اول اولش بگم که من مقصرم!
اگه يه هفت هشت ده روزيه که پستی از اين لونه در نرفته برای اين نيست که کفگير ما خدای نکرده به ته ديگ خورده يا به رسم رايج وبلاگ نويسهای شيک-و-سوسول قهرکوتاهمدتمشتریجمعکن چسونديم. حاشا و کلا!
البته اينو بگم که همهاش تقصير خودم بود.
منی که يه عمر مرتب غر میزدم و پشت سر مور، ملخ و آدميزاد صفحه میذاشتم که کار رو بايد درست انجام داد. کار رو بايد با دقت انجام داد. نبايد شرت و شلخته و آويزون کار کرد. نبايد کم کاری کرد. نبايد کمفروشی کرد، در اين ۹۶ ساعت گذشته چنان ادب شدم که تا صبح قيامت که صور اسرافيل بياد تو ترمپتش بگوزه ديگه از اين حرفها نمیزنم.
ولله به خدا تقصير خودم بود.
اول اولش لوله مستراب ما يه گهی ميل کرد و ترکيد! آبش پاشيد به سقف طبقه زيری. خانوم طبقه زيری داد و هوار که آب شما باعث شده سقف ما شکم بده. مال ما هم که از مو نازکتر گفتم باشه، مسئولیتش رو قبول میکنيم. رفتيم سراغ چيزکش.
واسه اين تقصير خودم شد که يهويی پرچونگی نصيحت آميزم گل کرد و خان دايی وار شروع کردم برای لوله کش شرت و شلخته از دقت، نظم، وجدان کار و هنرکارهای فنی صحبت کردم. صحبتهای ميمونی اغلب تاثير چندانی نداره و همه با هر هر و کرکر از روش رد میشن. ولی اين بار اين آقای لوله کش يه تکونی خورد و متحول شد. اين آقا که به عمرش هيچ کاری رو با دقت بهتر از مثبت و منفی سه متر انجام نداده بود يه بارکی متر رنگ و رفتهاش رو کنار گذاشت و با يه کوليس و ميکرومتر شروع به کار کرد.
چشمت روز بد نبينه اولش که سانت به سانت کف زمين رو گوش داد. از صدای سانت به سانت خونه نمونه گير کرد و از شدت صدای هر کدوم مشتق و ديفرانسيل و تبديل لاپلاس گرفت. بعدش هم با با يه پوينتر ليزری يه خال نقطه که به زور به چشم میاومد رو زمين انداخت و گفت که نشت آب از اينجاست.
اين کارا حدود يه بعداز ظهر بيشتر طول نکشيد ولی آخر شب برای اينکه بالانس محاسبات آقا به هم نخوره مجبور شديم يه نوار زرد دور تا دور مستراب بکشيم و نزديکش هم نشيم.
اون شب هم جيش کوچيک و هم پیپی بزرگمون رو توی باغچه حياط کرديم ولی ماجرا به همين جا ختم نشد. صبح اول وقت با صدای جيغ و داد گربههايی که محل پیپی کردنشون رو بخاطر بوی شديد پیپی ما گم کرده بودن بيدار شديم. سه محله اون ورتر همه سرک میکشيدن ببينن چرا گربههای حياط ما اينطوری ناله میکنن. آقای لولهکش هم که به طور صاعقهوار دانشمند شده بودن برای اهل محل توضيح میدادن که گربه ها چطوری قلمرو تعيين میکنن و محل ريدن قديمیشون رو چطوری پيدا میکنن، و البته در مورد اخير چطور گمش میکنن.
به زور کشيدمش تو و گفتم بی خيال تدريس خصوصی حيات وحش توی حياط شو و بيا لوله ها رو راست و ريس کن.
يه نصفه روز روی سه توپ کاغذ محاسبه کرد و گفت در مجموع اختلاف قيمت لوله آهنی تو کار و کندهکاری و قير گونی و کاشی جديد از لوله رو کار پلاستيکی کمتر میشه. بهتره که لوله پلاستيکی بخريم از روی کف مستراب لوله بکشيم.
گفتم بیخيال شو. اين چهار تا کاشی رو گلنگ بزن و اون يه تيک لوله سوراخ رو بکش بيرون، ۲۰ سانت لوله سالم جاش بذار و بعد هم روشو خاک بده! به خرجش نرفت که نرفت. گفتم ولش کن بابا. سرهم ببندش ...اينجا خيلی عصبانی شد و سرم داد کشيد و برام درباره راه و رسم کار کردن يه سخنرانی مفصل کرد. کار رو بايد با دقت انجام داد. نبايد شرت و شلخته و آويزون کار کرد. نبايد کم کاری کرد. نبايد کمفروشی کرد. البته حرفهاش خيلی آشنا بود ولی من حواسم همش به سوراخ مسترام بود که زودتر راه بيافته!
چشمت روز بد نبينه ميلیمتر به ميلیمتر از کنتور آب تا شيرهای مستراب خونه ما رو با متر و سانتی متر و کوليس و ميکرو متر اندازه زد و به همون دقت هم لوله چسبوند. هر اتصالی رو ۲۰ بار چک کرد و ۶۰۰ بار کند و دوباره چسبوند.
ما هم اين حيث و بيث که از ترس گربههای محله جايی برای جيش و پیپی نداشتيم عين مار به خودمون میپيچيديم به کنار، هراز گاهی فحشهای ترکی همسايه پايينیمون رو بخاطر بالااومدن شکم سقفش (يا سقف شکمش؟!) رو هم تحمل میکرديم اما از ترس به هم خوردن بالانس محاسبات سيستم خطی مستقل از زمان آقا جرات نزديک شدن به مستراب رو هم نداشتيم.
بعد از ۹۶ ساعت شکنجه قرون وسطايی بیرحمانهای که بر ما اعمال شد، آقا از مستراب بيرون اومد و با قيافه ناراضی گفت که اونطور که دلم میخواست نشد.
من ديگه گريم گرفته بود ولی از ترس اينکه نکنه بجای اشک از چشام شاش بپاشه بيرون با التماس و تشکر فراوون ازش خواستم که تورنومنت ۹۶ ساعتهاش رو برای تعمير يه نشتی ۲ سانتی مستراب تموم کنه و تشريفشو ببره.
بعد از رفتنش نمیدونم چطوری تو مستراب پريدم، فقط میدونم که سرعت عملم در کشيدن متوالی سيفون منو از غرق شدن در مدفوع خودم نجات داد. کمی سبک شده بودم که از روی شونهام در عقب سرم چيزی توجهام رو جلب کرد:
خطوط قوی افقی که در راستای افق از نقاط متفاوت شروع میشدن و با يک نظم نامحسوس در نقاطی پايان میيافتند که با دقت تمام طوری محاسبه شدهبوند که به هيچ ترتيب توازن در آنها ديده نشود. چند رشته باريک اما استوار از بين اين هارمونی پايدار آغاز و به سوی نقطه فرار اين پرسپکتيو پويا و بیبديل حرکت میکرد. در جايی از اين سامانههنری، جايی نزديک به نقطه طلايی اين قاب پرتحرک، جسمی براق و نقرهای دستانم را التماس میکردند که لمسشان کنم. آرام و با احتياط و برعکس دفعات قبل با توجه کامل به اين پرده هنری، نقطه براق را لمس کردم. اينطور بود که اين اثر هنری که در نوآوری همپای سالوادور دالی، در دقت دقت رقيب ورمير و در خلاقيت به قدر دواينچی ارزش داشت به يکباره صدای فشفشی داد، به اوج رسيد و خاموش شد.
سيفون توالت خونه ما به يک modern art masterpiece بدل شده بود!
اگه يه هفت هشت ده روزيه که پستی از اين لونه در نرفته برای اين نيست که کفگير ما خدای نکرده به ته ديگ خورده يا به رسم رايج وبلاگ نويسهای شيک-و-سوسول قهرکوتاهمدتمشتریجمعکن چسونديم. حاشا و کلا!
البته اينو بگم که همهاش تقصير خودم بود.
منی که يه عمر مرتب غر میزدم و پشت سر مور، ملخ و آدميزاد صفحه میذاشتم که کار رو بايد درست انجام داد. کار رو بايد با دقت انجام داد. نبايد شرت و شلخته و آويزون کار کرد. نبايد کم کاری کرد. نبايد کمفروشی کرد، در اين ۹۶ ساعت گذشته چنان ادب شدم که تا صبح قيامت که صور اسرافيل بياد تو ترمپتش بگوزه ديگه از اين حرفها نمیزنم.
ولله به خدا تقصير خودم بود.
اول اولش لوله مستراب ما يه گهی ميل کرد و ترکيد! آبش پاشيد به سقف طبقه زيری. خانوم طبقه زيری داد و هوار که آب شما باعث شده سقف ما شکم بده. مال ما هم که از مو نازکتر گفتم باشه، مسئولیتش رو قبول میکنيم. رفتيم سراغ چيزکش.
واسه اين تقصير خودم شد که يهويی پرچونگی نصيحت آميزم گل کرد و خان دايی وار شروع کردم برای لوله کش شرت و شلخته از دقت، نظم، وجدان کار و هنرکارهای فنی صحبت کردم. صحبتهای ميمونی اغلب تاثير چندانی نداره و همه با هر هر و کرکر از روش رد میشن. ولی اين بار اين آقای لوله کش يه تکونی خورد و متحول شد. اين آقا که به عمرش هيچ کاری رو با دقت بهتر از مثبت و منفی سه متر انجام نداده بود يه بارکی متر رنگ و رفتهاش رو کنار گذاشت و با يه کوليس و ميکرومتر شروع به کار کرد.
چشمت روز بد نبينه اولش که سانت به سانت کف زمين رو گوش داد. از صدای سانت به سانت خونه نمونه گير کرد و از شدت صدای هر کدوم مشتق و ديفرانسيل و تبديل لاپلاس گرفت. بعدش هم با با يه پوينتر ليزری يه خال نقطه که به زور به چشم میاومد رو زمين انداخت و گفت که نشت آب از اينجاست.
اين کارا حدود يه بعداز ظهر بيشتر طول نکشيد ولی آخر شب برای اينکه بالانس محاسبات آقا به هم نخوره مجبور شديم يه نوار زرد دور تا دور مستراب بکشيم و نزديکش هم نشيم.
اون شب هم جيش کوچيک و هم پیپی بزرگمون رو توی باغچه حياط کرديم ولی ماجرا به همين جا ختم نشد. صبح اول وقت با صدای جيغ و داد گربههايی که محل پیپی کردنشون رو بخاطر بوی شديد پیپی ما گم کرده بودن بيدار شديم. سه محله اون ورتر همه سرک میکشيدن ببينن چرا گربههای حياط ما اينطوری ناله میکنن. آقای لولهکش هم که به طور صاعقهوار دانشمند شده بودن برای اهل محل توضيح میدادن که گربه ها چطوری قلمرو تعيين میکنن و محل ريدن قديمیشون رو چطوری پيدا میکنن، و البته در مورد اخير چطور گمش میکنن.
به زور کشيدمش تو و گفتم بی خيال تدريس خصوصی حيات وحش توی حياط شو و بيا لوله ها رو راست و ريس کن.
يه نصفه روز روی سه توپ کاغذ محاسبه کرد و گفت در مجموع اختلاف قيمت لوله آهنی تو کار و کندهکاری و قير گونی و کاشی جديد از لوله رو کار پلاستيکی کمتر میشه. بهتره که لوله پلاستيکی بخريم از روی کف مستراب لوله بکشيم.
گفتم بیخيال شو. اين چهار تا کاشی رو گلنگ بزن و اون يه تيک لوله سوراخ رو بکش بيرون، ۲۰ سانت لوله سالم جاش بذار و بعد هم روشو خاک بده! به خرجش نرفت که نرفت. گفتم ولش کن بابا. سرهم ببندش ...اينجا خيلی عصبانی شد و سرم داد کشيد و برام درباره راه و رسم کار کردن يه سخنرانی مفصل کرد. کار رو بايد با دقت انجام داد. نبايد شرت و شلخته و آويزون کار کرد. نبايد کم کاری کرد. نبايد کمفروشی کرد. البته حرفهاش خيلی آشنا بود ولی من حواسم همش به سوراخ مسترام بود که زودتر راه بيافته!
چشمت روز بد نبينه ميلیمتر به ميلیمتر از کنتور آب تا شيرهای مستراب خونه ما رو با متر و سانتی متر و کوليس و ميکرو متر اندازه زد و به همون دقت هم لوله چسبوند. هر اتصالی رو ۲۰ بار چک کرد و ۶۰۰ بار کند و دوباره چسبوند.
ما هم اين حيث و بيث که از ترس گربههای محله جايی برای جيش و پیپی نداشتيم عين مار به خودمون میپيچيديم به کنار، هراز گاهی فحشهای ترکی همسايه پايينیمون رو بخاطر بالااومدن شکم سقفش (يا سقف شکمش؟!) رو هم تحمل میکرديم اما از ترس به هم خوردن بالانس محاسبات سيستم خطی مستقل از زمان آقا جرات نزديک شدن به مستراب رو هم نداشتيم.
بعد از ۹۶ ساعت شکنجه قرون وسطايی بیرحمانهای که بر ما اعمال شد، آقا از مستراب بيرون اومد و با قيافه ناراضی گفت که اونطور که دلم میخواست نشد.
من ديگه گريم گرفته بود ولی از ترس اينکه نکنه بجای اشک از چشام شاش بپاشه بيرون با التماس و تشکر فراوون ازش خواستم که تورنومنت ۹۶ ساعتهاش رو برای تعمير يه نشتی ۲ سانتی مستراب تموم کنه و تشريفشو ببره.
بعد از رفتنش نمیدونم چطوری تو مستراب پريدم، فقط میدونم که سرعت عملم در کشيدن متوالی سيفون منو از غرق شدن در مدفوع خودم نجات داد. کمی سبک شده بودم که از روی شونهام در عقب سرم چيزی توجهام رو جلب کرد:
خطوط قوی افقی که در راستای افق از نقاط متفاوت شروع میشدن و با يک نظم نامحسوس در نقاطی پايان میيافتند که با دقت تمام طوری محاسبه شدهبوند که به هيچ ترتيب توازن در آنها ديده نشود. چند رشته باريک اما استوار از بين اين هارمونی پايدار آغاز و به سوی نقطه فرار اين پرسپکتيو پويا و بیبديل حرکت میکرد. در جايی از اين سامانههنری، جايی نزديک به نقطه طلايی اين قاب پرتحرک، جسمی براق و نقرهای دستانم را التماس میکردند که لمسشان کنم. آرام و با احتياط و برعکس دفعات قبل با توجه کامل به اين پرده هنری، نقطه براق را لمس کردم. اينطور بود که اين اثر هنری که در نوآوری همپای سالوادور دالی، در دقت دقت رقيب ورمير و در خلاقيت به قدر دواينچی ارزش داشت به يکباره صدای فشفشی داد، به اوج رسيد و خاموش شد.
سيفون توالت خونه ما به يک modern art masterpiece بدل شده بود!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر