2.
دختری با سینی شاش
همون زمانی که سیاوش در عنفوان بلوغ پاش به بیمارستان باز شد و شاش بند شد، تغییرات اساسی تو جامعه باعث شده بود که کلاً زنهای دور و بر سیاوش عین گرگور سامسا یهویی به عنکوبت های سیاه بی قواره ای بدل بشن که هیچ جور لطافت زنانه ای درشون نشه دید. سیاوش و هم سن و سالاش هم اگه می خواستن ناقانون شکن بمونن و بدونن آناتومی زن حدوداً چه شکلیه حتی به مانکن های بوتیک ها نمی تونستن اعتماد کنن چونکه مدتها بود که پسوون مانکن ها رو بریده بودن و جاشون قوطی شیر خشک گذاشته بودن.
سیاوش با بدبختی سعی کرد زور بزنه تا یه قطره ادار کنه ولی نشد. پرستار نره خر در حالیکه با یه لوله صورتی بازی می کرد که به زحمت می شد تفاوت قطرش رو با آلت سیاوش فهمید گفت:
- پیش می آد، از هر ده نفری که اونجاشون رو عمل می کنن پنج تا شاش بند می شن. حتی دو سه تا رو با یه همچین لوله ای هم نمی شه ادراروند. اونوقته که یه سوزن می زنن درست زیر ناف. اونوقته که طرف دعات می کنه
سیاوش حتی نمی تونست فکرش رو بکنه که یه همچین لوله ای رو از سوراخ آلتش رد بکنن یا زیر دلش رو سوزن بزنن واسه همین تصمیم گرفت که همه چی رو فراموش کنه و به پرستار دروغکی بگه که مشکل حل شد.
ولی کمتر از نیم ساعت بعد وقتی برای بردن ظرف نمونه اومدن دروغش آشکار شد. دخترک بود که عین یه تلنگر زندگی سیاوش رو عوض کرد. این دخترک برعکس داستانهای رایج اینطوری نه بلند بود و بلند (tall and blond). نه خوشگل بود و نه جذاب. نه سکسی بود و نه لوند. یه دختر معمولی بود. لاغری-مردنی با سینه تخت انگار که هرگز بالغ نشده. آروم گفت که شیشه نمونه خالیه. سیاوش سرخ شد و سفید و آخرش اعتراف ناجور کرد که نتونسته.
دختر درحالیکه مستقیم تو چشای سیاوش نگاه می کرد، نه مثل رایج اون روزها که دخترها به زمین نگاه می کردن و پسرها به هوا، دستکش لاتکسش سایز کوچکش رو که سه سایز به دستش بزرگ بود رو آروم از دستش در آورد و با انگشت اشاره روی هوا یه دایره بزرگ کشید. گفت که اگه این مثانه باشه شاش از کجا می ره توش. چطوری ذخیره می شه و چرا بعضی وقتا گیر می کنه. فلسفه یه عضله گرد که سر گردنشه گفت و همینطور اون یکی عضله گرده که بیرون تر از اولیه. بعد گفت که یه مثلت برجسته و زیبا هم کف عقبی اش هست که هزار تا خاصیت داره. همینطور روی هوا خط های فرضی می کشید و توضیح میداد. بعدش یه دفعه ساکت شد و سیاوش رو برای بار آخر با دهن نیمه باز حیرت زده تر کرد. شیر آب رو طوری باز کرد که چکه چکه آب ازش بره. آونوقت زمزمه کرد:
- حالا چشماتو ببند. فکر کن که من و تو دوریم. خیلی دورتر از اینجا. توی یه دشت بزرگ. کنار یه رود بزرگ. تو راحت روی چمن های نمناک دراز کشیدی. راحت. حالا این ظرف رو بگیر و ...
ظرف نمونه در یه چشم به هم زدن پر شد. سیاوش فقط وقت کرد بگه شما خیلی واردین و دخترک با خونسردی گفت که می دونم. سرخ شد و سینی پر از نمونه های شاش رو برداشت و مثل یه سایه از اتاق رفت و سیاوش رو همونطور هاج و واج گذاشت.
در اون زمان و مکانی که سیاوش و همسن و سالاش زندگی شون رو توش هدر داده بودن جنس مخالف دشمن به حساب می اومد. واسه همین تشکر و سلام و علیکی در کار نبود. رابطه غیر قانونی تلفنی شروع می شد و زیر یه لحاف توی خونه خالی تموم می شد. سکس یه جور تغییر شکل گرگور سامسایی به رد و بدل کردن جزوه، مالشهای تصادفی توی اتوبوس، تجاوز به عنف و خوندن فصل حیض و نفاس توضیح المسائل بدل شده بود. اشکال این قضیه در این بود که سیاوشها (چه دختر و چه پسر) از اینکه بد جور دلشون می خواد احساس گناه می کردن.
ولی در این نقطه از زندگیش سیاوش فهمید که دونستن یه جورایی خوبه و تونستن از اون هم بهتره. واسه همین تصمیم گرفت که حسابی بدونه. پس از کتابهایی که درباره اسباب و آلات هر دو جنس بود شروع کرد. روز به روز به فهیمتر و عاقل تر شد. فهمید که شکل ظاهری ماجرا چطوریه و چرا اینطوریه. کجاها به کجاها وصله. کجاها رو می شه دست زد و کجاها رو باید قبلش دست و صورت رو شست. بعد فهمید که چیزایی هستن که توی خون می گردن و به ماجرا ربط دارن. یه چیزایی هم هستن که بالعکس نه تو خون می گردن و به چیزی هم ربط ندارن. بعدش همه اینها رو تو ذهنش دسته بندی کرد. حسابی از دونستن لذت می برد و این ماجرا رو جا به جای راهنمای جامع عشق، جفت گیری، عاطفه و مشغولیات پایین تنه ای گفته. البته اون هرگز یادش نرفت که چه کسی اولین جرقه بیداری توش زد و اون دختری که خیلی از جاها به اسم: استاد بزرگ، دانای کل، بیدار کننده عزیز و رهایی بخش من از تاریکی ذکر می کنه همون دختر با سینی شاشه و نه کس دیگه. اما غافل از اینکه تک تک چیزایی که می دونه و ازش لذت می بره در شکل دادن پایان شوم زندگی اش بد جور موثرن.
ادامه دارد ...
دختری با سینی شاش
همون زمانی که سیاوش در عنفوان بلوغ پاش به بیمارستان باز شد و شاش بند شد، تغییرات اساسی تو جامعه باعث شده بود که کلاً زنهای دور و بر سیاوش عین گرگور سامسا یهویی به عنکوبت های سیاه بی قواره ای بدل بشن که هیچ جور لطافت زنانه ای درشون نشه دید. سیاوش و هم سن و سالاش هم اگه می خواستن ناقانون شکن بمونن و بدونن آناتومی زن حدوداً چه شکلیه حتی به مانکن های بوتیک ها نمی تونستن اعتماد کنن چونکه مدتها بود که پسوون مانکن ها رو بریده بودن و جاشون قوطی شیر خشک گذاشته بودن.
سیاوش با بدبختی سعی کرد زور بزنه تا یه قطره ادار کنه ولی نشد. پرستار نره خر در حالیکه با یه لوله صورتی بازی می کرد که به زحمت می شد تفاوت قطرش رو با آلت سیاوش فهمید گفت:
- پیش می آد، از هر ده نفری که اونجاشون رو عمل می کنن پنج تا شاش بند می شن. حتی دو سه تا رو با یه همچین لوله ای هم نمی شه ادراروند. اونوقته که یه سوزن می زنن درست زیر ناف. اونوقته که طرف دعات می کنه
سیاوش حتی نمی تونست فکرش رو بکنه که یه همچین لوله ای رو از سوراخ آلتش رد بکنن یا زیر دلش رو سوزن بزنن واسه همین تصمیم گرفت که همه چی رو فراموش کنه و به پرستار دروغکی بگه که مشکل حل شد.
ولی کمتر از نیم ساعت بعد وقتی برای بردن ظرف نمونه اومدن دروغش آشکار شد. دخترک بود که عین یه تلنگر زندگی سیاوش رو عوض کرد. این دخترک برعکس داستانهای رایج اینطوری نه بلند بود و بلند (tall and blond). نه خوشگل بود و نه جذاب. نه سکسی بود و نه لوند. یه دختر معمولی بود. لاغری-مردنی با سینه تخت انگار که هرگز بالغ نشده. آروم گفت که شیشه نمونه خالیه. سیاوش سرخ شد و سفید و آخرش اعتراف ناجور کرد که نتونسته.
دختر درحالیکه مستقیم تو چشای سیاوش نگاه می کرد، نه مثل رایج اون روزها که دخترها به زمین نگاه می کردن و پسرها به هوا، دستکش لاتکسش سایز کوچکش رو که سه سایز به دستش بزرگ بود رو آروم از دستش در آورد و با انگشت اشاره روی هوا یه دایره بزرگ کشید. گفت که اگه این مثانه باشه شاش از کجا می ره توش. چطوری ذخیره می شه و چرا بعضی وقتا گیر می کنه. فلسفه یه عضله گرد که سر گردنشه گفت و همینطور اون یکی عضله گرده که بیرون تر از اولیه. بعد گفت که یه مثلت برجسته و زیبا هم کف عقبی اش هست که هزار تا خاصیت داره. همینطور روی هوا خط های فرضی می کشید و توضیح میداد. بعدش یه دفعه ساکت شد و سیاوش رو برای بار آخر با دهن نیمه باز حیرت زده تر کرد. شیر آب رو طوری باز کرد که چکه چکه آب ازش بره. آونوقت زمزمه کرد:
- حالا چشماتو ببند. فکر کن که من و تو دوریم. خیلی دورتر از اینجا. توی یه دشت بزرگ. کنار یه رود بزرگ. تو راحت روی چمن های نمناک دراز کشیدی. راحت. حالا این ظرف رو بگیر و ...
ظرف نمونه در یه چشم به هم زدن پر شد. سیاوش فقط وقت کرد بگه شما خیلی واردین و دخترک با خونسردی گفت که می دونم. سرخ شد و سینی پر از نمونه های شاش رو برداشت و مثل یه سایه از اتاق رفت و سیاوش رو همونطور هاج و واج گذاشت.
در اون زمان و مکانی که سیاوش و همسن و سالاش زندگی شون رو توش هدر داده بودن جنس مخالف دشمن به حساب می اومد. واسه همین تشکر و سلام و علیکی در کار نبود. رابطه غیر قانونی تلفنی شروع می شد و زیر یه لحاف توی خونه خالی تموم می شد. سکس یه جور تغییر شکل گرگور سامسایی به رد و بدل کردن جزوه، مالشهای تصادفی توی اتوبوس، تجاوز به عنف و خوندن فصل حیض و نفاس توضیح المسائل بدل شده بود. اشکال این قضیه در این بود که سیاوشها (چه دختر و چه پسر) از اینکه بد جور دلشون می خواد احساس گناه می کردن.
ولی در این نقطه از زندگیش سیاوش فهمید که دونستن یه جورایی خوبه و تونستن از اون هم بهتره. واسه همین تصمیم گرفت که حسابی بدونه. پس از کتابهایی که درباره اسباب و آلات هر دو جنس بود شروع کرد. روز به روز به فهیمتر و عاقل تر شد. فهمید که شکل ظاهری ماجرا چطوریه و چرا اینطوریه. کجاها به کجاها وصله. کجاها رو می شه دست زد و کجاها رو باید قبلش دست و صورت رو شست. بعد فهمید که چیزایی هستن که توی خون می گردن و به ماجرا ربط دارن. یه چیزایی هم هستن که بالعکس نه تو خون می گردن و به چیزی هم ربط ندارن. بعدش همه اینها رو تو ذهنش دسته بندی کرد. حسابی از دونستن لذت می برد و این ماجرا رو جا به جای راهنمای جامع عشق، جفت گیری، عاطفه و مشغولیات پایین تنه ای گفته. البته اون هرگز یادش نرفت که چه کسی اولین جرقه بیداری توش زد و اون دختری که خیلی از جاها به اسم: استاد بزرگ، دانای کل، بیدار کننده عزیز و رهایی بخش من از تاریکی ذکر می کنه همون دختر با سینی شاشه و نه کس دیگه. اما غافل از اینکه تک تک چیزایی که می دونه و ازش لذت می بره در شکل دادن پایان شوم زندگی اش بد جور موثرن.
ادامه دارد ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر