بعد از یه هفته بالاخره روحم که توی فرودگاه تهران جا مونده بود لنگون لنگون با پای تاولی بهم رسید که با هم بریم و مدرسه هری پاتر رو ببینیم. آخه گذشته از اینکه روحها به سرعت جت ها نمی تونن پرواز کنن، تازگی ها حوالی مملکت ملکه که بخوای بری باید همه آداب و ادواتت رو از ماتیک و خمیر دندون و لپ تاپ و شیشه شیر بچه و ضمیر نا خودآگاه فرویدی و ناخن گیرو کرم موبرو وجدان بیدار و بطری مایعات و شرف و نوستالژی فمینیستی رو تحویل بار بدی و لخت و پتی روونه کابین هواپیما بشی.
روحها اینطوری نیستن. به این سادگی چک این نمی شن. جایی که هستن می مونن. خیلی ها دلیل سرگردونیشون رو نمی فهمن. بهش می گن جت لگ!
مدرسه هری پاتر اینا خیلی کوچیک تر از توی فیلمش بود، که البته اونم کوچیک تر از توی کتابش بود، که اونم کوچیکتر از چیزی بود که باید بوده باشه. پله هاش هم اتو ماتیک نبود. هری و بر و بچه ها هم که نبودن. در مجموع یه کلبه خرابه بود تحفه درویش. فقط بارون می اومد جرجر. به قول دوپونت و دوپونط از اونم بالاتر، بارون می اومد. همین پیش پای بلاگر شورتم رو توی زیر زمین با دستگاه سانتریفوژ خشک کردم. از این گیجی ویجی هنوز کامل و وافر خلاص نشدم که سرماخوردم. این خیابونها هم که به حالت طبیعی بر نمی گردن. همش موقع رد شدن از خیابون جهت مخالف رو نیگاه می کنم. مایه خجالت و شرمساری. صد بار هم تا حالا از دیدن یه ماشینی که بی راننده داره راه می ره شوکه شدم. آدم باکلاساشون هم فنجون چایی رو با دو انگشت می گیرن، انگار دارن آب طلا می خورن. بعد یه عمر چایی خوری باید ماگ چایی رو یواشکی هورت بکشم که چپ چپ نیگاهم نکنن که آخی ... طفلکی از رعیتهای محموده ... نمی دونه چایی رو چطوری باید خورد.
با اینکه توی این دنیای آیینه ای همه چیز برام راستش چپه و چپش راست، ولی خیالم راحت تره. خیالم راحته که کسی نمی تونه برام پیغام بذاره که: "به امام فحش می دی؟ من آدرس خونه ات رو بلدم، گربه ات فردا حامله اس!"
روحها اینطوری نیستن. به این سادگی چک این نمی شن. جایی که هستن می مونن. خیلی ها دلیل سرگردونیشون رو نمی فهمن. بهش می گن جت لگ!
مدرسه هری پاتر اینا خیلی کوچیک تر از توی فیلمش بود، که البته اونم کوچیک تر از توی کتابش بود، که اونم کوچیکتر از چیزی بود که باید بوده باشه. پله هاش هم اتو ماتیک نبود. هری و بر و بچه ها هم که نبودن. در مجموع یه کلبه خرابه بود تحفه درویش. فقط بارون می اومد جرجر. به قول دوپونت و دوپونط از اونم بالاتر، بارون می اومد. همین پیش پای بلاگر شورتم رو توی زیر زمین با دستگاه سانتریفوژ خشک کردم. از این گیجی ویجی هنوز کامل و وافر خلاص نشدم که سرماخوردم. این خیابونها هم که به حالت طبیعی بر نمی گردن. همش موقع رد شدن از خیابون جهت مخالف رو نیگاه می کنم. مایه خجالت و شرمساری. صد بار هم تا حالا از دیدن یه ماشینی که بی راننده داره راه می ره شوکه شدم. آدم باکلاساشون هم فنجون چایی رو با دو انگشت می گیرن، انگار دارن آب طلا می خورن. بعد یه عمر چایی خوری باید ماگ چایی رو یواشکی هورت بکشم که چپ چپ نیگاهم نکنن که آخی ... طفلکی از رعیتهای محموده ... نمی دونه چایی رو چطوری باید خورد.
با اینکه توی این دنیای آیینه ای همه چیز برام راستش چپه و چپش راست، ولی خیالم راحت تره. خیالم راحته که کسی نمی تونه برام پیغام بذاره که: "به امام فحش می دی؟ من آدرس خونه ات رو بلدم، گربه ات فردا حامله اس!"
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر