آدرس میمون بی مغز

brainless.monkey@gmail.com

پنجشنبه، خرداد ۲۶

چیزها

چیز اول
من هرگز یادم نمی ره که در دوران تصدی یکی از همینا بود که هربار می خواستم توی آبریگاه مدرسه ادرار کنم، یکی از بالای در مستراح می زد توی سرم که: وایستاده نه، بشین و کارتو بکن.
من اخلاق فرهیخه، روان پاک و روحیه بی عقده ام رو مدیون نشسته ادرار کردنهای زمان تصدی ایشون هستم. امروز که کلیپ استمنای ایشون رو در تلویزیون می بینیم، خوشحالم که اینقدر احمقم که باور کنم ایشون می گن: من متاعی جز آبرو ندارم!
چیز دوم
به افتخار هوای تازه شلوارم رو کندم و هر دو کپلم رو چسبوندم به شیشه تلویزیون. دقیقاً جایی که دهنش بود. احساس خوبی داشتم. دقیقاً عین این بود که زیر مدرک دکترای افتخاری "هوای تازه" که به تلویزیون 20 سال اخیر داده می شد امضا می زنم.
سه ساعت طول کشید که دور لب و لوچه زرد و زیلی ایشون روی شیشه تلویزیون رو با الکل پاک کنم. تازه یادم افتاد. لب و لوچه اش خود به خودی زرد هست.
چیز سوم
داشتم فکر می کردم رنگ یخچال خونه مادربزرگم چه رنگیه. گفتم ه به زنم هم بگم رنگ یخچالشون رو حفظ کنه. هر دو باید بلد باشیم. شاید دوباره ازم بپرسن. شاید این دفعه که از مقام پاسبونی به رئیس جمهوری ارتقاء پیدا کنه دیگه براش رنگ یخچال ننه بزرگ من مهم نباشه.
شاید رفاه و آزادی و دموکراسی اقتصاد و ... و اینها مهم باشه
من خرم.
چیز بعدی
پنجاه هزار تومن؟ خوبه. عالیه. قورت هم باید بدم؟
چیز سه و نیم
تنها دلخوشیم اینکه که کاندیدای مورد اعتمادم کسیه که اگه در مخمصه گیر کنم، از هزاران طرف بلای آسمانی و شکنجه زمینی به سر بباره
در حمایت از من
استعفاء خواهد کرد.
من خرم؟
چیز سه و هفتادو پنج
یه باری یه جایی گفت من با شمشیر سر می زنم. بمیرم که این هم مجبور شد شمشیرش رو زمین بذاره عین مدلهای لباس، آلت تناسلی به دست وارد میدون بشه.
چیز پنجم
دیروز از یه دختری که به همه جای بدنش نوارهای تبلیغاتی چسبونده بود به اسمی که روی کله اش چسبونده بود اشاره کردم و پرسیدم: به این رای می دی؟
اسمی که روی سرش چسبونده بود نشون داد و گفت: برای این 30 هزار تومن گرفتم، براش رای می دم. بعد به پسسون چپش اشاره کرد و گفت: برای این 40 هزار تومن گرفتم و براش رائ می دم. بعد کپلش رو نشون داد و گفت: برای این 50 هزار تومن گرفتم و براش راِی می دم.
ولش کردم که برم.
گفت یه دونه از این پوسترها بچسبونم به ماشینت. خودم می چسبونم ها. بهش گفتم: نه،ممنون این آدم قبلا همه برجستگی های ما رو دست مالیده، به همه فرروفتگی های ما فرو کرده، دو زار هم کف دستمون نذاشته که هیچ، جیبمون رو هم خالی کرده. ترجیح می دم با مادر بزرگ مرحومم وصلت بکنم تا به تو بچسبونم.
چیز آخر
کاشکی این کارناوال خودارضایی تموم می شد. زودتر تموم می شد. یواش یواش رویای تموم شدن این کابوس داره برام " چیزی شبیه به معجزه می شه" (عین خودش شل و گشاد گشاد تلفظ کنین).
کاشکی می تونستم بلاهایی که هر کدوم از اینها سرمون آوردن فراموش کنم. شاید موقع دیدن فیلمهای تبلیغاتی این هفت-هشت کله پوک بجای اینکه حالت تهوع بهم دست بده، می خندیدم.

هیچ نظری موجود نیست: