامون می ذاشتین: " تنها جنایتکار جنگ ایران و عراق فرار کرد اما موفق شدند با رشادت شپشهای ریش و سرش را به هلاکت برسانند".
حالا عین پیر زن نیم گاهیده نشستیم و هاژ و واژ جشن تولد دار زدنش رو دیدیم و حوصله مون سر رفت.عین دیدن سریال نرگس، یا بخاری برقی آرش یا فیلم پورنوی نرگس. یا جوریدن شپشهای سرش. یا تبلیغ یه رب گوجه یا اسرائیلی که باید محو بشه یا خدای تبارک و تعالی یا دشمن های مغرض نادان یا گیتار حسن یا اسب سفید مهربونی یا ...
حتی اگه قیامتی هم به پا می شه و اونجا همه مقصرها رو شپش نجوریده، دار می زنن و ناخون می شکنن و روشون می شاشن و سیخ داغ و قیر و اژدها و چماق و حوری پاستیلی دو متری و اینطور چیزا بهشون فرو می کنن، و خلاصه چشم کور فرشته عدالت رو از کاسه در می آرن و همه به حقشون کامل می رسن، برای جلوگیری از بد آموزی هم که شده نباید همه چیز اون جنگ کوفتی اینطوری رو به راه می شد. نه برای خود خدا، نه برای عدالتش خوب بود! ولی چه می شه کرد، این بار دست خدا از آستین شیطان بزرگ زد بیرون.